part18
#part18
#part19
با چیزی که دیدم اشک توی
چشم هام جمع شد
مثل یه یه چیز سنگینی
چشم هامو پر کرده بود
دختر کوچولو برگشت
پیش من
دست کوچولوشو
مشت کرده بود
آورد جلو صورتم بازش کرد
داخلش یه گل
صورتی کوچولو بود
برش داشت دستشو
آورد به گوشه موهام
گل کوچولو رو لابلای موهام
گذاشت
لپشو بوس کردم
مامانش با بغض لب زد
گفت ارتمیس بیا بریم مامانی
ارتمیس کوچولو هم
خودشو چسبوند به من
دست های کوچولوشو دور
کمرم گرفته بود
راستش من واقعا بچه
دختر دوست داشتم
ولی چون ارسلان فقط میگه
پسر می ترسم بیارم پسر شه
دستی کشیدم روی سر ارتمیس
کوچولو دست کوچولوشو گذاشته بود
روی سینم به زبون خودش گفت شیل
خندیدم من شیر ندارم قشنگم
ارتمیس رو بغلش کردم
رفتم پیش مامانش دادم بهش
مامانش تا من و دید
بغلم گرفت گریه کرد
خودمم بغضم ترکید
بعد ۱ ساعت از هم جدا شدیم
خیلی دخترت نازه راستی گشنشه
شیر میخواد
مامانش لب زد مرسی
هم شبیه منه هم باباش
بنظر تو شبیه کدومه
منم لب زدم والا نمیدونم
شبیه تو هست فقط
رنگ چشم هاش فرق داره
#arsalan
رفتم سمت دیانا
که یکی رو دیدم که واقعا
از ته دلم میگم دلم واسش
خیلی تنگ شده بود.
خودش اومد سمتم
سلام داداش
محکم بغلش کردم.
#abtin
با دلسا رفتیم پیش مامان
یه دختر کوچولو ناز
اونجا بود گرفتمش توی بغلم
کوچولو چقدر تو نازی
#delsa
وایییی ننه چشاشوو نگاا.
بیا اینجا بهت گاگا بدم
کوچولو ریزه میزه تاتی تاتی
اومد طرفم یه باربی کوچولو داشتم
توی کیفم خیلی دوسش داشتم
دادم بهش یادگاری اونم خندید
محکم بغلش کردم فسقلی
#diyana
خوب خیلی خوشحال شدم
از دیدنت میتونید بیاید
ویلا ما شب
که لب زد
نه مزاحم
نمیشیم دیانا
یه نگاهی کرد
به دلسا آبتین دید
دارن با ارتمیس بازی میکنن
لب زد بچه هاتن واییی
چقدر نازن دختره شبیه خودته
پسره شبیه ارسلانه
دیانا ماشاالله دوست دارن
بچه ها یکی بیار
منم لب زدم هیی خواهر
دیگه پیر شدم تازه ۳۰ سالمه
اونم با بازوش زد محکم
توی شکمم بیشعور دیونه ای تو
هااا من چی بگم تازه ۲۳ سالمه
یه دختر کوچولو دارم
#arsalan
بعد از کلی حرف زدن
دیانا با ... و من با ...
قرار شد بیان ویلا ما
با هم برگردیم تهران
رفتن سوار ماشینشون شدن
ما هم سوار ماشین شدیم
#diyana
نشستم که دلسا گفت
مامان میشه یه اجی بیاری واسمون
نه دخترم خاله هستی می یاره دیگه
#abtin
مامان من داداش می خوام
آبجی دارم یه دونه خله
#delsa
با کیف زدم توی سرش
مامان میشه بگی مامان و بابای
ارتمیس کوچولو ناز کین
#diyana
بریم ویلا متوجه میشی
رسیدیم ارسلان ریموت رو زد
اونا هم اومدن تو
ارتمیس کوچولو دست مامانشو
گرفته بود تاتی تاتی می کرد
جنگل کنسل شد
قرار شد فردا ناهار بریم
رفتیم داخل ویلا نشستیم
روی مبل
دلسا آبتین برید لباس هاتونو
عوض کنید بیاید اینجا کارتون دارم
#delsa
چشم با آبتین رفتیم اتاق
طبقه بالا عوض کردیم
#diyana
ارسلان خیلی دلش بچه می خواست
دیگه شورشو در آورده بود
ولی خوب منم میخواستم
بچه ها اومدن ارتمیس کوچولو
هم نشسته بود بغل دلسا
باهاش بازی میکرد
حمایت شه
فعلا اوکی نیستم
اوکی شدم میام پارت
جدید می ذارم
تا اون موقع حمایت شه
بای
✨❤️🩹
#part19
با چیزی که دیدم اشک توی
