part¹⁴
part¹⁴
از درد بدنم منقبض بود و نفس عمیق میکشیدم ، زیر چشمی به کوک که بهم خیره بود نگاه انداختم
+چرا اینطوری نگاه میکنی*آروم
_هیچی دارم فقط به کسی که قرار بود منو بکشه نگاه میکنم
به پرستار که با تعجب بهمون خیره بود نگاهی انداختم و با اشاره به کوک فهموندم که ساکت باشه،در همون حین گوشی کوک زنگ خورد ،جواب. داد و خواست بره بیرون که صحبت کنه اما احساس دردی که تو بازوم احساس کردم ناخواسته دست کوک رو گرفتم و اروم نالیدم
_بعدا بهت زنگ میزنم الان کار دارم*با مکث
پرستار:یکم دیگه مونده نفس عمیق بکشید عزیزم الان تموم میشه!
اتمام ویو ات
پسر به دستش که در میان دست ات بود نگاه کرد و بعد به ات نزدیک تر شد
_مگه بی حسی نزدید؟
پرستار:نه برای جراحت های کم، اثرات اضافه داره
+حداقل یکم اروم تر*آروم
⁰¹/³⁹ am_ویو کوک
ات رو به آرومی رو تخت گذاشتم ؛به قیافه اش که در خواب غرق بود نگاه انداختم و لبخندی کمرنگ زدم؛موهاش رو بوسیدم و از رو تخت بلند شدم؛به سمت در رفتم و قفلش کردم؛
بعد از عوض کردن لباسم ،شروع عوض کردن لباس های ات کردم؛بدنش مثله برف سفید و مثله پنبه نرم بود و همین موجب به وجود آوردن وسوسه های درونیم میشد،اما کنترل سخت بود؛بعد از عوض کردن لباس ات کنارش دراز کشیدم ،اما آروم و قرار نداشتم و صبر برام معنی نداشتم بلاخره زنمه!
⁰⁵/³⁸am_اتمام ویو کوک_ویو ات
با احساس خفه شدن از خواب بیدار شدم:به اطراف نگاه کردم تازه متوجه موقعیتی که توش قرار گرفته بودم شدم؛
احساس کوفتگی شدیدی داشتم و از طرف دیگه دستای کوک که دور کمر حلقه شده بود فشار بدی بهم وارد میکرد
به سمت کوک برگشتم و اروم زدم رو شونه اش
+دارم خفه میشم یکم برو عقب
کمی تکون خورد که نشوندهنده ی بیدار بودنش بود و فشار دستش رو بیشتر کرد؛
+روانی مگه با....
_خیلی حرف میزنی،دهنت رو ببند خسته ام
+میشه بپرسم تو چیکار میکنی که خسته ای؟
_سه برابر یک مرد معمولی از کمرم کار میکشم
+اونش دیگه تقصیر خودته...دستت رو باز کن باید برم حمام جئون
با سرعت از رو تخت بلند شد و با لبخند بزرگ بر روی لبش به سمتم اومد و بغلم کرد
+دیوونه منو کجا میبری*بلند
_اینقدر داد نرن همه خوابن*اخم
+کجا منو میبری روانی؟
_حمام *پوزخند
از درد بدنم منقبض بود و نفس عمیق میکشیدم ، زیر چشمی به کوک که بهم خیره بود نگاه انداختم
+چرا اینطوری نگاه میکنی*آروم
_هیچی دارم فقط به کسی که قرار بود منو بکشه نگاه میکنم
به پرستار که با تعجب بهمون خیره بود نگاهی انداختم و با اشاره به کوک فهموندم که ساکت باشه،در همون حین گوشی کوک زنگ خورد ،جواب. داد و خواست بره بیرون که صحبت کنه اما احساس دردی که تو بازوم احساس کردم ناخواسته دست کوک رو گرفتم و اروم نالیدم
_بعدا بهت زنگ میزنم الان کار دارم*با مکث
پرستار:یکم دیگه مونده نفس عمیق بکشید عزیزم الان تموم میشه!
اتمام ویو ات
پسر به دستش که در میان دست ات بود نگاه کرد و بعد به ات نزدیک تر شد
_مگه بی حسی نزدید؟
پرستار:نه برای جراحت های کم، اثرات اضافه داره
+حداقل یکم اروم تر*آروم
⁰¹/³⁹ am_ویو کوک
ات رو به آرومی رو تخت گذاشتم ؛به قیافه اش که در خواب غرق بود نگاه انداختم و لبخندی کمرنگ زدم؛موهاش رو بوسیدم و از رو تخت بلند شدم؛به سمت در رفتم و قفلش کردم؛
بعد از عوض کردن لباسم ،شروع عوض کردن لباس های ات کردم؛بدنش مثله برف سفید و مثله پنبه نرم بود و همین موجب به وجود آوردن وسوسه های درونیم میشد،اما کنترل سخت بود؛بعد از عوض کردن لباس ات کنارش دراز کشیدم ،اما آروم و قرار نداشتم و صبر برام معنی نداشتم بلاخره زنمه!
⁰⁵/³⁸am_اتمام ویو کوک_ویو ات
با احساس خفه شدن از خواب بیدار شدم:به اطراف نگاه کردم تازه متوجه موقعیتی که توش قرار گرفته بودم شدم؛
احساس کوفتگی شدیدی داشتم و از طرف دیگه دستای کوک که دور کمر حلقه شده بود فشار بدی بهم وارد میکرد
به سمت کوک برگشتم و اروم زدم رو شونه اش
+دارم خفه میشم یکم برو عقب
کمی تکون خورد که نشوندهنده ی بیدار بودنش بود و فشار دستش رو بیشتر کرد؛
+روانی مگه با....
_خیلی حرف میزنی،دهنت رو ببند خسته ام
+میشه بپرسم تو چیکار میکنی که خسته ای؟
_سه برابر یک مرد معمولی از کمرم کار میکشم
+اونش دیگه تقصیر خودته...دستت رو باز کن باید برم حمام جئون
با سرعت از رو تخت بلند شد و با لبخند بزرگ بر روی لبش به سمتم اومد و بغلم کرد
+دیوونه منو کجا میبری*بلند
_اینقدر داد نرن همه خوابن*اخم
+کجا منو میبری روانی؟
_حمام *پوزخند
۱۶.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.