دلداده به یک مافیا part
دلداده به یک مافیا part8
(بعد از ۱۵ دقیقه رسیدن)
تهیونگ : (یه ماسک سیاه به ا.ت داد) بیا اینو بپوش
ا.ت : چرا ؟
تهیونگ : نمیخوایی که ارباب رو تو دردسر بندازی ؟
ا.ت : نه راستش
تهیونگ : چرا ؟
ا.ت : پس حالا آره میخوام تو دردسر بندازمش
تهیونگ : باشه من اشتباه کردم حالا اینو بپوش
ا.ت : هووم
(ا.ت از ماشین پیاده شد و آروم آروم رفت پشت وسایل بزرگ قایم شد (از همونا که تو فیلما هست کشتی ها میبرن اسمشو نمیدونستم😅))
ا.ت ویو
اولش که رفتم اصلا استرس نداشتم تا اینکه یک ماشین سیاه اومد چهارتا مرد قوی اومدن بیرون و بعد یک مردی اومد بیرون که انگار سردستشون بود یا همون رئیسشون من از همون لحظه شروع کردم به عکس گرفتن تا اینکه صندوق عقب رو باز کردن و یه جنازه از داخلش بیرون آوردن خیلی ترسیده بودم میخواستم فرار کنم اما نمیتونستم پاهام قفل شده بود
رئیسشون : این جنازه رو همینجا بزارین
هر چهارتا مرد باهم : بله قربان
ا.ت ویو
دستم روی دکمه ای که با اون عکس میگرفتم قفل شده بود و از همه چیز عکس گرفت تا روکش جسد رو کنار زدن با چیزی که دیدم وحشت کردم اون یکی از همکلاسی های دوره دبستانم بود واقا میخواستم بزنم زیر گریه تونستم یه قدم به عقب بردارم اما یه تیکه آهن زیر پام بود و اون آهن باعث شد اونا بفهمن که من اینجام نشستم روی زمین اما اونا متوجه من شده بودن
رئیسشون : (با دستش یه علامت داد به معنای اینکه به اونجا شلیک کنن)
یکی از اون چهار مرد : (با تفنگ به اونجا یه شلیک کرد)
(اون نیر خود به شکم ا.ت اما ا.ت صدایی نداد و وقتی مطمعن شدن که کسی اونجا نیست ا.ت به عکس گرفتن ادامه داد)
ا.ت ویو
دیگه نمیتونم تحمل کنم همین الانشم خون زیادی از دست دادم باید بهشون بگم بیان دنبالم (آنتن قطع شده بود) اییییششش نمیتونم زنگ بزنم حالا چیکار کنم ؟ باید یواش یواش راه برم
(ا.ت آروم آروم راه رفت وسطایه راه میخواست بیهوش بشه اما خودشو جمع و جور کرد و به راهش ادامه داد تا اینکه بعد از نیم ساعت درد و سختی رسید به عمارت قبل از اینکه در بزنه جلوی در بیهوش شد)
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه ❤✋
فردا به افتخار تولد جونگکوک سه تا پارت میزارم 😊😉
(بعد از ۱۵ دقیقه رسیدن)
تهیونگ : (یه ماسک سیاه به ا.ت داد) بیا اینو بپوش
ا.ت : چرا ؟
تهیونگ : نمیخوایی که ارباب رو تو دردسر بندازی ؟
ا.ت : نه راستش
تهیونگ : چرا ؟
ا.ت : پس حالا آره میخوام تو دردسر بندازمش
تهیونگ : باشه من اشتباه کردم حالا اینو بپوش
ا.ت : هووم
(ا.ت از ماشین پیاده شد و آروم آروم رفت پشت وسایل بزرگ قایم شد (از همونا که تو فیلما هست کشتی ها میبرن اسمشو نمیدونستم😅))
ا.ت ویو
اولش که رفتم اصلا استرس نداشتم تا اینکه یک ماشین سیاه اومد چهارتا مرد قوی اومدن بیرون و بعد یک مردی اومد بیرون که انگار سردستشون بود یا همون رئیسشون من از همون لحظه شروع کردم به عکس گرفتن تا اینکه صندوق عقب رو باز کردن و یه جنازه از داخلش بیرون آوردن خیلی ترسیده بودم میخواستم فرار کنم اما نمیتونستم پاهام قفل شده بود
رئیسشون : این جنازه رو همینجا بزارین
هر چهارتا مرد باهم : بله قربان
ا.ت ویو
دستم روی دکمه ای که با اون عکس میگرفتم قفل شده بود و از همه چیز عکس گرفت تا روکش جسد رو کنار زدن با چیزی که دیدم وحشت کردم اون یکی از همکلاسی های دوره دبستانم بود واقا میخواستم بزنم زیر گریه تونستم یه قدم به عقب بردارم اما یه تیکه آهن زیر پام بود و اون آهن باعث شد اونا بفهمن که من اینجام نشستم روی زمین اما اونا متوجه من شده بودن
رئیسشون : (با دستش یه علامت داد به معنای اینکه به اونجا شلیک کنن)
یکی از اون چهار مرد : (با تفنگ به اونجا یه شلیک کرد)
(اون نیر خود به شکم ا.ت اما ا.ت صدایی نداد و وقتی مطمعن شدن که کسی اونجا نیست ا.ت به عکس گرفتن ادامه داد)
ا.ت ویو
دیگه نمیتونم تحمل کنم همین الانشم خون زیادی از دست دادم باید بهشون بگم بیان دنبالم (آنتن قطع شده بود) اییییششش نمیتونم زنگ بزنم حالا چیکار کنم ؟ باید یواش یواش راه برم
(ا.ت آروم آروم راه رفت وسطایه راه میخواست بیهوش بشه اما خودشو جمع و جور کرد و به راهش ادامه داد تا اینکه بعد از نیم ساعت درد و سختی رسید به عمارت قبل از اینکه در بزنه جلوی در بیهوش شد)
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه ❤✋
فردا به افتخار تولد جونگکوک سه تا پارت میزارم 😊😉
- ۵.۶k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط