رمان ماهک پارت 77
#رمان_ماهک #پارت_77
سریع ازم فاصله گرفت از بغلش بیرون اومدم و به چهره مات زدش پوزخندی زدم فکر نمیکرد این حرفو بهش بزنم خواستم از پله ها بالا برم که صداش بلند شد.
+تلافی کار صبحتم سرماییه که میخوری
کامل برگشتم سمتش و گفتم سرما نمیخورم توام چشت در میاد.
سمیرا خانوم از اشپزخونه بیرون اومد نچ نچی کرد و خطاب بهمون گفت
+برین مادر لباساتونو عوض کنید بیاید یکم ازین اش بخورین تا شما بیاید آماده میشه
رو کرد به ارشو گفت بلند شو مادر سرما میخوری
وسط اتاق مستاصل به ارش نگاه کردم و گفتم کوری میخوام لباس عوض کنم.
شونه شو بالا انداخت و گفت عوض کن چیکارت کنم شاید میخوای بت نگاه کنم؟ باشه عزیزم دارم میبینمت عوض کن.
با چشمای گشاد جیغی کشیدم و گفتم ارشششش برو بیروووون.
ریلکس تی شرتشو از تنش بیرون آورد که جیغی کشیدم و رومو برگردوندم.
بلند بلند میخندید دستش به سمت شلوارش رفت که سریع لباسامو برداشتم و از اتاق پریدم بیرون زیر لب فحش میدادم و به سمت اتاق مطالعم میرفتم که متوجه شدم سمیرا خانوم طبقه بالاست و داره با تعجب بم نگاه میکنه.
سرمو پایین انداختم و دویدم توی اتاق لباسامو عوض کردم و به اشپز خونه رفتم سمیرا خانوم یجوری بنظر میرسید که انگار میخواد حرفی بزنه.
دستمو زیر چونم گزاشتم و گفتم جونم سمیرا خانوم
لبش رو گزید استکان چایی جلوم گزاشت و خودش هم روبروم نشست و گفت مادر تو که دیگه نباید از شوهرت خجالت بکشی اگر بخوای خجالت بکشی و به وظایف زناشوییت بخوبی عمل نکنی خوب نیست مادر توکه نمیخای چشم شوهرت دنبال دخترای دیگه بیفته که، میخوای؟
سرمو بالا اوردم جواب سمیرا خانوم رو بدم که چشمم افتاد به ارش که با قیافه ای که سعی داره جلوی خندشو بگیره دست به سینه داره بمن نگاه میکنه، برای لحظه ای حس کردم قلبم دیگه نمیزنه و چشام ناخوداگاه از خجالت بسته شد.
ارش سرفه مصنوعی کرد که سمیرا خانوم دستپاچه گفت عه اومدی مادر بیا چای بخور
همونجور که صندلی کناریمو بیرون میکشید که بشینه روش اروم گفت شنیدی عزیزم؟ به وظایف زناشوییت عمل کن
با حرص دندونامو روی هم میکشیدم و پوست لبمو میکندم که باز صدای نحسش بلند شد
+ول کن اون بی صاحابو داغونش کردی.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
سریع ازم فاصله گرفت از بغلش بیرون اومدم و به چهره مات زدش پوزخندی زدم فکر نمیکرد این حرفو بهش بزنم خواستم از پله ها بالا برم که صداش بلند شد.
+تلافی کار صبحتم سرماییه که میخوری
کامل برگشتم سمتش و گفتم سرما نمیخورم توام چشت در میاد.
سمیرا خانوم از اشپزخونه بیرون اومد نچ نچی کرد و خطاب بهمون گفت
+برین مادر لباساتونو عوض کنید بیاید یکم ازین اش بخورین تا شما بیاید آماده میشه
رو کرد به ارشو گفت بلند شو مادر سرما میخوری
وسط اتاق مستاصل به ارش نگاه کردم و گفتم کوری میخوام لباس عوض کنم.
شونه شو بالا انداخت و گفت عوض کن چیکارت کنم شاید میخوای بت نگاه کنم؟ باشه عزیزم دارم میبینمت عوض کن.
با چشمای گشاد جیغی کشیدم و گفتم ارشششش برو بیروووون.
ریلکس تی شرتشو از تنش بیرون آورد که جیغی کشیدم و رومو برگردوندم.
بلند بلند میخندید دستش به سمت شلوارش رفت که سریع لباسامو برداشتم و از اتاق پریدم بیرون زیر لب فحش میدادم و به سمت اتاق مطالعم میرفتم که متوجه شدم سمیرا خانوم طبقه بالاست و داره با تعجب بم نگاه میکنه.
سرمو پایین انداختم و دویدم توی اتاق لباسامو عوض کردم و به اشپز خونه رفتم سمیرا خانوم یجوری بنظر میرسید که انگار میخواد حرفی بزنه.
دستمو زیر چونم گزاشتم و گفتم جونم سمیرا خانوم
لبش رو گزید استکان چایی جلوم گزاشت و خودش هم روبروم نشست و گفت مادر تو که دیگه نباید از شوهرت خجالت بکشی اگر بخوای خجالت بکشی و به وظایف زناشوییت بخوبی عمل نکنی خوب نیست مادر توکه نمیخای چشم شوهرت دنبال دخترای دیگه بیفته که، میخوای؟
سرمو بالا اوردم جواب سمیرا خانوم رو بدم که چشمم افتاد به ارش که با قیافه ای که سعی داره جلوی خندشو بگیره دست به سینه داره بمن نگاه میکنه، برای لحظه ای حس کردم قلبم دیگه نمیزنه و چشام ناخوداگاه از خجالت بسته شد.
ارش سرفه مصنوعی کرد که سمیرا خانوم دستپاچه گفت عه اومدی مادر بیا چای بخور
همونجور که صندلی کناریمو بیرون میکشید که بشینه روش اروم گفت شنیدی عزیزم؟ به وظایف زناشوییت عمل کن
با حرص دندونامو روی هم میکشیدم و پوست لبمو میکندم که باز صدای نحسش بلند شد
+ول کن اون بی صاحابو داغونش کردی.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۴.۹k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.