سی یک
#سی_یک
داشتم با گوشی ماشین بازی ای که از شهاب گرفته بودم و بازی میکردم
که یهو یکی بالاسرم وایساد
مثه فنر سر جام نشستم
نگاه کردم دیدم هاناس
دستمو گزاشتم رو قلبمو گفتم
-چته دختر ترسیدم
بی توجه رو مبلی که نشسته بودم نشست پاهاشو تو بغلش جمع کرد
یه نگاه ب ساعت کردم دیدم یکه
-چرا نخوابیدیـ؟
+خوابم نمیبره
-واس چی
+تو فکر پیامم...سیصد دفه خوندمش...
-مگه نگفتم بهش فکر نکن
+دسته خودم نیست خب میترسم ازش از اون عوضی هر کاری بر میاد
عصبی نفسمو فوت کردم
-پاشو پالتوتو بپوش بریم
+کجا این وقته شب؟
-چمیدونم یجاهم میریم دیگه...پاشو پنج دیقه دیگه تو حیاطی
بلند شدو از پله ها رفت بالا و منم فتم تو اتاقم
کتمو برداشتم و شلوار جین سیاهی هم پوشیدم
رفتم توی حال و گوشیو سوییچمو برداشتم و رفتم توحیاط
تو ماشین نشستم ڪ بلافاصله نشست جفتم
بهش نگاه کردم یه جین سیاه با کتونیه سیاه و پالتوی قرمز تا بالای زانو و یه شال سیاه که دور گردنش بود و یه کلاه بافت جاشو گرفته بودو همه ی موهاشو چپونده بود توش
خوشم میاد حرف گوش کن و پایه اس
درو با ریموت باز کردم و رفتم تو خیابون
رفتم تو خیابون اصلیا
شب بود و شلوغ بارون هم میومد
برگشتم سمتشو گفتم
با سرعت ۱۸۰که مشکلی نداری؟
با نیشه باز جواب داد
+معلومه ک ندارمممممم
با اینکه برا خودم ضرر خالی بود ولی هم میخواستم یکم از یکنواختی در بیام و هانا رو بکنم همون پر انرژی ای که همرو میخندونه تا بتونم از وجودش کنارم استفاده کنم
شاید فرجی شدو تونستم بشم مثه قبلنام
پامو روی گاز فشار دادمو روندم و بین ماشینا لایی رفتم
به صورتش، که نگاه کردم داشت میخنید خودمم میخنیدم واقعا هیجان این سرعت عالی بود
بعد از اینکه کلی فحشو حرص و از راننده های دیگه به جون خریدم تو خیابون روبروی یه بستنی فروشی نگه داشتم
هنوز داشت میخندید
بهش نگاه کردم اونم نگام کردو باز خندید
منم بدتر داشتم میخندیدم
دلم واسه همین خندیدنای الکی تنگ شزه بود قبلنا که مامان بابام زنده بودن با ارشام و شهاب کلی مردم ازاری میکردیم و تو خیابونا لایی میکشیدیمو میخندیدیم
با خنده گفتم
-بستنی په مدلی؟
+شکلاتی وانیلی سنتی
سرمو تکون دادم و پیاده شدم
سریع رفتم تو مغازه و دوتا با سفارش هلنا گرفتم و اومدم کنارش تو ماشین نشستم و یکیو دادم دستش
داشتم با گوشی ماشین بازی ای که از شهاب گرفته بودم و بازی میکردم
که یهو یکی بالاسرم وایساد
مثه فنر سر جام نشستم
نگاه کردم دیدم هاناس
دستمو گزاشتم رو قلبمو گفتم
-چته دختر ترسیدم
بی توجه رو مبلی که نشسته بودم نشست پاهاشو تو بغلش جمع کرد
یه نگاه ب ساعت کردم دیدم یکه
-چرا نخوابیدیـ؟
+خوابم نمیبره
-واس چی
+تو فکر پیامم...سیصد دفه خوندمش...
-مگه نگفتم بهش فکر نکن
+دسته خودم نیست خب میترسم ازش از اون عوضی هر کاری بر میاد
عصبی نفسمو فوت کردم
-پاشو پالتوتو بپوش بریم
+کجا این وقته شب؟
-چمیدونم یجاهم میریم دیگه...پاشو پنج دیقه دیگه تو حیاطی
بلند شدو از پله ها رفت بالا و منم فتم تو اتاقم
کتمو برداشتم و شلوار جین سیاهی هم پوشیدم
رفتم توی حال و گوشیو سوییچمو برداشتم و رفتم توحیاط
تو ماشین نشستم ڪ بلافاصله نشست جفتم
بهش نگاه کردم یه جین سیاه با کتونیه سیاه و پالتوی قرمز تا بالای زانو و یه شال سیاه که دور گردنش بود و یه کلاه بافت جاشو گرفته بودو همه ی موهاشو چپونده بود توش
خوشم میاد حرف گوش کن و پایه اس
درو با ریموت باز کردم و رفتم تو خیابون
رفتم تو خیابون اصلیا
شب بود و شلوغ بارون هم میومد
برگشتم سمتشو گفتم
با سرعت ۱۸۰که مشکلی نداری؟
با نیشه باز جواب داد
+معلومه ک ندارمممممم
با اینکه برا خودم ضرر خالی بود ولی هم میخواستم یکم از یکنواختی در بیام و هانا رو بکنم همون پر انرژی ای که همرو میخندونه تا بتونم از وجودش کنارم استفاده کنم
شاید فرجی شدو تونستم بشم مثه قبلنام
پامو روی گاز فشار دادمو روندم و بین ماشینا لایی رفتم
به صورتش، که نگاه کردم داشت میخنید خودمم میخنیدم واقعا هیجان این سرعت عالی بود
بعد از اینکه کلی فحشو حرص و از راننده های دیگه به جون خریدم تو خیابون روبروی یه بستنی فروشی نگه داشتم
هنوز داشت میخندید
بهش نگاه کردم اونم نگام کردو باز خندید
منم بدتر داشتم میخندیدم
دلم واسه همین خندیدنای الکی تنگ شزه بود قبلنا که مامان بابام زنده بودن با ارشام و شهاب کلی مردم ازاری میکردیم و تو خیابونا لایی میکشیدیمو میخندیدیم
با خنده گفتم
-بستنی په مدلی؟
+شکلاتی وانیلی سنتی
سرمو تکون دادم و پیاده شدم
سریع رفتم تو مغازه و دوتا با سفارش هلنا گرفتم و اومدم کنارش تو ماشین نشستم و یکیو دادم دستش
۳.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.