وقتی خدمتکار شخصیشی(درخواستی)
علامت ها
ا.ت_
کای+
.
.
.
دوسال بود که توی عمارت هیونینگ کار میکردی
یک سال اول هیچ حسی بهش نداشتی اما از سال دوم عاشقش شدی
عاشق صداش..چهرش..هیکلش..اخلاقش..همه چیش
وقتی میدیدیش ضربان قلبت میرفت بالا..دستات میلرزید..حس عجیبی داشتی پیشش
امروز میخواستی بری اتاقش رو تمیز کنی
منتظر بودی اشپزیت تموم شه بعدا بری اتاقش رو تمیز کنی…نمیدونستی چرا اما اون فقط دستپخت تورو دوست داشت
بعد از اینکه اشپزیت تموم شد به سمت اتاقش رفتی و شروع به تمیزکاری کردی
(39 دقیقه بعد)
تمیزکاریت بلاخره تموم شد…اتاق کارش الان داشت از تمیزی برق میزد
از شغلت راضی بودی…نه بخاطر اینکه خدمتکار هیونینگی..بخاطر اینکه واقعا از کار کردن لذت میبردی..وقتی بچه ام بودی هم خونه خودتون کار میکردی هم وقتی میرفتین مهمونی خونه بقیه..وضع خوبی داشتین ، درسته عالی نبود اما بدم نبود
اما وقتی مامان و بابات رو توی تصادف از دست دادی ، عموت همون چیزای ناچیزی هم که داشتین ازت گرفت..خب تو فقط 17 سالت بود و هیچی نمیدونستی..عموت هم از این قضیه سواستفاده کرد
همون موقع ها بود که این عمارت رو پیدا کردی و شروع به کار کردن کردی
هیونینگ هم وقتی فهمید جایی برای موندن نداری یکی از اتاق های عمارت رو بهت داد
رفتی توی اتاقت و روی تختت دراز کشیدی و به دیوار زل زدی
هربار که یادت میومد عشقت نسبت به هیونینگ یک طرفه ست…میخواستی بمیری اما هنوز هم امیدی به زندگی بود، تو میتونستی هیونینگ رو به مرور زمان عاشق خودت کنی..میخواستی تلاش کنی اما از هرزه بازی خوشت نمیومد
بعد از کلی فکر کردن کتابی از کتابخونه کوچیک داخل اتاقت برداشتی و شروع به خوندن کردی
حدود نیم ساعت داشتی میخوندی که ناگهان در اتاق باز شد..هیونینگ بود، سریع از جات بلند شدی و برای تعظیم کردی
_سلام اقای هیونینگ
هیونینگ فقط با نگاه جذابش نگاهت میکرد، توی نگاهش عشق به وضوح دیده میشد..به عقب برگشت و در رو قفل کرد
#تی_اکس_تی
#سوبین
#یونجون
#بومگیو
#تهیون
#هیونینگ_کای
#تکپارتی
#چندپارتی
#وانشات
#سناریو
#تصورکن
#فیک
#فیکشن
ا.ت_
کای+
.
.
.
دوسال بود که توی عمارت هیونینگ کار میکردی
یک سال اول هیچ حسی بهش نداشتی اما از سال دوم عاشقش شدی
عاشق صداش..چهرش..هیکلش..اخلاقش..همه چیش
وقتی میدیدیش ضربان قلبت میرفت بالا..دستات میلرزید..حس عجیبی داشتی پیشش
امروز میخواستی بری اتاقش رو تمیز کنی
منتظر بودی اشپزیت تموم شه بعدا بری اتاقش رو تمیز کنی…نمیدونستی چرا اما اون فقط دستپخت تورو دوست داشت
بعد از اینکه اشپزیت تموم شد به سمت اتاقش رفتی و شروع به تمیزکاری کردی
(39 دقیقه بعد)
تمیزکاریت بلاخره تموم شد…اتاق کارش الان داشت از تمیزی برق میزد
از شغلت راضی بودی…نه بخاطر اینکه خدمتکار هیونینگی..بخاطر اینکه واقعا از کار کردن لذت میبردی..وقتی بچه ام بودی هم خونه خودتون کار میکردی هم وقتی میرفتین مهمونی خونه بقیه..وضع خوبی داشتین ، درسته عالی نبود اما بدم نبود
اما وقتی مامان و بابات رو توی تصادف از دست دادی ، عموت همون چیزای ناچیزی هم که داشتین ازت گرفت..خب تو فقط 17 سالت بود و هیچی نمیدونستی..عموت هم از این قضیه سواستفاده کرد
همون موقع ها بود که این عمارت رو پیدا کردی و شروع به کار کردن کردی
هیونینگ هم وقتی فهمید جایی برای موندن نداری یکی از اتاق های عمارت رو بهت داد
رفتی توی اتاقت و روی تختت دراز کشیدی و به دیوار زل زدی
هربار که یادت میومد عشقت نسبت به هیونینگ یک طرفه ست…میخواستی بمیری اما هنوز هم امیدی به زندگی بود، تو میتونستی هیونینگ رو به مرور زمان عاشق خودت کنی..میخواستی تلاش کنی اما از هرزه بازی خوشت نمیومد
بعد از کلی فکر کردن کتابی از کتابخونه کوچیک داخل اتاقت برداشتی و شروع به خوندن کردی
حدود نیم ساعت داشتی میخوندی که ناگهان در اتاق باز شد..هیونینگ بود، سریع از جات بلند شدی و برای تعظیم کردی
_سلام اقای هیونینگ
هیونینگ فقط با نگاه جذابش نگاهت میکرد، توی نگاهش عشق به وضوح دیده میشد..به عقب برگشت و در رو قفل کرد
#تی_اکس_تی
#سوبین
#یونجون
#بومگیو
#تهیون
#هیونینگ_کای
#تکپارتی
#چندپارتی
#وانشات
#سناریو
#تصورکن
#فیک
#فیکشن
۱۲.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.