بیست نه
#بیست_نه
وقتی رسیدیم خونه ماشینو بردم تو برگشتم که سوار شم دیدم هنوز نشسته
صداش زدم ولی خواب بود
پیاده شدمو در سمتشو باز کردم و کشیدمش تو بغلم
اینقد گریه کرده بود که خواابش برده بود
بردمش تو خونه و از پله هارفتم بالا در اتاقشو با ارنج باز کردم و رفتم تو
خوابونزمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش
یکم بالاسرش موندم و خیره به چشمای بستش بودم
با صدای زنگ در به خودم اومدم و کلافه دستی تو موهام کشیدم و از پله ها رفتم پایین ودرو واسه ارمان باز کردم
اومد تو و بعد از سلام سراغ هانا رو گرفت که گفتم خوابش برد
+بشین کارت دارم
روبروش رو مبل نشستم
-چایی یا قهوه؟!
+هیچی بشین
-چیه کلافه ای؟
+دیگه دارم از کارای بابا دیووونه میشم
-چیشده مگه
+از وقتی از کانادا برگشته پاشو کرده تو یه کفش که چی،که هانا باید این ترم اخره عکاسیو بلکل ول کنه و بره کانادا پزشکی بخونه،چون از من نتونست یه دکتر در بیاره میخواد هش سال هانا رو بفرسته اونور تا دکتر شه بعد که برگشت بره جلو همکاراش بگه این خانوم دکتر با این مدرک از این خراب شده دخترمه
همینجو ی نگاش میکردم
-و اگه نره
+تا یه هفته دیگه نامزد یکی بشه
-اینارو کسی نزاشته تو دهنش کسی پرش نکرده؟
+قبلانا وقتی هانا انتخاب رشته میکرد میگفت تجربی میخواست که هانا دکتر شه ولی وقتی دید هانا عکاسی رو بیشتر دوس داره چیزی نگفت،ولی الان فک کنم کار عموم باشه
-خب خود هانا چی میگه
+من نمیرم کانادا
برگشتم سمته پله ها دیدم با همون لباسا که خوابونده بودمش و چشای قرمز نگامون میکنه
اومد پیش ارمان وایساد و با لج گفت
+من هشت سال اینجا و دوستامو ول نمیکنم برم
ارمان برای اینک جو عوض شه دسته هانا رو کشید و نشوندش رو پاش
+چن شبه نفستو بوس نکردیا!...
+اهان الان و میخوای بگی نفس من تویی؟
+معلومه که هستم
+شما...
برگشت سمته منو گفت
+اینو از کجا اوردی خیلی چرتو پرت میگه
-والا نمیدونم خودش اومد تو
ارمان+ممنون که اینقد دوسم دارین
یه دفعه اخماش رفت تو هم و خیره به چشمای هانا موند...
وقتی رسیدیم خونه ماشینو بردم تو برگشتم که سوار شم دیدم هنوز نشسته
صداش زدم ولی خواب بود
پیاده شدمو در سمتشو باز کردم و کشیدمش تو بغلم
اینقد گریه کرده بود که خواابش برده بود
بردمش تو خونه و از پله هارفتم بالا در اتاقشو با ارنج باز کردم و رفتم تو
خوابونزمش روی تخت و پتو رو کشیدم روش
یکم بالاسرش موندم و خیره به چشمای بستش بودم
با صدای زنگ در به خودم اومدم و کلافه دستی تو موهام کشیدم و از پله ها رفتم پایین ودرو واسه ارمان باز کردم
اومد تو و بعد از سلام سراغ هانا رو گرفت که گفتم خوابش برد
+بشین کارت دارم
روبروش رو مبل نشستم
-چایی یا قهوه؟!
+هیچی بشین
-چیه کلافه ای؟
+دیگه دارم از کارای بابا دیووونه میشم
-چیشده مگه
+از وقتی از کانادا برگشته پاشو کرده تو یه کفش که چی،که هانا باید این ترم اخره عکاسیو بلکل ول کنه و بره کانادا پزشکی بخونه،چون از من نتونست یه دکتر در بیاره میخواد هش سال هانا رو بفرسته اونور تا دکتر شه بعد که برگشت بره جلو همکاراش بگه این خانوم دکتر با این مدرک از این خراب شده دخترمه
همینجو ی نگاش میکردم
-و اگه نره
+تا یه هفته دیگه نامزد یکی بشه
-اینارو کسی نزاشته تو دهنش کسی پرش نکرده؟
+قبلانا وقتی هانا انتخاب رشته میکرد میگفت تجربی میخواست که هانا دکتر شه ولی وقتی دید هانا عکاسی رو بیشتر دوس داره چیزی نگفت،ولی الان فک کنم کار عموم باشه
-خب خود هانا چی میگه
+من نمیرم کانادا
برگشتم سمته پله ها دیدم با همون لباسا که خوابونده بودمش و چشای قرمز نگامون میکنه
اومد پیش ارمان وایساد و با لج گفت
+من هشت سال اینجا و دوستامو ول نمیکنم برم
ارمان برای اینک جو عوض شه دسته هانا رو کشید و نشوندش رو پاش
+چن شبه نفستو بوس نکردیا!...
+اهان الان و میخوای بگی نفس من تویی؟
+معلومه که هستم
+شما...
برگشت سمته منو گفت
+اینو از کجا اوردی خیلی چرتو پرت میگه
-والا نمیدونم خودش اومد تو
ارمان+ممنون که اینقد دوسم دارین
یه دفعه اخماش رفت تو هم و خیره به چشمای هانا موند...
۵.۷k
۰۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.