♡love in hate♡
♡love in hate♡
p16
علامت ها
ا/ت+ کوک_ یونا= مامان کوک#
لینا€ چان× تهیونگ÷ جیون¥
ویو ا.ت
رفتیم نشستیم سره میزایی که توی حیاط بود..شرو کردن اهنگ خوندن و رقصیدن..بعضیاهم باهم میرفتن تو خونه....چشمم به لینا افتاد که دست کوکو گرفت برد تو خونه...یونا ک مامانشم داشتن حرف میزدن و یه پسریم پیششون بود..
+اهای تهیونگ
÷بله
+وقتی بت گفتم اماده باش
÷بش
بالاخره بعد مدت ها کوک و لینا اومدن ..۱۰دیقه دیگه غذا میاوردن...اخه ساعت ۳نصفه شب...
+تهیونگ پاش..تهیونگ؟کجایییی
پاشدم حیاطو گشتن...
+اهای اقای کیمممممم منو ول کردی کجا رفتیییی
_اونجاس
+اااا ترسوندیم..
_اقای کیمو میگم...اونجاس
با دستش اشاره کرد به وسطه مهمونا..نگا کردم دیدم تهیونگ جلوی یونا وایساده...کوک یه گیلاس داد دستم..ازش گرفتم...تکیه داده بود به میزه پشته سرش منم تکیه دادم به میز و به صحنه روبهروم خیره شدم
÷جئون یونا..میشه بهم فرصته دوباره بدی که کنارت باشم
*اشک توی چشاش حلقه زد(یونارو میگم)
=کیم تهیونگ من نمیخوام دیگه کنارت باشم
÷چ..چرا
=چون دوست ندارم
+نگا نگا چجوری تهیونگه با گل یکی کرد
×اینجا چه خبره؟
+هیس میخواد حرف بزنه
÷ولی من دوست دارم(بغض)
=من دوست ندارم...عاشقتم(اشک)
تهیونگ پاشد و یونارو بوسید...انگشترم دستش کرد..مهمونا یکی یکی تبریک میگفتن
خوشحالی توی چشای تهیونگ معلوم بود...خیلی جا خورد...منم جا خوردم
_میشه بگی چیشده؟؟؟
+چرا عصبی ای میگم بت..
_بخاطر اینکه اون تورو بوسید الان داره با خواهرم ازدواج میکنه(خیلیییی عصبانیه)
+توکه نزاشتی بت بگم..اون دا..
_نمیخواد بهونه بیاری
+خفه شو و گوش کن
_نمیخوام..هرزه
بعد رفت سمته خونه...عجب خری شده..رفتم دنبالش..داخل خونه پر بود از اهم...فاک...مگه اتاقا کم اومدن¿
رفت تو اتاقش پشت سرش دویدم تو اتاقش به چوخه الهی رفته بود...مگه جنگ بوده...کف اتاقش با شیشه یکی بود..کناره در یه چوبه هاکی بود ورش داشتم زدم تو سرش برگشت سمتم میخواست چیزی بگه که افتاد روم..چقد سنگینهه
....ادامه دارد......
اوک بب دیر شد شا بازم گذاشتم
p16
علامت ها
ا/ت+ کوک_ یونا= مامان کوک#
لینا€ چان× تهیونگ÷ جیون¥
ویو ا.ت
رفتیم نشستیم سره میزایی که توی حیاط بود..شرو کردن اهنگ خوندن و رقصیدن..بعضیاهم باهم میرفتن تو خونه....چشمم به لینا افتاد که دست کوکو گرفت برد تو خونه...یونا ک مامانشم داشتن حرف میزدن و یه پسریم پیششون بود..
+اهای تهیونگ
÷بله
+وقتی بت گفتم اماده باش
÷بش
بالاخره بعد مدت ها کوک و لینا اومدن ..۱۰دیقه دیگه غذا میاوردن...اخه ساعت ۳نصفه شب...
+تهیونگ پاش..تهیونگ؟کجایییی
پاشدم حیاطو گشتن...
+اهای اقای کیمممممم منو ول کردی کجا رفتیییی
_اونجاس
+اااا ترسوندیم..
_اقای کیمو میگم...اونجاس
با دستش اشاره کرد به وسطه مهمونا..نگا کردم دیدم تهیونگ جلوی یونا وایساده...کوک یه گیلاس داد دستم..ازش گرفتم...تکیه داده بود به میزه پشته سرش منم تکیه دادم به میز و به صحنه روبهروم خیره شدم
÷جئون یونا..میشه بهم فرصته دوباره بدی که کنارت باشم
*اشک توی چشاش حلقه زد(یونارو میگم)
=کیم تهیونگ من نمیخوام دیگه کنارت باشم
÷چ..چرا
=چون دوست ندارم
+نگا نگا چجوری تهیونگه با گل یکی کرد
×اینجا چه خبره؟
+هیس میخواد حرف بزنه
÷ولی من دوست دارم(بغض)
=من دوست ندارم...عاشقتم(اشک)
تهیونگ پاشد و یونارو بوسید...انگشترم دستش کرد..مهمونا یکی یکی تبریک میگفتن
خوشحالی توی چشای تهیونگ معلوم بود...خیلی جا خورد...منم جا خوردم
_میشه بگی چیشده؟؟؟
+چرا عصبی ای میگم بت..
_بخاطر اینکه اون تورو بوسید الان داره با خواهرم ازدواج میکنه(خیلیییی عصبانیه)
+توکه نزاشتی بت بگم..اون دا..
_نمیخواد بهونه بیاری
+خفه شو و گوش کن
_نمیخوام..هرزه
بعد رفت سمته خونه...عجب خری شده..رفتم دنبالش..داخل خونه پر بود از اهم...فاک...مگه اتاقا کم اومدن¿
رفت تو اتاقش پشت سرش دویدم تو اتاقش به چوخه الهی رفته بود...مگه جنگ بوده...کف اتاقش با شیشه یکی بود..کناره در یه چوبه هاکی بود ورش داشتم زدم تو سرش برگشت سمتم میخواست چیزی بگه که افتاد روم..چقد سنگینهه
....ادامه دارد......
اوک بب دیر شد شا بازم گذاشتم
۷.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.