هرگز
#هرگز!
میا: عااا ببخشید میخوای بریم بیمارستان
مایا: نه نه نه خوبم..خب عکسی از این شازده نداری نشون ما بدی
میا: چرا اتفاقا دارم..بزار
با دیدن عکس سوجون ضربه نهایی به قلبم وارد شد...کاملا خرد شد دیگه نمیشد مثله قبل بدنم به لرزش افتاده بود
میا: خب چطوره
مایا: پ.پسره خوبی به نظر میاد...زنگ بزن بهش بیاد ببینم باهاش آشنا شم یه خواهر که بیشتر ندارم باید بدونم با کی داری ازدواج میکنی
میا: اووووو باشه الان میگم بیاد
میا: الو..سلام عزیزم خوبی آدرس یه کافه رو برات میفرستم بیا اینجا میخوام با دوستم آشنات کنم...باشه..باشه حدانگدار
مایا: میاد؟
میا: آره گفت الان میام
مایا: اوم.....
از پنجره بیرون رو نگاه میکردم که سوجون رو دیدم حالم بد شد...من واقعا عاشق همچین آدمی شده بودم
مایا: من برم سرویس الان برمیگردم
میا: باشه عزیزم:)
.......
تهیونگ: ببینم نکنه میخوای به اینکارت ادامه بدی
جونگ کوک: یعنی چی اون وقت؟
تهیونگ: دو ساعته رفته تو کافه هنوز درنیومده یعنی تو میخوا همیشه خودتو به خاطرش علاف کنی؟
جونگ کوک: دهنتو ببند...اگه بلایی سرش بیاد من چی کنممممم
تهیونگ: باشه..باشه آروم باش ولی اون پسره هست سوجون دوست پسرش اون هست.....
جونگ کوک: اگه اون بود الان حالش انقدر بد نبود اگر اون بود دیروز چرا انقدر گریه کرده بودو حالش بد بود اگه اون بود....
تهیونگ: باشه..باشه آروم باش من غلط کردم
جونگ کوک: انقدر حرف اضافی هم نزن...اصلا تو چرا پاشدی اومدی دنبالم پاشو برو دنبال کاره خودت مگه تو کارو زندگی نداری
تهیونگ: بابا من غلط کردم...من دیگه لال میشم فقط بزار پیشت بمونم
جونگ کوک: هوفففففف
تهیونگ: هعی...هعی اون سوجون نیست
جونگ کوک:........
تهیونگ: میگم نیوفت دنباله این دختره بیا...بسهههه بیا بریم
جونگ کوک: خفه شووووو
تهیونگ:........
با دیدن سوجون حالم بد شد کاشکی هیچ وقت نمی دیدمت و دچار عشقت نمیشدم که این قلب هزار آسیب دیده من الان خاکستر بشه معلومه خیلی وقته همو میشناسن،سوجون چنان بغلش کرده بود که انگار خیلی وقته همو ندیدن دست و پام میلرزید کاشکی امروز بیرون نمیومدم ولی خوب شد تا یه سری حرفارو بزنم تمام جرعتمو جمع کردم و به طرفشون رفتم
میا: عا اومدی
مایا: پس تو نامزد میا هستی جناب سوجون
سوجون:........
میا: عااا..همو میشناسین
مایا: این آقا که الان نامزدته یه زمانی میگفت که من تنها داراییشم...این آقا به خاطر تو به من خیانت کرد البته نه به خاطر تو به خاطر پولی که بابات داره وگرنه ازش هیچ آبی برای تو گرم نمیشه...من عاشقانه این آقا رو دوست داشتم جونم براش در میومد ولی باهام بازی کرد منو کرد بازيچه خودش ببین باهام چیکار کرده که یه روزه ازش متنفر شدم....اینو به عنوان یه خواهر بهت میگم نه یه دوست این تورو بخاطر پولت میخواد نه خودت.....
تک تک حرفامو با بغض و اشک میگفتم میا آروم آروم اشک میریخت و هیچی نمیگفت سوجون قفل کرده بود کیفمو برداشتم و به سمت بیرون رفتم با دردی که بهم وارد شد صورتمو جمع کردمو زار زدم تمام توان خودمو جمع کردم و به راهم ادامه دادم که با صدای یه نفر به خودم اومدم
جونگ کوک: مایاااا وایسا
مایا:....جونگ..........
جونگ کوک: مایاااا...مایاااا منو ببین
تهیونگ:جونگ کوک حالش باز بد شده باید بریم بیمارستان
جونگ کوک: بجنب،بجنب سریع بدووو
.......
^آقا مگه من به شما نگفتم هیجان براش ضرر داره یه روزه که حالش بدتر شده
جونگ کوک: خانم لطفا هرکاری میتونید بکنید من جونم به جون این دختر بستس خواهشتون میکنم
^باید پیوند قلب انجام شه
جونگ کوک: چ.چی؟
^خیلی سریع باید پیوند قلب انجام بشه وگرنه از دست میره
جونگ کوک:....
^سریع یه نفر رو پیدا کنید زیاد وقت نداریم یکی رو سریع پیدا کنید هرچی زودتر بهتر ببخشید باید برم یکی رو سریع پیدا کنید و بیاد تا پیوند رو انجام بدیم
تهیونگ: حالا میخوای چیکار کنی
جونگ کوک: من پیوند رو انجام میدم
تهیونگ: شوخی بامزه ای بود
جونگ کوک: انجامش میدم
تهیونگ: هیچ میفهمی چی داری میگی بخوای هم من نمیزارم بسه
جونگ کوک: آدم عاشق حتی دلش نمیاد یه خراش کوچیک رو دست معشوقش بیوفته چه برسه به اینکه الان داره جونشو از دست میده
تهیونگ: یا خواهشت میکنم
جونگ کوک: اصرار نکن تقدیر همینه یهو یه دوراهی رو میزاره جلوت منم مایا رو انتخاب کردم
تهیونگ: خواهشت میکنم این کارو نکن منو بیشتر از این عذاب نده
پسر برگشت و رفیق چندین سالش که از برادر هم بهش نزدیک تر بود رو در آغوشش کشید و هرکدوم از کلماتش رو با بغض گفت
جونگ کوک: تهیونگ...رفیق...داداش...تو خیلی برا من عزیزی و ارزش داری من تورو با هیچ چیز توی این دنیا عوض نمیکنم ولی چی میشه کرد دله دیگه حاضر نیست ببینه که آخرش بد تموم میشه...مواظب مایا باش این اولین و آخرین چیزیه که ازت میخوام
میا: عااا ببخشید میخوای بریم بیمارستان
مایا: نه نه نه خوبم..خب عکسی از این شازده نداری نشون ما بدی
میا: چرا اتفاقا دارم..بزار
با دیدن عکس سوجون ضربه نهایی به قلبم وارد شد...کاملا خرد شد دیگه نمیشد مثله قبل بدنم به لرزش افتاده بود
میا: خب چطوره
مایا: پ.پسره خوبی به نظر میاد...زنگ بزن بهش بیاد ببینم باهاش آشنا شم یه خواهر که بیشتر ندارم باید بدونم با کی داری ازدواج میکنی
میا: اووووو باشه الان میگم بیاد
میا: الو..سلام عزیزم خوبی آدرس یه کافه رو برات میفرستم بیا اینجا میخوام با دوستم آشنات کنم...باشه..باشه حدانگدار
مایا: میاد؟
میا: آره گفت الان میام
مایا: اوم.....
از پنجره بیرون رو نگاه میکردم که سوجون رو دیدم حالم بد شد...من واقعا عاشق همچین آدمی شده بودم
مایا: من برم سرویس الان برمیگردم
میا: باشه عزیزم:)
.......
تهیونگ: ببینم نکنه میخوای به اینکارت ادامه بدی
جونگ کوک: یعنی چی اون وقت؟
تهیونگ: دو ساعته رفته تو کافه هنوز درنیومده یعنی تو میخوا همیشه خودتو به خاطرش علاف کنی؟
جونگ کوک: دهنتو ببند...اگه بلایی سرش بیاد من چی کنممممم
تهیونگ: باشه..باشه آروم باش ولی اون پسره هست سوجون دوست پسرش اون هست.....
جونگ کوک: اگه اون بود الان حالش انقدر بد نبود اگر اون بود دیروز چرا انقدر گریه کرده بودو حالش بد بود اگه اون بود....
تهیونگ: باشه..باشه آروم باش من غلط کردم
جونگ کوک: انقدر حرف اضافی هم نزن...اصلا تو چرا پاشدی اومدی دنبالم پاشو برو دنبال کاره خودت مگه تو کارو زندگی نداری
تهیونگ: بابا من غلط کردم...من دیگه لال میشم فقط بزار پیشت بمونم
جونگ کوک: هوفففففف
تهیونگ: هعی...هعی اون سوجون نیست
جونگ کوک:........
