چشمای قشنگ تو
#part19
چشمای قشنگ تو✨
#ارسلان
سری دیانا رو بغل گرفتمو بردمش بیمارستان کل سرش خون بود
پرستار:چه اتفاقی افتاده؟؟
ارسلان:تصادف کرده
پرستار:بزارینش رو برانکارد
دیانا رو بردن
پرستار:ایشون به سرش ضربه ی جدی وارد شده باید عمل بشن لطفا به پدرشون بگید بیان وگرنه نمیتونیم عملشون کنیم
ارسلان:الو سلام عمو
آرش:سلام عموجان چیشده چرا صدات گرفته؟
ارسلان:دیانا....
عمو:چیشده ارسلان
ارسلان:داشتیم از خیابون رد میشدیم که ماشین زد به دیانا
عمو:یااااااخدا الان کجاییییی
ارسلان:بیمارستان تروخدا زود بیاین دیانا باید عمل بشه
عمو:کدوم بیمارستان؟؟؟
ارسلان:.....
عمو:الان میام
پرستار:چی شد؟
ارسلان:الان میان
بعد 5دقیقه رسیدن
مهناز:دیانااااا😭
ارسلان:بیاین بشینین
همه اومده بودن
1ساعتی میشد که تو اتاق عمل بود
متین:بگیر بشین دیگه مگه زنت داره میزاد که انقدر جلو در راه میری
ارسلان:بغضی تو گلوم بود که هر لحظه ممکن بود بشکنه رفتم تو حیاط بیمارستان نشستم روی صندلی که متوجه شدم صورتم خیش شده اشکامو پاک کردم منی که ازش متنفرم دارم گریه میکنم راست میگفت من مغرور بودم ولی الان چی؟؟
مهشاد:داداش بیا تو عمل دیانا تموم شده
ارسلان:نا خدا گاه لبخندی به لبم اومد با مهشاد رفتیم جایی که منتظر بودیم لبخند رو لبم خشک شد عمو و زنعمو و محراب رو دیدم که روی زمین نشسته بودنو گریه میکردن
ارسلان:چی شده؟؟؟؟
متین:دیانا رفت تو کما🙂💔
اشکی از گونم افتاد روی زمین
وای همه چی تقصیر من بود!
اگه لجبازی نمیکردم اینجوری نمیشد
چشمای قشنگ تو✨
#ارسلان
سری دیانا رو بغل گرفتمو بردمش بیمارستان کل سرش خون بود
پرستار:چه اتفاقی افتاده؟؟
ارسلان:تصادف کرده
پرستار:بزارینش رو برانکارد
دیانا رو بردن
پرستار:ایشون به سرش ضربه ی جدی وارد شده باید عمل بشن لطفا به پدرشون بگید بیان وگرنه نمیتونیم عملشون کنیم
ارسلان:الو سلام عمو
آرش:سلام عموجان چیشده چرا صدات گرفته؟
ارسلان:دیانا....
عمو:چیشده ارسلان
ارسلان:داشتیم از خیابون رد میشدیم که ماشین زد به دیانا
عمو:یااااااخدا الان کجاییییی
ارسلان:بیمارستان تروخدا زود بیاین دیانا باید عمل بشه
عمو:کدوم بیمارستان؟؟؟
ارسلان:.....
عمو:الان میام
پرستار:چی شد؟
ارسلان:الان میان
بعد 5دقیقه رسیدن
مهناز:دیانااااا😭
ارسلان:بیاین بشینین
همه اومده بودن
1ساعتی میشد که تو اتاق عمل بود
متین:بگیر بشین دیگه مگه زنت داره میزاد که انقدر جلو در راه میری
ارسلان:بغضی تو گلوم بود که هر لحظه ممکن بود بشکنه رفتم تو حیاط بیمارستان نشستم روی صندلی که متوجه شدم صورتم خیش شده اشکامو پاک کردم منی که ازش متنفرم دارم گریه میکنم راست میگفت من مغرور بودم ولی الان چی؟؟
مهشاد:داداش بیا تو عمل دیانا تموم شده
ارسلان:نا خدا گاه لبخندی به لبم اومد با مهشاد رفتیم جایی که منتظر بودیم لبخند رو لبم خشک شد عمو و زنعمو و محراب رو دیدم که روی زمین نشسته بودنو گریه میکردن
ارسلان:چی شده؟؟؟؟
متین:دیانا رفت تو کما🙂💔
اشکی از گونم افتاد روی زمین
وای همه چی تقصیر من بود!
اگه لجبازی نمیکردم اینجوری نمیشد
۲.۰k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.