شیشه عمر ارباب
پارت ۱۵🍷
خودمو کشیدم عقبتر و یه چوب بزرگ رو از کنارم برداشتم..انقدر سنگین بود بزور نگهش داشته بودم...یه دفعه از لای بوته ها جونگ کوک اومد بیرون..لبای قرمزش ازش خون میومد..ت دستش جنازه ی حیوون بود..چشماش مشکی شد
جونگ کوک: ا.ت؟
از جام بلند شدم و بدو بدو رفتم سمتش و پریدم بغلش ک شکه شد و جنازه ی حیوون از دستش افتاد و برای اینکه نیوفتم دستشو گذاشت زیرم
ا.ت:فکر کردم ولم کردی
جونگ کوک: چرا همچین فکری کردی؟
ا.ت:نمیدونم..دیگه جایی نرو باشه؟..میترسم
جونگ کوک شروع کرد ب خندیدن
سرمو از رو شونش ورداشتم و ب چشماش نگاه کردم
ا.ت:چرا میخندی؟ من جدیم
جونگ کوک: اینکه فکر کردی ولت کردمو ولش..اینکه میخاستی با اون چوب ک دو برابر خودته از خودت دفاع کنی چیه😂
ا.ت:خب ترسیده بودم میگفتی چیکار کنم:|
جونگ کوک: حالا بیا پایین بریم یچی بخوریم
از ت بغلش اومد بیرون و نشستم رو زمین
ا.ت: من گوشت خام نمیخورم
جونگ کوک: خیل خب..برو چنتا چوب بیار
بلند شدم و رفتم چنتا چوب اوردم گذاشتم جلوش...از کنار چوب رد شد و یه دفعه چوبا اتیش گرفتن..رفت جنازه ی حیوون رو اورد و چنتا تیکه گوشتشو داد بهم..گوشتارو وصل کردم ب یه چوب و گذاشتم رو اتیش...جونگ کوک نشست کنارم
ا.ت: چقد دیگه مونده برسیم؟
جونگ کوک: این جنگلو تموم کنیم دیگ رسیدیم
ا.ت: کوه چی پس؟..اون سختره
جونگ کوک: یه فکری راجبش میکنیم
گوشت پخته بود..از روی چوب برداشتمش و یه تیکشو خوردم
ا.ت: خیلی خوشمزس...ت فقط خونشو خوردی حالا بیا گوشتشم بخور ببین چقد خوشمزس
جونگ کوک: علاقه ای ندارم
ا.ت:بخور دیگه
رفتم سمتش و گوشتو رو لباش گذاشتم
ا.ت:بگو عاااا
اروم دهنشو باز کرد ک گوشتو گذاشتم ت دهنش
ا.ت:چطوره؟
اولش انگار خوشش نیومده بود ولی کم کم ک مزشو فهمید خوشش اومد
جونگ کوک: واو واقعن خوشمزس
یه لبخندی زدم...کل گوشتارو خوردیم و راه افتادیم..جونگ کوک راهو ت کتاب چک میکرد و من ب درو ورم نگاه میکردم
ا.ت:اینجا خیلی خوشگله
یه خرگوشی از جلوم رد شد
ا.ت: وای کوکی اونجارو
بدو بدو رفتم سمت خرگوشه ک یه حا وایستاد..رفتم کنارش و دستمو رو موهاش کشیدم ک خودشو چسبوند بهم
ا.ت:اولین باره یه خرگوش میبینم ک اینجوری با ادما کنار میاد
جونگ کوک: حیوونای اینجا زود اهلی میشن..پاشو بریم
ا.ت:بیارمش؟
جونگ کوک:اصن فکرشم نکن...خودت برا من باری بعد میخای یه بار دیگم بیاری؟
ا.ت:لطفاااااااااااا
.
.
.
یح🗿✌
خودمو کشیدم عقبتر و یه چوب بزرگ رو از کنارم برداشتم..انقدر سنگین بود بزور نگهش داشته بودم...یه دفعه از لای بوته ها جونگ کوک اومد بیرون..لبای قرمزش ازش خون میومد..ت دستش جنازه ی حیوون بود..چشماش مشکی شد
جونگ کوک: ا.ت؟
از جام بلند شدم و بدو بدو رفتم سمتش و پریدم بغلش ک شکه شد و جنازه ی حیوون از دستش افتاد و برای اینکه نیوفتم دستشو گذاشت زیرم
ا.ت:فکر کردم ولم کردی
جونگ کوک: چرا همچین فکری کردی؟
ا.ت:نمیدونم..دیگه جایی نرو باشه؟..میترسم
جونگ کوک شروع کرد ب خندیدن
سرمو از رو شونش ورداشتم و ب چشماش نگاه کردم
ا.ت:چرا میخندی؟ من جدیم
جونگ کوک: اینکه فکر کردی ولت کردمو ولش..اینکه میخاستی با اون چوب ک دو برابر خودته از خودت دفاع کنی چیه😂
ا.ت:خب ترسیده بودم میگفتی چیکار کنم:|
جونگ کوک: حالا بیا پایین بریم یچی بخوریم
از ت بغلش اومد بیرون و نشستم رو زمین
ا.ت: من گوشت خام نمیخورم
جونگ کوک: خیل خب..برو چنتا چوب بیار
بلند شدم و رفتم چنتا چوب اوردم گذاشتم جلوش...از کنار چوب رد شد و یه دفعه چوبا اتیش گرفتن..رفت جنازه ی حیوون رو اورد و چنتا تیکه گوشتشو داد بهم..گوشتارو وصل کردم ب یه چوب و گذاشتم رو اتیش...جونگ کوک نشست کنارم
ا.ت: چقد دیگه مونده برسیم؟
جونگ کوک: این جنگلو تموم کنیم دیگ رسیدیم
ا.ت: کوه چی پس؟..اون سختره
جونگ کوک: یه فکری راجبش میکنیم
گوشت پخته بود..از روی چوب برداشتمش و یه تیکشو خوردم
ا.ت: خیلی خوشمزس...ت فقط خونشو خوردی حالا بیا گوشتشم بخور ببین چقد خوشمزس
جونگ کوک: علاقه ای ندارم
ا.ت:بخور دیگه
رفتم سمتش و گوشتو رو لباش گذاشتم
ا.ت:بگو عاااا
اروم دهنشو باز کرد ک گوشتو گذاشتم ت دهنش
ا.ت:چطوره؟
اولش انگار خوشش نیومده بود ولی کم کم ک مزشو فهمید خوشش اومد
جونگ کوک: واو واقعن خوشمزس
یه لبخندی زدم...کل گوشتارو خوردیم و راه افتادیم..جونگ کوک راهو ت کتاب چک میکرد و من ب درو ورم نگاه میکردم
ا.ت:اینجا خیلی خوشگله
یه خرگوشی از جلوم رد شد
ا.ت: وای کوکی اونجارو
بدو بدو رفتم سمت خرگوشه ک یه حا وایستاد..رفتم کنارش و دستمو رو موهاش کشیدم ک خودشو چسبوند بهم
ا.ت:اولین باره یه خرگوش میبینم ک اینجوری با ادما کنار میاد
جونگ کوک: حیوونای اینجا زود اهلی میشن..پاشو بریم
ا.ت:بیارمش؟
جونگ کوک:اصن فکرشم نکن...خودت برا من باری بعد میخای یه بار دیگم بیاری؟
ا.ت:لطفاااااااااااا
.
.
.
یح🗿✌
۲۳.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.