تهیونگ: میگم نیوفت دنباله این دختره بیا...بسهههه بیا بریم
جونگ کوک: خفه شووووو
تهیونگ:........
با دیدن سوجون حالم بد شد کاشکی هیچ وقت نمی دیدمت و دچار عشقت نمیشدم که این قلب هزار آسیب دیده من الان خاکستر بشه معلومه خیلی وقته همو میشناسن،سوجون چنان بغلش کرده بود که انگار خیلی وقته همو ندیدن دست و پام میلرزید کاشکی امروز بیرون نمیومدم ولی خوب شد تا یه سری حرفارو بزنم تمام جرعتمو جمع کردم و به طرفشون رفتم
میا: عا اومدی
مایا: پس تو نامزد میا هستی جناب سوجون
سوجون:........
میا: عااا..همو میشناسین
مایا: این آقا که الان نامزدته یه زمانی میگفت که من تنها داراییشم...این آقا به خاطر تو به من خیانت کرد البته نه به خاطر تو به خاطر پولی که بابات داره وگرنه ازش هیچ آبی برای تو گرم نمیشه...من عاشقانه این آقا رو دوست داشتم جونم براش در میومد ولی باهام بازی کرد منو کرد بازيچه خودش ببین باهام چیکار کرده که یه روزه ازش متنفر شدم....اینو به عنوان یه خواهر بهت میگم نه یه دوست این تورو بخاطر پولت میخواد نه خودت.....
تک تک حرفامو با بغض و اشک میگفتم میا آروم آروم اشک میریخت و هیچی نمیگفت سوجون قفل کرده بود کیفمو برداشتم و به سمت بیرون رفتم با دردی که بهم وارد شد صورتمو جمع کردمو زار زدم تمام توان خودمو جمع کردم و به راهم ادامه دادم که با صدای یه نفر به خودم اومدم
جونگ کوک: مایاااا وایسا
مایا:....جونگ..........
جونگ کوک: مایاااا...مایاااا منو ببین
تهیونگ:جونگ کوک حالش باز بد شده باید بریم بیمارستان
جونگ کوک: بجنب،بجنب سریع بدووو
.......
^آقا مگه من به شما نگفتم هیجان براش ضرر داره یه روزه که حالش بدتر شده
جونگ کوک: خانم لطفا هرکاری میتونید بکنید من جونم به جون این دختر بستس خواهشتون میکنم
^باید پیوند قلب انجام شه
جونگ کوک: چ.چی؟
^خیلی سریع باید پیوند قلب انجام بشه وگرنه از دست میره
جونگ کوک:....
^سریع یه نفر رو پیدا کنید زیاد وقت نداریم یکی رو سریع پیدا کنید هرچی زودتر بهتر ببخشید باید برم یکی رو سریع پیدا کنید و بیاد تا پیوند رو انجام بدیم
تهیونگ: حالا میخوای چیکار کنی
جونگ کوک: من پیوند رو انجام میدم
تهیونگ: شوخی بامزه ای بود
جونگ کوک: انجامش میدم
تهیونگ: هیچ میفهمی چی داری میگی بخوای هم من نمیزارم بسه
جونگ کوک: آدم عاشق حتی دلش نمیاد یه خراش کوچیک رو دست معشوقش بیوفته چه برسه به اینکه الان داره جونشو از دست میده
تهیونگ: یا خواهشت میکنم
جونگ کوک: اصرار نکن تقدیر همینه یهو یه دوراهی رو میزاره جلوت منم مایا رو انتخاب کردم
تهیونگ: خواهشت میکنم این کارو نکن منو بیشتر از این عذاب نده
پسر برگشت و رفیق چندین سالش که از برادر هم بهش نزدیک تر بود رو در آغوشش کشید و هرکدوم از کلماتش رو با بغض گفت
جونگ کوک: تهیونگ...رفیق...داداش...تو خیلی برا من عزیزی و ارزش داری من تورو با هیچ چیز توی این دنیا عوض نمیکنم ولی چی میشه کرد دله دیگه حاضر نیست ببینه که آخرش بد تموم میشه...مواظب مایا باش این اولین و آخرین چیزیه که ازت میخوام
۵.۶k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.