من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام
دیدگاه ها (۳)

دستِ عشق از دامنِ دل دور باد ! می توان آیا به دل دستور داد ؟...

چشم ها پرسشِ بی پاسخ حیرانیهادستها تشنه ی تقسیمِ فراوانیهابا...

در آغوشِ پر مهرت کَسِ دیگری ‌ستمی‌ فهمم ...و عطرِ دیگری بر گ...

دست به دست مدعی ، شانه به شانه میرویآه که با رقیب من جانب خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط