اشتباه من
اشتباه من
پارت۱۴
ات
راه افتادیم سمت خونه
بعد از سی مین رسیدیم با یونا خدافظی کردم رفتم تو خونه
همه تو اتاق خودشون بودن منم رفتم سمت اتاق خودم
در اتاقو باز کردم که کوک رو روی تخت دیدم
ات.سلام اوپا
کوک.سلام عزیزم،چرا دیر کردی؟
ات.ببخشید زمان از دستم در رفت
کوک.خیله خب،شام خوردی دیگه؟
ات.اره خوردم
رفتم سمت کمدم لباسمو عوض کردم
نشستم پیش کوک
ات.چیزی شده؟
کوک.ات ببخشید بهت خیانت کردم،قول میدم دیگه هیچوقت اون کارو نکنم
ات
وقتی کوک اینو گفت یه لبخند زدم رفتم نشستم رو پاش بغلش کردم
ات.عشقم من تورو بخشیدم بیا دیگه به گذشته فکر نکنیم
کوک.چشم لیدی هر چی تو بگی
ات
کوک منو خوابوند رو تخت خودشم کنارم دراز کشید چرخید سمت من موهامو نوازش میکرد،حس خیلی خوبی داشتم بلاخره تونستم به عشقم برسم
اینقدر خسته بودم که زود خوابم برد...
یک ماه بعد
ات
رفتم سمت کمدم تا لباسمو انتخاب کنم،امروز کوک منو دعوت کرده بود یه کافه خیلی معروف
آخه نمیدونم منو اون که همیشه باهم میرفتیم چرا اینبار گفت خودم بیام
واقعا خیلی عجیبه این پسر
یه پیراهن آستین حلقه ای تا بالای زانوم پوشیدم رنگشو خیلی دوس داشتم یه جورایی رنگ مورد علاقم بود(یاسی)
فک نکنم کوک به لباسم گیر بده اونقدرا هم باز نبود،از وقتی که خریدمش فقط یه بار پوشیدم دوس دارم بازم بپوشم
یه کفش پاشنه بلند سفید انتخاب کردم
سفید به یاسی میومد
حوصله آرایش نداشتم فقط یه رژ کم رنگ زدم
خودم به اندازه کافی خوشگل هستم
بعدش موهامو حالت دادم
یه نگاه به ساعت انداختم نیم ساعت دیگه وقت داشتم تا برم
یکم گشنم بود رفتم پایین یه چیزی خوردم
پرش زمانی کافه
ات
وارد کافه شدم،اما همه جا تاریک بود،مگه کوک نگفته بود بیام اینجا پس چرا اینجوریه
داشتم فکر میکردم که یهو کاغذهای رنگی ریخت رو سرم لامپا روشن شد
بقیه.تولدت مبارکککککک
ات
خیلی خوشحال بودم باورم نمیشه من تولدمو یادم نبود اما اونا منو سورپرایز کردن
کوک.تولدت مبارک عشقم
ات.رفتم کوک رو بغل کردم...مرسییی
بعد از فوت کردن شمع ها نوبت کادو ها بود
کوک.اگه میشه شما کادتون رو بدین من میخام آخر بدم
بقیه.باشه
ات.همه کادو هاشون رو دادن از همه تشکر کردم
حالا نوبت کوک بود خیلی کنجکاو بودم ببینم کادوش چیه
اومد جلوم زانو زد
یه جعبه قرمز رو از جیبش دراُورد
کوک.ات..من عاشقتم حاضرم کل زندگیمو بهت بدم..با من ازدواج میکنی؟
ات
بغضم گرفته بود
باورم نمیشه کوک بهم درخواست داده بود
این قشنگ ترین کادویی بود که بهم داد
رفتم بغلش کردم
ات.معلومه..معلومه که باهات ازدواج میکنم...
پارت بعد اخریه
پارت۱۴
ات
راه افتادیم سمت خونه
بعد از سی مین رسیدیم با یونا خدافظی کردم رفتم تو خونه
همه تو اتاق خودشون بودن منم رفتم سمت اتاق خودم
در اتاقو باز کردم که کوک رو روی تخت دیدم
ات.سلام اوپا
کوک.سلام عزیزم،چرا دیر کردی؟
ات.ببخشید زمان از دستم در رفت
کوک.خیله خب،شام خوردی دیگه؟
ات.اره خوردم
رفتم سمت کمدم لباسمو عوض کردم
نشستم پیش کوک
ات.چیزی شده؟
کوک.ات ببخشید بهت خیانت کردم،قول میدم دیگه هیچوقت اون کارو نکنم
ات
وقتی کوک اینو گفت یه لبخند زدم رفتم نشستم رو پاش بغلش کردم
ات.عشقم من تورو بخشیدم بیا دیگه به گذشته فکر نکنیم
کوک.چشم لیدی هر چی تو بگی
ات
کوک منو خوابوند رو تخت خودشم کنارم دراز کشید چرخید سمت من موهامو نوازش میکرد،حس خیلی خوبی داشتم بلاخره تونستم به عشقم برسم
اینقدر خسته بودم که زود خوابم برد...
یک ماه بعد
ات
رفتم سمت کمدم تا لباسمو انتخاب کنم،امروز کوک منو دعوت کرده بود یه کافه خیلی معروف
آخه نمیدونم منو اون که همیشه باهم میرفتیم چرا اینبار گفت خودم بیام
واقعا خیلی عجیبه این پسر
یه پیراهن آستین حلقه ای تا بالای زانوم پوشیدم رنگشو خیلی دوس داشتم یه جورایی رنگ مورد علاقم بود(یاسی)
فک نکنم کوک به لباسم گیر بده اونقدرا هم باز نبود،از وقتی که خریدمش فقط یه بار پوشیدم دوس دارم بازم بپوشم
یه کفش پاشنه بلند سفید انتخاب کردم
سفید به یاسی میومد
حوصله آرایش نداشتم فقط یه رژ کم رنگ زدم
خودم به اندازه کافی خوشگل هستم
بعدش موهامو حالت دادم
یه نگاه به ساعت انداختم نیم ساعت دیگه وقت داشتم تا برم
یکم گشنم بود رفتم پایین یه چیزی خوردم
پرش زمانی کافه
ات
وارد کافه شدم،اما همه جا تاریک بود،مگه کوک نگفته بود بیام اینجا پس چرا اینجوریه
داشتم فکر میکردم که یهو کاغذهای رنگی ریخت رو سرم لامپا روشن شد
بقیه.تولدت مبارکککککک
ات
خیلی خوشحال بودم باورم نمیشه من تولدمو یادم نبود اما اونا منو سورپرایز کردن
کوک.تولدت مبارک عشقم
ات.رفتم کوک رو بغل کردم...مرسییی
بعد از فوت کردن شمع ها نوبت کادو ها بود
کوک.اگه میشه شما کادتون رو بدین من میخام آخر بدم
بقیه.باشه
ات.همه کادو هاشون رو دادن از همه تشکر کردم
حالا نوبت کوک بود خیلی کنجکاو بودم ببینم کادوش چیه
اومد جلوم زانو زد
یه جعبه قرمز رو از جیبش دراُورد
کوک.ات..من عاشقتم حاضرم کل زندگیمو بهت بدم..با من ازدواج میکنی؟
ات
بغضم گرفته بود
باورم نمیشه کوک بهم درخواست داده بود
این قشنگ ترین کادویی بود که بهم داد
رفتم بغلش کردم
ات.معلومه..معلومه که باهات ازدواج میکنم...
پارت بعد اخریه
۲۷.۳k
۰۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.