Crazy Silence...
Crazy Silence...
پارت هشتم
________________
ویو ا.ت
تو کافه نشسته بود و منتظر دوست قدیمیش بود ...میتونست بگه از مهد کودک باهاش دوست بوده و حالا بعد از دو سال ندیدنش دوباره قرار گذاشته تا یه ملاقاتی باهاش داشته باشه....
تکه ایی از کیک شکلاتی که سفارش داده بود رو خورد...زنگوله در به صدا در اومد و بلافاصله بوی عطری تلخ به مشامش خورد...نا آشنا بود...سرش رو بالا آورد که با همسایه نه چندان از نظر خود ا.ت سالم عقل روبرو شد ...
پسر روی میزی دقیقا روبرو میز ات نشست و سفارش خودش رو داد...
بعد از چند دقیقه دوباره در باز شد....خودش بود!....بوی قهوه! بکهیون همیشه از عطر با رایحه قهوه استفاده میکرد ...با دیدن بکهیون دستی براش تکان داد و بعد از نزدیک شدن بکهیون به ا.ت محکم بغلش کرد....
ات:بکی خیلی وقت بود ندیده بودمت...
#منم....ببینم مشکلی پیش اومده که آنقدر فوری و فوتی من و از لاس وگاس به سئول کشوندی؟!...
ات:اوه راستی....به کل یادم رفته بود ...حتما خسته ایی میخوای اینجا یه چی بخوریم یا بریم خونه ؟!...
#نه فعلا همینجا یه قهوه بخوریم بعد....
ات:اوکی هرجوری راحتی...
#خب تعریف کن...
ات:چند روز پیش یه پرونده معمایی-جنایی گرفتم که یه مرد سایکوپی که نه اسمش رو میدونیم نه چهره شو دیدیم داره آدم ها رو میکشه....البته نکته قابل توجه اینجاست که طبق چیز هایی که من و جونگکوک سر صحنه های حرم دیده بودیم و نشانی مقتول ها....مقتول ها آدم های عادی نبودن...
#پس چه کسایی بودن؟!...
ات:نکته جالب اینجاست...همه مقتول ها کسایی بودن که...
حرف ا.ت با زنگ خوردن گوشیش قطع شد...نگاهی به صفحه گوشیش انداخت اسم یونگی نمایان شد...
سریع تلفن رو جواب داد....
ات:هیونگ چیزی شده؟!...
یونگی:ببین هول نکنی ها...ولی انگار همسایه بغلی انقدر از دلر استفاده کرده روی دیوار دیوار خیلی کم سوراخ شده و ترک گرفته....
ات:همسایه که الان اینجاست
یونگی:با اون رفتی بیرونن؟؟
ات:نههه....تو کافه نشستم میز روبرومه....حالا بیام خونه میفهمی...الان میرم پیشش...
یونگی:ا.ت تنها پیش اون نرو...
ات:یااا قرار نیست من رو بکشه که...تازه با بکهیون هستم ...
یونگی:اوکی....پس بکی رسید...سریعتر بیاید خونه خسته هست احتمالا
ات:چشم...
تلفن رو قطع کرد ...
#چیشده؟!
ات:الان میام...
ادامه کامنت...
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#J_HOPE#HOSOK
پارت هشتم
________________
ویو ا.ت
تو کافه نشسته بود و منتظر دوست قدیمیش بود ...میتونست بگه از مهد کودک باهاش دوست بوده و حالا بعد از دو سال ندیدنش دوباره قرار گذاشته تا یه ملاقاتی باهاش داشته باشه....
تکه ایی از کیک شکلاتی که سفارش داده بود رو خورد...زنگوله در به صدا در اومد و بلافاصله بوی عطری تلخ به مشامش خورد...نا آشنا بود...سرش رو بالا آورد که با همسایه نه چندان از نظر خود ا.ت سالم عقل روبرو شد ...
پسر روی میزی دقیقا روبرو میز ات نشست و سفارش خودش رو داد...
بعد از چند دقیقه دوباره در باز شد....خودش بود!....بوی قهوه! بکهیون همیشه از عطر با رایحه قهوه استفاده میکرد ...با دیدن بکهیون دستی براش تکان داد و بعد از نزدیک شدن بکهیون به ا.ت محکم بغلش کرد....
ات:بکی خیلی وقت بود ندیده بودمت...
#منم....ببینم مشکلی پیش اومده که آنقدر فوری و فوتی من و از لاس وگاس به سئول کشوندی؟!...
ات:اوه راستی....به کل یادم رفته بود ...حتما خسته ایی میخوای اینجا یه چی بخوریم یا بریم خونه ؟!...
#نه فعلا همینجا یه قهوه بخوریم بعد....
ات:اوکی هرجوری راحتی...
#خب تعریف کن...
ات:چند روز پیش یه پرونده معمایی-جنایی گرفتم که یه مرد سایکوپی که نه اسمش رو میدونیم نه چهره شو دیدیم داره آدم ها رو میکشه....البته نکته قابل توجه اینجاست که طبق چیز هایی که من و جونگکوک سر صحنه های حرم دیده بودیم و نشانی مقتول ها....مقتول ها آدم های عادی نبودن...
#پس چه کسایی بودن؟!...
ات:نکته جالب اینجاست...همه مقتول ها کسایی بودن که...
حرف ا.ت با زنگ خوردن گوشیش قطع شد...نگاهی به صفحه گوشیش انداخت اسم یونگی نمایان شد...
سریع تلفن رو جواب داد....
ات:هیونگ چیزی شده؟!...
یونگی:ببین هول نکنی ها...ولی انگار همسایه بغلی انقدر از دلر استفاده کرده روی دیوار دیوار خیلی کم سوراخ شده و ترک گرفته....
ات:همسایه که الان اینجاست
یونگی:با اون رفتی بیرونن؟؟
ات:نههه....تو کافه نشستم میز روبرومه....حالا بیام خونه میفهمی...الان میرم پیشش...
یونگی:ا.ت تنها پیش اون نرو...
ات:یااا قرار نیست من رو بکشه که...تازه با بکهیون هستم ...
یونگی:اوکی....پس بکی رسید...سریعتر بیاید خونه خسته هست احتمالا
ات:چشم...
تلفن رو قطع کرد ...
#چیشده؟!
ات:الان میام...
ادامه کامنت...
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#J_HOPE#HOSOK
۷.۷k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.