اشتباه من
اشتباه من
پارت۱۳
ات
تو کمکم میکنی لباسمو انتخاب کنم کوک؟
کوک.اره چرا ک نه
ات
کوک اومد سمتم رو به روی کمدم وایساد
کوک.اومم بنظرم این شلوار کارگو صورتی با این کراپ سفید خیلی بهم میان
اینارو بگیر بپوش
ات.باشه..میشه صورتتو کنی اونور
کوک.اره
ات.کوک صورتشو کرد اونور منم سریع لباسمو پوشیدم،سلیقه خوبی داشت
میتونی برگردی
یع نگاه به کوک انداختم که داشت چار چشمی منو نگاه میکرد
ات.تو داشتی منو نگاه میکردی؟
کوک.خب ارهه
ات.کوککک من بهت گفتم صورتتو کن اونور،خیلی هولی چرا منو نگاه میکردی؟
کوک.مگه من قبلاً بدنتو ندیدم؟
ات.چند سال گذشته
کوک.خب گذشته باشه بلاخره که کل بدنتو دیدم
ات.هوفففف کوک از دست تو
کوک.ات میدونم نتونستم تو رو عاشق خودم کنم اما اینو بدون که من هرچی که بشه بازم عاشقتم امیدوارم منو ببخشی،من نمیخام بهت اجبار کنم که منو دوست داشته باشی اما اینو بدون همیشه توی قلب منی
ات.هنوزم مثل قبل عجولی آقای جئون
کوک.چ چی
ات.من که هنوز نظرمو بهت نگفتم
کوک.یعنی تو..
ات.اره من بازم دلمو بهت باختم کوک
نمیتونم دوست نداشته باشم
من عاشقتم
کوک اومد سمتم منو بغل کرد
کوک.مرسی که پیشنهادمو رد نکردی
ات.نتونستم..چون هنوزم به اندازه قبل دوست دارم
پرش زمانی ساعت پنج
ات
یه نگاه تو آینه به خودم انداختم
همچی خوب بود فقط مونده بود رژم
یه رژ صورتی کم رنگ برداشتم زدم همین موقع گوشیم زنگ خورد
یونا بود جواب دادم
یونا.دم در منتظرم
ات.علیک سلام
یونا.زود بیا
ات
یونا گوشی رو قطع کرد دختره بیشعور ادب نداره
رفتم دم در که یونا رو دیدم
اومد محکم منو بغل کرد
یونا.عوضی دلم برات تنگ شده بود
ات.منم همینطور....(یه فحش خیلی بد داد😐)
یونا.بیا سوار شو
ات.تو راه بودیم قرار شد بریم کافه ای که قبلاً میرفتیم
یونا.خب ات تعریف کن چرا یهو بدون خبر رفتی پاریس؟
ات.داستانش طولانیه حالا بعداً برات تعریف میکنم
یونا.نه خیر همین الان بگو
ات.بعدا
یونا.میگم الان
ات.وایی باشه
(کل ماجرا رو تعریف کرد)
یونا.یعنی الان دوباره کوک رو بخشیدی من که نمیتونم درکت کنم،من جای تو بودم اصلا نگاشم نمیکردم
ات.خب چیکار کنم دوسش دارم
یونا.بزی دیگه
ات.یااا
بلاخره رسیدیم کافه
رفتیم داخل یونا هات چاکلت با کیک سفارش داد منم کاپوچینو
بعدش رفتیم پارک یکم قدم زدیم
اینقدر مشغول حرف زدن بودیم که متوجه ساعت نشدیم
یه نگاه به ساعت انداختم نه بود
ات.یونا داره دیر میشه دیگه باید برگردم
یونا.دیر میشه؟ مگه میخای چیکار کنی کلک؟
ات.خاک تو سر منحرفت کنم
یونا.یااا خیله خب سوار شو بریم
ات.راه افتادیم سمت خونه...