چشم هام جمع شد
مثل یه یه چیز سنگینی
چشم هامو پر کرده بود
دختر کوچولو برگشت
پیش من
دست کوچولوشو
مشت کرده بود
آورد جلو صورتم بازش کرد
داخلش یه گل
صورتی کوچولو بود
برش داشت دستشو
آورد به گوشه موهام
گل کوچولو رو لابلای موهام
گذاشت
لپشو بوس کردم
مامانش با بغض لب زد
گفت ارتمیس بیا بریم مامانی
ارتمیس کوچولو هم
خودشو چسبوند به من
دست های کوچولوشو دور
کمرم گرفته بود
راستش من واقعا بچه
دختر دوست داشتم
ولی چون ارسلان فقط میگه
پسر می ترسم بیارم پسر شه
دستی کشیدم روی سر ارتمیس
کوچولو دست کوچولوشو گذاشته بود
روی سینم به زبون خودش گفت شیل
خندیدم من شیر ندارم قشنگم
ارتمیس رو بغلش کردم
رفتم پیش مامانش دادم بهش
مامانش تا من و دید
بغلم گرفت گریه کرد
خودمم بغضم ترکید
بعد ۱ ساعت از هم جدا شدیم
خیلی دخترت نازه راستی گشنشه
شیر میخواد
مامانش لب زد مرسی
هم شبیه منه هم باباش
بنظر تو شبیه کدومه
منم لب زدم والا نمیدونم
شبیه تو هست فقط
رنگ چشم هاش فرق داره
#arsalan
رفتم سمت دیانا
که یکی رو دیدم که واقعا
از ته دلم میگم دلم واسش
خیلی تنگ شده بود.
خودش اومد سمتم
سلام داداش
محکم بغلش کردم.
#abtin
با دلسا رفتیم پیش مامان
یه دختر کوچولو ناز
اونجا بود گرفتمش توی بغلم
کوچولو چقدر تو نازی
#delsa
وایییی ننه چشاشوو نگاا.
بیا اینجا بهت گاگا بدم
کوچولو ریزه میزه تاتی تاتی
اومد طرفم یه باربی کوچولو داشتم
توی کیفم خیلی دوسش داشتم
دادم بهش یادگاری اونم خندید
محکم بغلش کردم فسقلی
#diyana
خوب خیلی خوشحال شدم
از دیدنت میتونید بیاید
ویلا ما شب
که لب زد
نه مزاحم
نمیشیم دیانا
یه نگاهی کرد
به دلسا آبتین دید
دارن با ارتمیس بازی میکنن
لب زد بچه هاتن واییی
چقدر نازن دختره شبیه خودته
پسره شبیه ارسلانه
دیانا ماشاالله دوست دارن
بچه ها یکی بیار
منم لب زدم هیی خواهر
دیگه پیر شدم تازه ۳۰ سالمه
اونم با بازوش زد محکم
توی شکمم بیشعور دیونه ای تو
هااا من چی بگم تازه ۲۳ سالمه
یه دختر کوچولو دارم
#arsalan
بعد از کلی حرف زدن
دیانا با ... و من با ...
قرار شد بیان ویلا ما
با هم برگردیم تهران
رفتن سوار ماشینشون شدن
ما هم سوار ماشین شدیم
#diyana
نشستم که دلسا گفت
مامان میشه یه اجی بیاری واسمون
نه دخترم خاله هستی می یاره دیگه
#abtin
مامان من داداش می خوام
آبجی دارم یه دونه خله
#delsa
با کیف زدم توی سرش
مامان میشه بگی مامان و بابای
ارتمیس کوچولو ناز کین
#diyana
بریم ویلا متوجه میشی
رسیدیم ارسلان ریموت رو زد
اونا هم اومدن تو
ارتمیس کوچولو دست مامانشو
گرفته بود تاتی تاتی می کرد
جنگل کنسل شد
قرار شد فردا ناهار بریم
رفتیم داخل ویلا نشستیم
روی مبل
دلسا آبتین برید لباس هاتونو
عوض کنید بیاید اینجا کارتون دارم
#delsa
چشم با آبتین رفتیم اتاق
طبقه بالا عوض کردیم
#diyana
ارسلان خیلی دلش بچه می خواست
دیگه شورشو در آورده بود
ولی خوب منم میخواستم
بچه ها اومدن ارتمیس کوچولو
هم نشسته بود بغل دلسا
باهاش بازی میکرد
حمایت شه
فعلا اوکی نیستم
اوکی شدم میام پارت
جدید می ذارم
تا اون موقع حمایت شه
بای
✨❤️🩹
۶.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.