وقتی بهت تجاوز میشه(درخواستی)
علامت ها
ا.ت_
چان+
یونگ جا=
.
.
.
با لباسای پاره پوره و حال بدت داشتی به سمت خونه میرفتی..راه رفتن برات سخت بود ، دیوارارو میگرفتی و راه میرفتی
با تجاوزی که بهت شده بود قطعا هرکی جای تو بود الان مرده بود
خیلی درد داشتی..به اصطلاح داشتی از درد میمردی
یکم دیگه راه میرفتی میرسیدی خونه..الان فقط دلت میخواست به جای اینکه توی خیابون گریه کنی تو بغل دوست پسرت گریه کنی
اولین بارت بود..خیلی درد داشتی..اینکه اولین بارت با عشق نبود و از نفرت و اجبار بود ناراحت بودی..میخواستی خودتو بکشی
نه بخاطر اینکه اولین بارت تجاوز بود..نه ، بخاطر اینکه یه حسی داشتی که داشت از درون نابودت میکرد
بعد از کلی راه رفتن بلاخره رسیدی
_درحالی که با یه دستت دیوار رو نگه داشته بودی با اون یکی دستت به در خونه ی مشترک تو و چان زدی
چان در رو باز کرد..بدون اینکه کامل نگاهت کنه تا از وضعیتت باخبر بشه گفت
+کجا بودی ا.ت…میدونی چقدر نگرانت شدم؟(نگران)
میخواستی بهش بگی چیشده اما تا خواستی زبون باز کنی افتادی زمین و بیهوش شدی
وقتی افتادی زمین چان تازه فهمید چی شده
+ا.ت(بغض)
+ا.ت(بغض)
وقتی فهمید بیهوشی بغلت کرد و گذاشتت روی تخت..چان خیلی بغض داشت..از اون وضعیتت فهمیده بود بهت چی گذشته..خودشو مقصر میدونست..خودشو مقصر این میدونست که مواظبت نبود..داشت با خودش میگفت اگه مواظبش بودم اینجوری نمیشد
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن با مغزش سمت گوشیش رفت تا به دوست مشترکتون یونگ جا که دکتره زنگ بزنه تا بیاد معاینت کنه
شماره یونگ جا رو پیدا کرد و باهاش تماس گرفت
+الو(بغض)
_سلام چان..چیزی شده؟ چرا بغض کردی؟
+به ا.ت تجاوز کردن…الان بیهوشه..سریع خودتو برسون خونه مشترکمون(بغض)
یونگ جا نگران شد و گفت
_الان میام(نگران)
و گوشی رو قطع کرد
بالا سرت نشست و داشت موهاتو نوازش میکرد
+منو ببخش که مواظبت نبودم(بغض)
+ببخش که گذاشتم همچین اتفاقی بیوفته(بغض)
بدون اینکه متوجه بشه گریش گرفت
+هق ا.ت من که همون اول بهت گفتم هق من لیاقت تورو ندارم..چرا قبول کردی هق بیام تو زندگیت ها؟(گریه)
و تو همون حالت فقط گریه کرد
(10 دقیقه بعد)
یونگ جا رسید زنگ در رو زد ، چان اشکاش رو پاک کرد و خیلی سریع دوید و رفت پایین تا در رو باز کنه..در رو باز گرد
=ا.ت کجاست؟(نگران)
به اتاقی که داخلش بودی اشاره کرد و کفت
+تو اون اتاق(صدای گرفته)
=تو همینجا بمون(نگران)
و به سمت اتاق تو که حالت بد بود رفت
چان با همون حال بدش روی مبل نشست و بی صدا اشک میریخت..الکی داشت خودشو سرزنش میکرد…خودشو سرزنش میکرد درحالی که هیچ تقصیری نداشت
اتفاق بود ممکن بود برای هرکس دیگه ای بیوفته..اما چان این رو یه اتفاق نمیدید ، این رو یه مشکل از طرف خودش میدید
