❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastatingretalation the end of the road"
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part2
برای یه مرد جوون که تموم دخترایی که براش مهم بودن رو به مردای دیگه باخته چه مکانی مناسبه؟!
البته که بار!
با کلافگی سوار ماشین شدم و خودم رو به یکی از بارهای گرونقیمتی که پاتوق اکثر کله گنده های مافیا بود رسوندم.
ماشین رو به نگهبان تحویل دادم و رفتم داخل.
صدای کر کننده موزیک با بوی الکل و هروئین قاطی شده بود و بیشتر از قبل اعصاب ناارومم رو بهم میریخت.
به سمت جایگاه اختصاصی بلک وولف رفتم و روی کاناپه مشکی ولو شدم.
بی توجه به نگاه های خیره و سنگین بقیه بارمن رو صدا کردم و یه چیز سنگین سفارش دادم.
چیزی که منو کامل از این دنیای کثیف جدا کنه.
ـــ میتونم کنارت بشینم مستر؟
به دختر تقریبا برهنه ای که از لای پلکای خمارش نگاهم میکرد خیره شدم: خانوادت میدونن اینجایی؟
اخم کرد: به تو چه مربوطه؟
ـــ چطور جرعت میکنی با ایشون اینجوری حرف بزنی هرزه؟ اصلا میدونی ایشون کی هستن؟
به پسر جوونی که اینو گفته بود نگاه کردم.
چهره ی زیبا و ناشنایی داشت.
دختر که معلوم بود ترسیده با قدم های تند ازمون فاصله گرفت.
پسر نزدیک اومد و نوشیدنی رو گذاشت رو میزم: باعث افتخاره هیونجین سینگستر.
اخم کردم: تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی؟
لبخند جذابی زد: صدام میکنن یونجون، تازه صاحب این بار شدم و تعریفت رو خیلی شنیدم.
مشکوک نگاهش کردم: یه پسر کره ای تو امریکا چه غلطی میکنه؟
قهقهه زد: همون غلطی که تو میکنی، دنبال پولم!
دیدن یه هم وطن هرچند عوضی، تو کشور غریب باعث دلگرمی بود.
ـــ بهت حسودیم میشه، بودن تو باند بلک وولف ارزوی هر مردیه... عف، تو با الفاجم تو یه خونه ای، من ندیدمش اما شایعه ها میگن محاله ببینیش و راست نکنی!
لبش رو خیس کرد: و اون دخترعموی چشم ابیش که با یه نگاه حتی کشیش ها رو هم از راه به در میکنه...!
خونم به جوش اومد و میز رو چپه کردم: به چه حقی داری این حرفا رو پشت سرشون میگی هانننن؟
یونجون که کمی ترسیده بود گفت: اروم باش مرد، اینا حرفای من نیست، همه دارن اینا رو میگن... حتی ازدواجشونم باعث نشده چشم مردا ازشون دور بمونه.
دستی تو موهام کشیدم و نفس داغم رو دادم بیرون: برو به درک.
خواستم از بار خارج بشم که دستم رو گرفت: تو کلافه ای و من میدونم درمون دردت چیه!
با اخم نگاهش کردم که چشمک زد: دنبالم بیا.
میخواستم انگشت فاکم رو بهش نشون بدم و بگم بره به جهنم اما یه حس عجیبی وادارم میکرد دنبال اون پسرک خوش چهره برم.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
)از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_پایان_راه
#Part2
برای یه مرد جوون که تموم دخترایی که براش مهم بودن رو به مردای دیگه باخته چه مکانی مناسبه؟!
البته که بار!
با کلافگی سوار ماشین شدم و خودم رو به یکی از بارهای گرونقیمتی که پاتوق اکثر کله گنده های مافیا بود رسوندم.
ماشین رو به نگهبان تحویل دادم و رفتم داخل.
صدای کر کننده موزیک با بوی الکل و هروئین قاطی شده بود و بیشتر از قبل اعصاب ناارومم رو بهم میریخت.
به سمت جایگاه اختصاصی بلک وولف رفتم و روی کاناپه مشکی ولو شدم.
بی توجه به نگاه های خیره و سنگین بقیه بارمن رو صدا کردم و یه چیز سنگین سفارش دادم.
چیزی که منو کامل از این دنیای کثیف جدا کنه.
ـــ میتونم کنارت بشینم مستر؟
به دختر تقریبا برهنه ای که از لای پلکای خمارش نگاهم میکرد خیره شدم: خانوادت میدونن اینجایی؟
اخم کرد: به تو چه مربوطه؟
ـــ چطور جرعت میکنی با ایشون اینجوری حرف بزنی هرزه؟ اصلا میدونی ایشون کی هستن؟
به پسر جوونی که اینو گفته بود نگاه کردم.
چهره ی زیبا و ناشنایی داشت.
دختر که معلوم بود ترسیده با قدم های تند ازمون فاصله گرفت.
پسر نزدیک اومد و نوشیدنی رو گذاشت رو میزم: باعث افتخاره هیونجین سینگستر.
اخم کردم: تو کی هستی؟ منو از کجا میشناسی؟
لبخند جذابی زد: صدام میکنن یونجون، تازه صاحب این بار شدم و تعریفت رو خیلی شنیدم.
مشکوک نگاهش کردم: یه پسر کره ای تو امریکا چه غلطی میکنه؟
قهقهه زد: همون غلطی که تو میکنی، دنبال پولم!
دیدن یه هم وطن هرچند عوضی، تو کشور غریب باعث دلگرمی بود.
ـــ بهت حسودیم میشه، بودن تو باند بلک وولف ارزوی هر مردیه... عف، تو با الفاجم تو یه خونه ای، من ندیدمش اما شایعه ها میگن محاله ببینیش و راست نکنی!
لبش رو خیس کرد: و اون دخترعموی چشم ابیش که با یه نگاه حتی کشیش ها رو هم از راه به در میکنه...!
خونم به جوش اومد و میز رو چپه کردم: به چه حقی داری این حرفا رو پشت سرشون میگی هانننن؟
یونجون که کمی ترسیده بود گفت: اروم باش مرد، اینا حرفای من نیست، همه دارن اینا رو میگن... حتی ازدواجشونم باعث نشده چشم مردا ازشون دور بمونه.
دستی تو موهام کشیدم و نفس داغم رو دادم بیرون: برو به درک.
خواستم از بار خارج بشم که دستم رو گرفت: تو کلافه ای و من میدونم درمون دردت چیه!
با اخم نگاهش کردم که چشمک زد: دنبالم بیا.
میخواستم انگشت فاکم رو بهش نشون بدم و بگم بره به جهنم اما یه حس عجیبی وادارم میکرد دنبال اون پسرک خوش چهره برم.
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
)از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۶k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.