فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
( پارت۲۴)
از زبان ات
رفتم حاضر بشم دیدم یونچول رفته سیسبکای تهیونگ رو دسته میزنه میگه ای جان عجب بدنی داری گفتم هووووو خودت نداری دست به مال بقیه نزن صاحاب داره رفتم یه شلوار پاچه گشاد مشکی بایه نیم تنه مشکی پوشیدم موهامو حالت دادم یه ارایش قلیز کردم رفتم پایین همه شیک کرده بودن تهیونگ منو دید گفت اوههههه چه خبره گفتم همینی که هست منو تهیونگ لیاو یونچول یکی از بچه سوار ماشین من شدن وبقیه هم با ماشین میسو اومدن رفتیم انقدر شلوغ بود همه یه وضع وخیم داشتن بوی الکل میومد همه مست بودن پریدیم وسط همه داشتیم میرقصیدیم منو تهیونگو لیامثل قدیما هماهنگ میرقصیدیم که یه دختر اومد پیش تهیونگ گفت اوه چقدر جذاب دست شو گذاشت روی سینه تهیونگ گفت میای باهم برقصیم سیمای مغزم قاطی کردم گفتم
جان گفت باشما نیستم خودتو نداز وسط از موهاش گرفتم گفتم این پسر صاحاب داره تا رفت از موهام بگیره باسر زدم توی دماغش خورد زمین گریه کرد
تهیونگ بهم نگاه کرد گفت تو هم رو نمیکردی ها داشتیم میرقصیدیم تهیونگ رفت نشست بعد یه
دختر اومد نزدیکم گفت دوست پسرم بیرون بار غش
کرده میشه کمکم کنید رفتم بیرون بار یکم از بار دور
شدیم دوتا مردغول پیکر اومد خواستن منو بگیرن
فرار کردم
از زبان
تهیونگ دیدم یه دختر اومد سمت ات باهم
حرف زدن و از بار رفتن بیرون وقتی رفتم دنبالشون
دوتا مرددونباله ات کردن ات هم فرار کرد منم رفتم
دنبالشو رفتم دست ات روگرفتم جلوی اوتا مرد
وایستادم
( پارت۲۴)
از زبان ات
رفتم حاضر بشم دیدم یونچول رفته سیسبکای تهیونگ رو دسته میزنه میگه ای جان عجب بدنی داری گفتم هووووو خودت نداری دست به مال بقیه نزن صاحاب داره رفتم یه شلوار پاچه گشاد مشکی بایه نیم تنه مشکی پوشیدم موهامو حالت دادم یه ارایش قلیز کردم رفتم پایین همه شیک کرده بودن تهیونگ منو دید گفت اوههههه چه خبره گفتم همینی که هست منو تهیونگ لیاو یونچول یکی از بچه سوار ماشین من شدن وبقیه هم با ماشین میسو اومدن رفتیم انقدر شلوغ بود همه یه وضع وخیم داشتن بوی الکل میومد همه مست بودن پریدیم وسط همه داشتیم میرقصیدیم منو تهیونگو لیامثل قدیما هماهنگ میرقصیدیم که یه دختر اومد پیش تهیونگ گفت اوه چقدر جذاب دست شو گذاشت روی سینه تهیونگ گفت میای باهم برقصیم سیمای مغزم قاطی کردم گفتم
جان گفت باشما نیستم خودتو نداز وسط از موهاش گرفتم گفتم این پسر صاحاب داره تا رفت از موهام بگیره باسر زدم توی دماغش خورد زمین گریه کرد
تهیونگ بهم نگاه کرد گفت تو هم رو نمیکردی ها داشتیم میرقصیدیم تهیونگ رفت نشست بعد یه
دختر اومد نزدیکم گفت دوست پسرم بیرون بار غش
کرده میشه کمکم کنید رفتم بیرون بار یکم از بار دور
شدیم دوتا مردغول پیکر اومد خواستن منو بگیرن
فرار کردم
از زبان
تهیونگ دیدم یه دختر اومد سمت ات باهم
حرف زدن و از بار رفتن بیرون وقتی رفتم دنبالشون
دوتا مرددونباله ات کردن ات هم فرار کرد منم رفتم
دنبالشو رفتم دست ات روگرفتم جلوی اوتا مرد
وایستادم
۶.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.