⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
پارت 66
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
سوار آژانس شدمو به سمت خونه مهشاد اینا حرکت کرد... سریع رسیدم و بعد از پرداخت کرایه پیاده
شدم.. اوووو...چه شلوغه!
وارد حیاط شدم.. علی آقا بابای
مهشاد به همه خوش آمد میگفت.. منو که دید جلو اومدو
گفت :< سلام خوش اومدی دخترم.لطف کردی... >
لبخندی به این مرد خونگرم زدمو گفتم :< مرسی علی آقا وظیفه بود >
وارد خونه شدم.. تورو خدا این دوتا عروس دوماد خل و چلو...همش دارن میرقصن!
مریم رو دیدم و رفتم سمتش...کنارش روی صندلی
نشستم..با دیدنم گفت :< سلام دیانا...خوبی؟ >
دیانا :< سلام مرسی.خیلی وقته اومدی؟ >
مریم :< نیم ساعتی میشه >
بالاخره مهشاد و محراب به نشستن رضایت دادن... مهشاد با دیدنم دستشو دراز کردو اشاره کرد برم سمتش... بلند شدمو رفتم پیش شون...
دیانا :< سالم به عروس و داماد پر جنب و جوش...خسته نشدین انقدر رقصیدین؟ >
مهشاد :< یه خورده پاشنه ی کفشم اذیت می کرد نتونستم بیشتر برقصم >
دیانا :< نه والا! نکنه میخواستی انقدر برقصی کف حیاطو سوراخ کنی؟ >
محراب :< اینجا که خونه ی پدر زن عزیزمه حیفه، میزاریم عروسی تو کف حیاطو سوراخ می کنیم >
دیانا :< هعییی.. بالاخره توعم قاطی مرغا شدی محراب >
مهشاد خندید و گفت :< تو کی میخوای قاطی خروسا بشی دیا؟ >
دیانا :< وقت گل نی >
خواستم یه نیشگون ازش بگیرم که محراب اومد جلو و گفت :< عه عه نزنی زنمو سیاه کبود کنی، دیه میگیرم ازت ها! >
خندیدم و ایشی گفتم.
محراب :< بشین حالا.. سر پا بده >
دیانا :< موندم کنار تو بشینم که جزو فامیلای داماد به حساب بیام یا کنار مهشاد بشینم که فامیل عروس شم؟ >
محراب :< بشین کنار داشِت >
مهشاد :< نه خیرم بشین کنار آجیت >
خندیدم و گفتم :< میخواین وسط تون بشینم؟ >
محراب :< خجالت نکش، بیا بشین رو سرمون اصلا >
یه تار موی جلوشو کشیدم و کنار مهشاد نشستم.
مهشاد :< کندی موهای شوهرمو >
دیانا :< بابا کفترای عاشق راضی نیستن انقدر از روشون اصکی برین >
محراب :< نچ، به ما میگم محراشادِ عاشق >
دیانا :< یا مای گاد >
مهشاد خندید و گفت :< آره عجیجم >
تا آخر مجلس به خُل بازیای محراب و مهشاد می خندیدم...خدا خوب در و تخته رو جور کرده بود...
کادوی عروسی شونو دادم، ساعت نزدیک یک نصفه شب شده بود، آژانس گرفتمو به سمت خونه حرکت کرد...
وارد حیاط شدم...برقا خاموش بود...درو بستمو به سمت پله ها رفتم که
گوشیم زنگ خورد...از کیفم درش آوردم..همون شماره بعد ازظهر بود...
بیخیال انداختمش توی کیفم...کلید
انداختمو درو باز کردم...وارد شدم...انگاری ول کن نبود!
روسریمو باز کردمو گوشی رو جواب دادم :< بله؟! >
پارت 66
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
سوار آژانس شدمو به سمت خونه مهشاد اینا حرکت کرد... سریع رسیدم و بعد از پرداخت کرایه پیاده
شدم.. اوووو...چه شلوغه!
وارد حیاط شدم.. علی آقا بابای
مهشاد به همه خوش آمد میگفت.. منو که دید جلو اومدو
گفت :< سلام خوش اومدی دخترم.لطف کردی... >
لبخندی به این مرد خونگرم زدمو گفتم :< مرسی علی آقا وظیفه بود >
وارد خونه شدم.. تورو خدا این دوتا عروس دوماد خل و چلو...همش دارن میرقصن!
مریم رو دیدم و رفتم سمتش...کنارش روی صندلی
نشستم..با دیدنم گفت :< سلام دیانا...خوبی؟ >
دیانا :< سلام مرسی.خیلی وقته اومدی؟ >
مریم :< نیم ساعتی میشه >
بالاخره مهشاد و محراب به نشستن رضایت دادن... مهشاد با دیدنم دستشو دراز کردو اشاره کرد برم سمتش... بلند شدمو رفتم پیش شون...
دیانا :< سالم به عروس و داماد پر جنب و جوش...خسته نشدین انقدر رقصیدین؟ >
مهشاد :< یه خورده پاشنه ی کفشم اذیت می کرد نتونستم بیشتر برقصم >
دیانا :< نه والا! نکنه میخواستی انقدر برقصی کف حیاطو سوراخ کنی؟ >
محراب :< اینجا که خونه ی پدر زن عزیزمه حیفه، میزاریم عروسی تو کف حیاطو سوراخ می کنیم >
دیانا :< هعییی.. بالاخره توعم قاطی مرغا شدی محراب >
مهشاد خندید و گفت :< تو کی میخوای قاطی خروسا بشی دیا؟ >
دیانا :< وقت گل نی >
خواستم یه نیشگون ازش بگیرم که محراب اومد جلو و گفت :< عه عه نزنی زنمو سیاه کبود کنی، دیه میگیرم ازت ها! >
خندیدم و ایشی گفتم.
محراب :< بشین حالا.. سر پا بده >
دیانا :< موندم کنار تو بشینم که جزو فامیلای داماد به حساب بیام یا کنار مهشاد بشینم که فامیل عروس شم؟ >
محراب :< بشین کنار داشِت >
مهشاد :< نه خیرم بشین کنار آجیت >
خندیدم و گفتم :< میخواین وسط تون بشینم؟ >
محراب :< خجالت نکش، بیا بشین رو سرمون اصلا >
یه تار موی جلوشو کشیدم و کنار مهشاد نشستم.
مهشاد :< کندی موهای شوهرمو >
دیانا :< بابا کفترای عاشق راضی نیستن انقدر از روشون اصکی برین >
محراب :< نچ، به ما میگم محراشادِ عاشق >
دیانا :< یا مای گاد >
مهشاد خندید و گفت :< آره عجیجم >
تا آخر مجلس به خُل بازیای محراب و مهشاد می خندیدم...خدا خوب در و تخته رو جور کرده بود...
کادوی عروسی شونو دادم، ساعت نزدیک یک نصفه شب شده بود، آژانس گرفتمو به سمت خونه حرکت کرد...
وارد حیاط شدم...برقا خاموش بود...درو بستمو به سمت پله ها رفتم که
گوشیم زنگ خورد...از کیفم درش آوردم..همون شماره بعد ازظهر بود...
بیخیال انداختمش توی کیفم...کلید
انداختمو درو باز کردم...وارد شدم...انگاری ول کن نبود!
روسریمو باز کردمو گوشی رو جواب دادم :< بله؟! >
۱۳.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.