بعد از 46 دقیقه کار یونگ جا تموم شد
از اتاقت اومد بیرون و سمت چان رفت
+چی شد؟
=چند دقیقه دیگه بهوش میاد..اگه میخوای برو پیشش
+ممنونم
=وظیفم بود…من دیگه برم تو بیمارستان کلی کار دارم..چیزی شد بهم بگو خودمو زود میرسونم
+باشه..بازم ازت ممنونم
=یاااا انقدر تشکر نکن…خداحافظ
+خداحافظ
یونگ جا رفت و چان اومد تو اتاقت..روی تختی که روش بودی نشست و به صورتت نگاه میکرد
کم کم بهوش اومدی و چشماتو باز کردی
_چان(صدای ضعیف)
+بله قشنگم(بغض و لبخند)
_حالم خوب نیست(صدای ضعیف)
+ببخشید که ازت مراقبت نکردم(بغض)
_تقصیر تو نیست(صدای ضعیف)
_تقصیر منه..من خیلی بی عرضه ام(صدای ضعیف)
+دیگه همچین چیزی رو نگو..تو بی عرضه نیستی..خیلی هم قوی ای فقط توی اون لحظه نتونستی از خودت مراقبت کنی(بغض)
_حس بدی دارم..میخوام بمیرم(صدای ضعیف)
+تو چرا بمیری؟ کسی که این بلارو سرت آورده باید بمیره(بغض)
_اما..(صدای ضعیف)
نزاشت حرفی بزنی ، بغضشو قورت داد و گفت
+فقط بگو کجا این اتفاق افتاد
_همون کوچه تاریکه نزدیک خونمون(صدای ضعیف)
+هوم
بلند شد ، لباساشو عوض کرد و خواست بره بیرون
_کجا داری میری؟(صدای ضعیف)
بهت نگاه کرد و با لبخند گفت
+جنازشو بیارم برات..تو استراحت کن(لبخند)
(پایان)
#استری_کیدز
#بنگچان
#لینو
#چانگبین
#هیونجین
#هان
#فلیکس
#سونگمین
#جونگین
#تکپارتی
#چندپارتی
#وانشات
#سناریو
#تصورکن
#فیک
#فیکشن
ا.ت_
چان+
یونگ جا=
.
.
.
با لباسای پاره پوره و حال بدت داشتی به سمت خونه میرفتی..راه رفتن برات سخت بود ، دیوارارو میگرفتی و راه میرفتی
با تجاوزی که بهت شده بود قطعا هرکی جای تو بود الان مرده بود
خیلی درد داشتی..به اصطلاح داشتی از درد میمردی
یکم دیگه راه میرفتی میرسیدی خونه..الان فقط دلت میخواست به جای اینکه توی خیابون گریه کنی تو بغل دوست پسرت گریه کنی
اولین بارت بود..خیلی درد داشتی..اینکه اولین بارت با عشق نبود و از نفرت و اجبار بود ناراحت بودی..میخواستی خودتو بکشی
نه بخاطر اینکه اولین بارت تجاوز بود..نه ، بخاطر اینکه یه حسی داشتی که داشت از درون نابودت میکرد
بعد از کلی راه رفتن بلاخره رسیدی
_درحالی که با یه دستت دیوار رو نگه داشته بودی با اون یکی دستت به در خونه ی مشترک تو و چان زدی
چان در رو باز کرد..بدون اینکه کامل نگاهت کنه تا از وضعیتت باخبر بشه گفت
+کجا بودی ا.ت…میدونی چقدر نگرانت شدم؟(نگران)
میخواستی بهش بگی چیشده اما تا خواستی زبون باز کنی افتادی زمین و بیهوش شدی
وقتی افتادی زمین چان تازه فهمید چی شده
+ا.ت(بغض)
+ا.ت(بغض)
وقتی فهمید بیهوشی بغلت کرد و گذاشتت روی تخت..چان خیلی بغض داشت..از اون وضعیتت فهمیده بود بهت چی گذشته..خودشو مقصر میدونست..خودشو مقصر این میدونست که مواظبت نبود..داشت با خودش میگفت اگه مواظبش بودم اینجوری نمیشد
