توی زندگی بعدیم میبینمت
#توی_زندگی_بعدیم_میبینمت
پارت2۱
ویو تهیونگ : همینجور که داشتم میرفتم دیدم کوک داره باهام میاد و بهم نزدیکه
تهیونگ : مگه نمیگی میخوای نزدیکم نباشی چرا باهام میای
کوک : خب اولن به خاطر خودت نمیام .. بعدشم تو گفتی ۳ روز . اینم اخرین روزیه که باهمیم
نویسنده : یعنی این اخرین روزه ؟ اخرین فرصته .. کوک نمیدونه که شاید این اخرین باریه که تهیونگ رو میبینه !
تهیونگ : من گرسنمه بریم شام بخوریم خواستی بیا *سرد*
کوک : کجا بریم ... ما حتی نمیدونیم کجاییم
تهیونگ : تو نمیدونی ولی من این قلمرو یه کوفتی و میشناسم
کوک :، اره نمیدونم چون تو هیچ چیو بهم نمیگی
تهیونگ : انقد حرف نزن بیا بریم
تهیونگ و جونگکوک میرن داخل یه رستوران سنتی
کوک :، یاخدا اینجا کجاست ... احیانن اینجا زمان چوسان نیست
صاحب رستوران : سلام خوش اومدین چی میل دارین
کوک : چیی .. چرا این ادم با این لباس اومده فیلمی چیزی هست؟ .. سلام ببخشید الان سال چندیم
تهیونگ : کوک انقد مزخرف نگو... اینجا فرق میکنه
صاحب رستوران: *خندش میگیره* شما کجایی هستین اقا حالتون خوبه اینجا زمان چوسانه .. و قصر پادشاهمون هم اونوره
کوک : زمان چوسان 😳 امکان نداره
کوک از میز پا میشه و از رستوران میره
تهیونگ : کوک وایسااا وایساا
کوک : برو بمیر دیگه نمیخوامت .. تو دیوونه ای .. با من چیکار کردی ... تهیونگ یا الان میگی کی هستی یا دیگه منو نمیبینی
تهیونگ : قول میدم برات توضیح میدم ...
کوک : چرا داری گریه میکنیی
تهیونگ : *اشکاشو پاک میکنه* چیزی نیست فقط پیشم باش
کوک :......
تهیونگ : خب ولش میرم یکم بار .. نمیخواد باهام بیای
کوک : ن منم میام مشکلی نیست
تهیونگ و جونگکوک میرن سمت بار
تو بار :
گارسون : خب چی میل دارین
نویسنده : بچه ها بار هم سنتیه و همه با لباس سنتی اومدن
تهیونگ : یه ویسکی ۹۰ درصدی~
کوک : تهیونگ دیوونه ای ۹۰ درصدی میخوای خودتو بکشی
گارسون : چشم و شما
کوک : من چیزی نمیخورم
گارسون: باش پس الان براتون میارم
تهیونگ : نه زیاد نیس اینجا الکلش رو کم میریزن ...
کوک : هعییی چرا باهات اومدم
تهیونگ : میخواستی نیای * پوزخند*
کوک : به چی میخندی واقعا خنده داره .. منم داری بدبخت میکنی ...😑
تهیونگ : تو خیلی کیوتی.... و همینجوری نگاهش میکنه
ویو کوک : اون چیگفت من کیوتم واقعاا چقد ذوق کردم دلم میخواد همین الان بپرم بقلش
کوک :*پوزخند*
گارسون : بفرمایید ویسکیتون
#v_jk
پارت2۱
ویو تهیونگ : همینجور که داشتم میرفتم دیدم کوک داره باهام میاد و بهم نزدیکه
تهیونگ : مگه نمیگی میخوای نزدیکم نباشی چرا باهام میای
کوک : خب اولن به خاطر خودت نمیام .. بعدشم تو گفتی ۳ روز . اینم اخرین روزیه که باهمیم
نویسنده : یعنی این اخرین روزه ؟ اخرین فرصته .. کوک نمیدونه که شاید این اخرین باریه که تهیونگ رو میبینه !
تهیونگ : من گرسنمه بریم شام بخوریم خواستی بیا *سرد*
کوک : کجا بریم ... ما حتی نمیدونیم کجاییم
تهیونگ : تو نمیدونی ولی من این قلمرو یه کوفتی و میشناسم
کوک :، اره نمیدونم چون تو هیچ چیو بهم نمیگی
تهیونگ : انقد حرف نزن بیا بریم
تهیونگ و جونگکوک میرن داخل یه رستوران سنتی
کوک :، یاخدا اینجا کجاست ... احیانن اینجا زمان چوسان نیست
صاحب رستوران : سلام خوش اومدین چی میل دارین
کوک : چیی .. چرا این ادم با این لباس اومده فیلمی چیزی هست؟ .. سلام ببخشید الان سال چندیم
تهیونگ : کوک انقد مزخرف نگو... اینجا فرق میکنه
صاحب رستوران: *خندش میگیره* شما کجایی هستین اقا حالتون خوبه اینجا زمان چوسانه .. و قصر پادشاهمون هم اونوره
کوک : زمان چوسان 😳 امکان نداره
کوک از میز پا میشه و از رستوران میره
تهیونگ : کوک وایسااا وایساا
کوک : برو بمیر دیگه نمیخوامت .. تو دیوونه ای .. با من چیکار کردی ... تهیونگ یا الان میگی کی هستی یا دیگه منو نمیبینی
تهیونگ : قول میدم برات توضیح میدم ...
کوک : چرا داری گریه میکنیی
تهیونگ : *اشکاشو پاک میکنه* چیزی نیست فقط پیشم باش
کوک :......
تهیونگ : خب ولش میرم یکم بار .. نمیخواد باهام بیای
کوک : ن منم میام مشکلی نیست
تهیونگ و جونگکوک میرن سمت بار
تو بار :
گارسون : خب چی میل دارین
نویسنده : بچه ها بار هم سنتیه و همه با لباس سنتی اومدن
تهیونگ : یه ویسکی ۹۰ درصدی~
کوک : تهیونگ دیوونه ای ۹۰ درصدی میخوای خودتو بکشی
گارسون : چشم و شما
کوک : من چیزی نمیخورم
گارسون: باش پس الان براتون میارم
تهیونگ : نه زیاد نیس اینجا الکلش رو کم میریزن ...
کوک : هعییی چرا باهات اومدم
تهیونگ : میخواستی نیای * پوزخند*
کوک : به چی میخندی واقعا خنده داره .. منم داری بدبخت میکنی ...😑
تهیونگ : تو خیلی کیوتی.... و همینجوری نگاهش میکنه
ویو کوک : اون چیگفت من کیوتم واقعاا چقد ذوق کردم دلم میخواد همین الان بپرم بقلش
کوک :*پوزخند*
گارسون : بفرمایید ویسکیتون
#v_jk
۴.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.