شرطا
۲۷لایک
کامنتم بزارین
پارت۱۳
ات
تو کمکم میکنی لباسمو انتخاب کنم کوک؟
کوک.اره چرا ک نه
ات
کوک اومد سمتم رو به روی کمدم وایساد
کوک.اومم بنظرم این شلوار کارگو صورتی با این کراپ سفید خیلی بهم میان
اینارو بگیر بپوش
ات.باشه..میشه صورتتو کنی اونور
کوک.اره
ات.کوک صورتشو کرد اونور منم سریع لباسمو پوشیدم،سلیقه خوبی داشت
میتونی برگردی
یع نگاه به کوک انداختم که داشت چار چشمی منو نگاه میکرد
ات.تو داشتی منو نگاه میکردی؟
کوک.خب ارهه
ات.کوککک من بهت گفتم صورتتو کن اونور،خیلی هولی چرا منو نگاه میکردی؟
کوک.مگه من قبلاً بدنتو ندیدم؟
ات.چند سال گذشته
کوک.خب گذشته باشه بلاخره که کل بدنتو دیدم
ات.هوفففف کوک از دست تو
کوک.ات میدونم نتونستم تو رو عاشق خودم کنم اما اینو بدون که من هرچی که بشه بازم عاشقتم امیدوارم منو ببخشی،من نمیخام بهت اجبار کنم که منو دوست داشته باشی اما اینو بدون همیشه توی قلب منی
ات.هنوزم مثل قبل عجولی آقای جئون
کوک.چ چی
ات.من که هنوز نظرمو بهت نگفتم
کوک.یعنی تو..
ات.اره من بازم دلمو بهت باختم کوک
نمیتونم دوست نداشته باشم
من عاشقتم
کوک اومد سمتم منو بغل کرد
کوک.مرسی که پیشنهادمو رد نکردی
ات.نتونستم..چون هنوزم به اندازه قبل دوست دارم
پرش زمانی ساعت پنج
ات
یه نگاه تو آینه به خودم انداختم
همچی خوب بود فقط مونده بود رژم
یه رژ صورتی کم رنگ برداشتم زدم همین موقع گوشیم زنگ خورد
یونا بود جواب دادم
یونا.دم در منتظرم
ات.علیک سلام
یونا.زود بیا
ات
یونا گوشی رو قطع کرد دختره بیشعور ادب نداره
رفتم دم در که یونا رو دیدم
اومد محکم منو بغل کرد
یونا.عوضی دلم برات تنگ شده بود
ات.منم همینطور....(یه فحش خیلی بد داد😐)
یونا.بیا سوار شو
ات.تو راه بودیم قرار شد بریم کافه ای که قبلاً میرفتیم
یونا.خب ات تعریف کن چرا یهو بدون خبر رفتی پاریس؟
ات.داستانش طولانیه حالا بعداً برات تعریف میکنم
یونا.نه خیر همین الان بگو
ات.بعدا
یونا.میگم الان
ات.وایی باشه
(کل ماجرا رو تعریف کرد)
یونا.یعنی الان دوباره کوک رو بخشیدی من که نمیتونم درکت کنم،من جای تو بودم اصلا نگاشم نمیکردم
ات.خب چیکار کنم دوسش دارم
یونا.بزی دیگه
ات.یااا
بلاخره رسیدیم کافه
رفتیم داخل یونا هات چاکلت با کیک سفارش داد منم کاپوچینو
بعدش رفتیم پارک یکم قدم زدیم
اینقدر مشغول حرف زدن بودیم که متوجه ساعت نشدیم
یه نگاه به ساعت انداختم نه بود
ات.یونا داره دیر میشه دیگه باید برگردم
یونا.دیر میشه؟ مگه میخای چیکار کنی کلک؟
ات.خاک تو سر منحرفت کنم
یونا.یااا خیله خب سوار شو بریم
ات.راه افتادیم سمت خونه...
شرطا
۲۷لایک
کامنتم بزارین
۲۶.۳k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.