꙳ همکلاسی غیرتی من ꙳
꙳ همکلاسی غیرتی من ꙳
Part 8
(از زبان ا/ت )
بعد پیشونی هامونو به هم چی بود و داشتیم به چشمای هم نگاه می کردیم
تا به حال انقدر احساس خوشبختی نمی کردم
قلبم هنوزم داشت تند می زد من هم کاملا به کوک چسبیده بودم و جونگ کوک گفت
جونگ کوک : چرا انقدر قلبت تن د می زنه بیبی؟
ا/ت : ه......
که کی دفعه زنگ مدرسه می خوره و هر لحظه ممکن بود بچه های کلاس بیان پس سری ازش جدا شدم و رفتم نشستم سر جام که کم کم بچه ها شروع کردن به امدن داخل کلاس و منم داشتم به پنجره نگاه می کردم که هنوزم داشت برف می امد که از پشت سرم صدای یونا رو شنیدم که می گفت
یونا: چطور بود؟
ا/ت : چ چی چطور بود ( با ترس )
یونا : هیچی هیچی ولش کن اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاد منم هیچی ندیدم حتی جیمینم چیزی ندید
ا/ت : چییییییییی
یونا : هیچی
ا/ت : ( نگاه معنا دار)
یونا : خیلی خب بابا وقتی امدم جیمینم پشت سرم داشتم می امد بعدشم داشتیم دو ساعت با هم نگاهتون می کردیم
درحالی که داشتم از خجالت اب می شدم یک دفعه معلممون امد
و مجبور بودم ساکت باشم
( چند دقیقه بعد)
برف بند امده بود ولی هنوزم برف تا زیر زانوم می رفت
زنگ خورد و اجازه دادن بریم خونه
دلم می خواست با جونگ کوک برم وای خب خجالت می کشیدم
پس سری کتابمو گذاشتم توی کیفم و از از کلاس رفتم بیرون و چون می دونستم جونگ کوک میاد دنبالم با تمام وجودم می دویدم
از شانس بدم چیز زیادی بپوشیدم و فقط یه کت بلند زمستونه پوشیدم
( عکسشو می زارم)
داشتم توی برف ها می دویدم تا از مدرسه دور شدم و سرعتم رو اوردم پایین
دماغم قرمز شده بود از سرما
داشتم راه می رفتم که یک دفعه دستم کشیده شد و افتادم توی بغل یکی
( از زبان جونگ کوک)
ا/ت سری از مدرسه رفت
عه وی شده
که یک دفعه با فکری که امد تو ذهنم لبخندی زدم
جیمین : وی شده داداش چرا می خندی
جونگ کوک: ا/ت ازم خجالت میکشه کیوتتت (با خنده)
جیمین : روانی ( کاملا جدی) 😐
یادم امد ا/ت چیز زیادی بپوشیدم ممکنه سرما بخوره
سری رفتم بیرون ولی اونجا نبود دویدم سمت خونه که دیدم یه خانومی که شکل ا/ت هست داره توی پیاده رو قدم می زنه
رفتم سمتش و کشیدمش تو بقلم طوری که سرش روی سینه بود و منم دستم بالای کمرش بود و داشت بهم نگاه می کرد
دماغش قرمز شده بود یه بوسه سطحی به لباس زدم و گفتم
جونگ کوک : نمیگی اگه فرشته کوچولوم سرما بخوره من چی کار کنم؟
ا/ت: چ چی ( با خجالت)
حمایت...... 💜؟
Part 8
(از زبان ا/ت )
بعد پیشونی هامونو به هم چی بود و داشتیم به چشمای هم نگاه می کردیم
تا به حال انقدر احساس خوشبختی نمی کردم
قلبم هنوزم داشت تند می زد من هم کاملا به کوک چسبیده بودم و جونگ کوک گفت
جونگ کوک : چرا انقدر قلبت تن د می زنه بیبی؟
ا/ت : ه......
که کی دفعه زنگ مدرسه می خوره و هر لحظه ممکن بود بچه های کلاس بیان پس سری ازش جدا شدم و رفتم نشستم سر جام که کم کم بچه ها شروع کردن به امدن داخل کلاس و منم داشتم به پنجره نگاه می کردم که هنوزم داشت برف می امد که از پشت سرم صدای یونا رو شنیدم که می گفت
یونا: چطور بود؟
ا/ت : چ چی چطور بود ( با ترس )
یونا : هیچی هیچی ولش کن اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاد منم هیچی ندیدم حتی جیمینم چیزی ندید
ا/ت : چییییییییی
یونا : هیچی
ا/ت : ( نگاه معنا دار)
یونا : خیلی خب بابا وقتی امدم جیمینم پشت سرم داشتم می امد بعدشم داشتیم دو ساعت با هم نگاهتون می کردیم
درحالی که داشتم از خجالت اب می شدم یک دفعه معلممون امد
و مجبور بودم ساکت باشم
( چند دقیقه بعد)
برف بند امده بود ولی هنوزم برف تا زیر زانوم می رفت
زنگ خورد و اجازه دادن بریم خونه
دلم می خواست با جونگ کوک برم وای خب خجالت می کشیدم
پس سری کتابمو گذاشتم توی کیفم و از از کلاس رفتم بیرون و چون می دونستم جونگ کوک میاد دنبالم با تمام وجودم می دویدم
از شانس بدم چیز زیادی بپوشیدم و فقط یه کت بلند زمستونه پوشیدم
( عکسشو می زارم)
داشتم توی برف ها می دویدم تا از مدرسه دور شدم و سرعتم رو اوردم پایین
دماغم قرمز شده بود از سرما
داشتم راه می رفتم که یک دفعه دستم کشیده شد و افتادم توی بغل یکی
( از زبان جونگ کوک)
ا/ت سری از مدرسه رفت
عه وی شده
که یک دفعه با فکری که امد تو ذهنم لبخندی زدم
جیمین : وی شده داداش چرا می خندی
جونگ کوک: ا/ت ازم خجالت میکشه کیوتتت (با خنده)
جیمین : روانی ( کاملا جدی) 😐
یادم امد ا/ت چیز زیادی بپوشیدم ممکنه سرما بخوره
سری رفتم بیرون ولی اونجا نبود دویدم سمت خونه که دیدم یه خانومی که شکل ا/ت هست داره توی پیاده رو قدم می زنه
رفتم سمتش و کشیدمش تو بقلم طوری که سرش روی سینه بود و منم دستم بالای کمرش بود و داشت بهم نگاه می کرد
دماغش قرمز شده بود یه بوسه سطحی به لباس زدم و گفتم
جونگ کوک : نمیگی اگه فرشته کوچولوم سرما بخوره من چی کار کنم؟
ا/ت: چ چی ( با خجالت)
حمایت...... 💜؟
۱۰.۳k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.