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن با مغزش سمت گوشیش رفت تا به دوست مشترکتون یونگ جا که دکتره زنگ بزنه تا بیاد معاینت کنه
شماره یونگ جا رو پیدا کرد و باهاش تماس گرفت
+الو(بغض)
_سلام چان..چیزی شده؟ چرا بغض کردی؟
+به ا.ت تجاوز کردن…الان بیهوشه..سریع خودتو برسون خونه مشترکمون(بغض)
یونگ جا نگران شد و گفت
_الان میام(نگران)
و گوشی رو قطع کرد
بالا سرت نشست و داشت موهاتو نوازش میکرد
+منو ببخش که مواظبت نبودم(بغض)
+ببخش که گذاشتم همچین اتفاقی بیوفته(بغض)
بدون اینکه متوجه بشه گریش گرفت
+هق ا.ت من که همون اول بهت گفتم هق من لیاقت تورو ندارم..چرا قبول کردی هق بیام تو زندگیت ها؟(گریه)
و تو همون حالت فقط گریه کرد
(10 دقیقه بعد)
یونگ جا رسید زنگ در رو زد ، چان اشکاش رو پاک کرد و خیلی سریع دوید و رفت پایین تا در رو باز کنه..در رو باز گرد
=ا.ت کجاست؟(نگران)
به اتاقی که داخلش بودی اشاره کرد و کفت
+تو اون اتاق(صدای گرفته)
=تو همینجا بمون(نگران)
و به سمت اتاق تو که حالت بد بود رفت
چان با همون حال بدش روی مبل نشست و بی صدا اشک میریخت..الکی داشت خودشو سرزنش میکرد…خودشو سرزنش میکرد درحالی که هیچ تقصیری نداشت
اتفاق بود ممکن بود برای هرکس دیگه ای بیوفته..اما چان این رو یه اتفاق نمیدید ، این رو یه مشکل از طرف خودش میدید
بعد از 46 دقیقه کار یونگ جا تموم شد
از اتاقت اومد بیرون و سمت چان رفت
+چی شد؟
=چند دقیقه دیگه بهوش میاد..اگه میخوای برو پیشش
+ممنونم
=وظیفم بود…من دیگه برم تو بیمارستان کلی کار دارم..چیزی شد بهم بگو خودمو زود میرسونم
+باشه..بازم ازت ممنونم
=یاااا انقدر تشکر نکن…خداحافظ
+خداحافظ
یونگ جا رفت و چان اومد تو اتاقت..روی تختی که روش بودی نشست و به صورتت نگاه میکرد
کم کم بهوش اومدی و چشماتو باز کردی
_چان(صدای ضعیف)
+بله قشنگم(بغض و لبخند)
_حالم خوب نیست(صدای ضعیف)
+ببخشید که ازت مراقبت نکردم(بغض)
_تقصیر تو نیست(صدای ضعیف)
_تقصیر منه..من خیلی بی عرضه ام(صدای ضعیف)
+دیگه همچین چیزی رو نگو..تو بی عرضه نیستی..خیلی هم قوی ای فقط توی اون لحظه نتونستی از خودت مراقبت کنی(بغض)
_حس بدی دارم..میخوام بمیرم(صدای ضعیف)
+تو چرا بمیری؟ کسی که این بلارو سرت آورده باید بمیره(بغض)
_اما..(صدای ضعیف)
نزاشت حرفی بزنی ، بغضشو قورت داد و گفت
+فقط بگو کجا این اتفاق افتاد
_همون کوچه تاریکه نزدیک خونمون(صدای ضعیف)
+هوم
بلند شد ، لباساشو عوض کرد و خواست بره بیرون
_کجا داری میری؟(صدای ضعیف)
بهت نگاه کرد و با لبخند گفت
+جنازشو بیارم برات..تو استراحت کن(لبخند)
(پایان)
#استری_کیدز
#بنگچان
#لینو
#چانگبین
#هیونجین
#هان
#فلیکس
#سونگمین
#جونگین
#تکپارتی
#چندپارتی
#وانشات
#سناریو
#تصورکن
#فیک
#فیکشن
۱۷.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.