دلبر کوچولو
دلبر کوچولو
• #پارت_4۸ •
به وضوح نگاه حرصی مهگل رو روش حس میکردم و این باعث میشد تو دلم بهش آفرین بگم بابت این نقش بازی کردن ماهرش!
کارش که تموم شد با صدایی آغشته به ناز و آروم که هم من بشنوم هم عمه و مهگل گفت:
_نوش جونتون ارباب.
ناخواسته لبخند محوی رو لبم نشست که از مطمئنم از چشم تیز مهگل دور نموند.
_ممنون
ممنون؟ چند سالی بود به زبون نیاورده بودمش، انگار برای دیانا هم خیلی عجیب بود که چند ثانیه ای مات شده خیرهام بود و بعد بلافاصله با گفتن با اجازه از سالن خارج شد.
_پسردایی؟
در سکوت نگاهم رو آوردم بالا و خیره شدم بهش تا حرفشو بزنه.
توقع جانم نداشت که داشت؟
_میگم این دختره رو، همین خدمتکاره تنبیه خوبی کردی دیگه نه؟
نگاهم رو دوباره ازش گرفتم و سرد گفتم:
_اگه قرار بود بفهمی جلوی خودت اینکارو انجام میدادم!
حاضرم قسم بخورم صورتش فرقی با گوجه نداشت، انقدر دلم خنک شده بود که دلم میخواست پاشم برم اون دیانا رو ب.بوسم که باعث شده انقد حرص بخوره.
• #پارت_4۸ •
به وضوح نگاه حرصی مهگل رو روش حس میکردم و این باعث میشد تو دلم بهش آفرین بگم بابت این نقش بازی کردن ماهرش!
کارش که تموم شد با صدایی آغشته به ناز و آروم که هم من بشنوم هم عمه و مهگل گفت:
_نوش جونتون ارباب.
ناخواسته لبخند محوی رو لبم نشست که از مطمئنم از چشم تیز مهگل دور نموند.
_ممنون
ممنون؟ چند سالی بود به زبون نیاورده بودمش، انگار برای دیانا هم خیلی عجیب بود که چند ثانیه ای مات شده خیرهام بود و بعد بلافاصله با گفتن با اجازه از سالن خارج شد.
_پسردایی؟
در سکوت نگاهم رو آوردم بالا و خیره شدم بهش تا حرفشو بزنه.
توقع جانم نداشت که داشت؟
_میگم این دختره رو، همین خدمتکاره تنبیه خوبی کردی دیگه نه؟
نگاهم رو دوباره ازش گرفتم و سرد گفتم:
_اگه قرار بود بفهمی جلوی خودت اینکارو انجام میدادم!
حاضرم قسم بخورم صورتش فرقی با گوجه نداشت، انقدر دلم خنک شده بود که دلم میخواست پاشم برم اون دیانا رو ب.بوسم که باعث شده انقد حرص بخوره.
۳.۲k
۰۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.