دلداده به یک مافیا part9
دلداده به یک مافیا part9
(۱۵ دقیقه بعد در عمارت)
جونگکوک : چرا از اون دختره خبری نشد؟
تهیونگ : گفت زنگ میزنه
جونگکوک : ولی خیلی دیر شده
تهیونگ : من میرم دنبالش
جونگکوک : زود برگرد
تهیونگ : هوووم
(تهیونگ بلند شد تا بره دنبال ا.ت وقتی سوار ماشین شد در عمارت رو باز کرد و یه جیغ بلند زد)
جونگکوک : (با دو اومد پیش تهیونگ) چیشده ؟
تهیونگ : (اشاره به جلوی در)
جونگکوک : (تعجب) واییییییییییی نه
تهیونگ : (از ماشین پیاده شد و آروم ا.ت رو بلند کرد و اورد داخل عمارت) زنگ بزن اورژانس
جونگکوک : باشه
(در همین حین گوشی ا.ت زنگ خورد پدر ا.ت بود ولی هیچکس اون تلفن رو جواب نداد)
تهیونگ : ا.ت ا.ت بیدار شو
جونگکوک ویو
واقا ترسیده بودم چون این اولین کسی بود که من خودم نکشته بودمش و از مرگش هم ناراحت بودم وایسا ببینم دارم چب میگم اون که هنور زنده هست باید هرچه سریع تر به اورژانس زنگ بزنم
(بعد از ۲۰ دقیقه اورژانس اومد)
آقای پرستار : (ا.ت رو گذاشت روی تخت و داشت به طرف ماشین میبردش)
جونگکوک : میشه منم هماراتون بیام ؟
پرستار : شما چه نسبتی با ایشون دارین ؟
جونگکوک : (یه نگاه به تهیونگ انداخت و بعد به پرستار گفت) ما دوستانش هستیم
پرستار : خیلی خوب فقط یک نفر میتونه همراهمون بیاد
جونگکوک : من میام
تهیونگ : منم با ماشینم میام
(توی ماشین اورژانس)
جونگکوک : زنده هست ؟
پرستار : بله آقا
جونگکوک : خوب
جونگکوک ویو
از اینکه گفت که زنده هست خوشحال شدم چون نمیخواستم پدرش از این موضوع چیزی بفهمه وگرنه اون از من شکایت میکرد من از این موضوع نمیترسم از این ناراحت میشدم که کسی که یه راز بزرگ رو از دخترش پنهان کرده و اون باید خیلی وقت پیش مجازات میشد از من شکایت کنه
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 🙃😉😊💜❤
(۱۵ دقیقه بعد در عمارت)
جونگکوک : چرا از اون دختره خبری نشد؟
تهیونگ : گفت زنگ میزنه
جونگکوک : ولی خیلی دیر شده
تهیونگ : من میرم دنبالش
جونگکوک : زود برگرد
تهیونگ : هوووم
(تهیونگ بلند شد تا بره دنبال ا.ت وقتی سوار ماشین شد در عمارت رو باز کرد و یه جیغ بلند زد)
جونگکوک : (با دو اومد پیش تهیونگ) چیشده ؟
تهیونگ : (اشاره به جلوی در)
جونگکوک : (تعجب) واییییییییییی نه
تهیونگ : (از ماشین پیاده شد و آروم ا.ت رو بلند کرد و اورد داخل عمارت) زنگ بزن اورژانس
جونگکوک : باشه
(در همین حین گوشی ا.ت زنگ خورد پدر ا.ت بود ولی هیچکس اون تلفن رو جواب نداد)
تهیونگ : ا.ت ا.ت بیدار شو
جونگکوک ویو
واقا ترسیده بودم چون این اولین کسی بود که من خودم نکشته بودمش و از مرگش هم ناراحت بودم وایسا ببینم دارم چب میگم اون که هنور زنده هست باید هرچه سریع تر به اورژانس زنگ بزنم
(بعد از ۲۰ دقیقه اورژانس اومد)
آقای پرستار : (ا.ت رو گذاشت روی تخت و داشت به طرف ماشین میبردش)
جونگکوک : میشه منم هماراتون بیام ؟
پرستار : شما چه نسبتی با ایشون دارین ؟
جونگکوک : (یه نگاه به تهیونگ انداخت و بعد به پرستار گفت) ما دوستانش هستیم
پرستار : خیلی خوب فقط یک نفر میتونه همراهمون بیاد
جونگکوک : من میام
تهیونگ : منم با ماشینم میام
(توی ماشین اورژانس)
جونگکوک : زنده هست ؟
پرستار : بله آقا
جونگکوک : خوب
جونگکوک ویو
از اینکه گفت که زنده هست خوشحال شدم چون نمیخواستم پدرش از این موضوع چیزی بفهمه وگرنه اون از من شکایت میکرد من از این موضوع نمیترسم از این ناراحت میشدم که کسی که یه راز بزرگ رو از دخترش پنهان کرده و اون باید خیلی وقت پیش مجازات میشد از من شکایت کنه
.....
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 🙃😉😊💜❤
۴.۸k
۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.