فیک جداناپذیر پارت ۱۱۳
فیک جداناپذیر پارت ۱۱۳
از زبان ات
صبح وقتی از خواب بیدار شدم جونگ کوک رو کنارم ندیدم پس کجا رفته؟
وقتی از اتاق اومدم بیرون از پله ها پایین رفتم تو آشپزخونه دیدمش
سریع یواشکی رفتم از پشت بغلش کردم
جونگ کوک: گود مورنینگ پرنسس میبینم که زیبای خفته ی داستان ما امروز زود از خواب بیدار شده
ات: من همیشه زود از خواب بیدار میشم بخاطر تو چون شباش با درد خوابم میبره و صبحاشم هم با درد از خواب میپرم
برگشت سمتم و با بند انگشتش چونمو گرفت و سرمو گرفت بالا تا ببینمش
جونگ کوک: الان درد داری؟
ات: یکم اما داره اذیتم میکنه
جونگ کوک: الان میرم برات مسکن میارم
وقتی مسکن رو خوردم دردم آروم تر شد
وقتی یکم اون طرف تر چرخیدم به میز کوچیک رو دیدم که روش یه عالمه خوراکی های خوشمزه بود و دو طرف میز صندلی بود
یدفه دیدم از پست اومد بغلم کرد و سرشو کنار گوشم برد و گفت: همشون شاهکار خودمه برو بشین منم بعد از اینکه آتیش رو درست کردم میام
تا خواستم برم بشینم اون قبل تر از من رفت صندلی رو برام عقب کشید خنده ی ریزی کردم تو سرم جشنواره بود بالاخره قراره یکم مثل عاشقا زندگی کنیم مثل بقیه خوش بگذرونیم
از منتظر موندن خسته شدم پس کجا رفته؟
رفتم بیرون از کلبه که کنار رودخونه دیدمش اینجا چیکار می کرد؟ ظاهراً داشت تلفنی با کسی حرف می زد تا منو دید سریع تلنفش رو خاموش کرد و اومد سمتم و دستمو گرفت تو دستش و با خودش بردم سمت کلبه
ات: جونگ کوک چیشده می بود پشت تلفن؟
جونگ کوک: هیچکس تو نگران نباش بهت گفتم میام برای چی اومدی بیرون؟ نمی خوان هیچ گرگی عشقمو با خودش ببره و بخوره
داشت مثل بچه ها باهام رفتار می کرد معلوم بود یه کاسه ی زیر نیم کاسشه
ات: جونگ کوک بهم حقیقتو بگو موضوع چیه ما اینجا چیکار داریم برای چی اومدیم اینجا؟
جونگ کوک لبخندی زد و گفت: گفتم که قراره یه مدت فقط خودم و خودت باهم باشیم
رفتیم سر میز نشستیم با بی میلی صبحانمو خوردم فقط برای اینکه بهم گیر نده چرا صبحانمو نخوردم
بعد از اینکه صبحانمون رو خوردیم از رو صندلیش بلند شد و گفت: کاراتو بکن قراره بریم گردش
ات: لابد ماهیگیری و شکار آره؟
جونگ کوک: من یه شکار بزرگ تر دارم برای چی وقتمو الکی بگیرم برم شکار یه خرگوش وقتی تو رو دارم
شکار رو خوب اومد من واقعاً شکار همچین شکارچیه قهاری بودم
رفتم کارامو کردم و باهاش رفتم بیرون معلوم بود قراره بریم یه جای دور که ماشینش رو روشن کرد و سوارش شدیم
ات: کجا قراره بریم؟
......
ات: ازت سوال کردما بگو دیگه تحمل یه سورپرایز دیگه رو ندارم
جونگ کوک: نمی تونی یکم بیخیال شی؟ مثلاً اومدیم خوش بگذرونیم داری همه ی برنامه هامو خراب میکنی هر چیزی رو که فقط برای خودم و خودت برنامه ریزی کردم
تو ذوقم خورد اصلا دیگه باهاش قهرم...
از زبان ات
صبح وقتی از خواب بیدار شدم جونگ کوک رو کنارم ندیدم پس کجا رفته؟
وقتی از اتاق اومدم بیرون از پله ها پایین رفتم تو آشپزخونه دیدمش
سریع یواشکی رفتم از پشت بغلش کردم
جونگ کوک: گود مورنینگ پرنسس میبینم که زیبای خفته ی داستان ما امروز زود از خواب بیدار شده
ات: من همیشه زود از خواب بیدار میشم بخاطر تو چون شباش با درد خوابم میبره و صبحاشم هم با درد از خواب میپرم
برگشت سمتم و با بند انگشتش چونمو گرفت و سرمو گرفت بالا تا ببینمش
جونگ کوک: الان درد داری؟
ات: یکم اما داره اذیتم میکنه
جونگ کوک: الان میرم برات مسکن میارم
وقتی مسکن رو خوردم دردم آروم تر شد
وقتی یکم اون طرف تر چرخیدم به میز کوچیک رو دیدم که روش یه عالمه خوراکی های خوشمزه بود و دو طرف میز صندلی بود
یدفه دیدم از پست اومد بغلم کرد و سرشو کنار گوشم برد و گفت: همشون شاهکار خودمه برو بشین منم بعد از اینکه آتیش رو درست کردم میام
تا خواستم برم بشینم اون قبل تر از من رفت صندلی رو برام عقب کشید خنده ی ریزی کردم تو سرم جشنواره بود بالاخره قراره یکم مثل عاشقا زندگی کنیم مثل بقیه خوش بگذرونیم
از منتظر موندن خسته شدم پس کجا رفته؟
رفتم بیرون از کلبه که کنار رودخونه دیدمش اینجا چیکار می کرد؟ ظاهراً داشت تلفنی با کسی حرف می زد تا منو دید سریع تلنفش رو خاموش کرد و اومد سمتم و دستمو گرفت تو دستش و با خودش بردم سمت کلبه
ات: جونگ کوک چیشده می بود پشت تلفن؟
جونگ کوک: هیچکس تو نگران نباش بهت گفتم میام برای چی اومدی بیرون؟ نمی خوان هیچ گرگی عشقمو با خودش ببره و بخوره
داشت مثل بچه ها باهام رفتار می کرد معلوم بود یه کاسه ی زیر نیم کاسشه
ات: جونگ کوک بهم حقیقتو بگو موضوع چیه ما اینجا چیکار داریم برای چی اومدیم اینجا؟
جونگ کوک لبخندی زد و گفت: گفتم که قراره یه مدت فقط خودم و خودت باهم باشیم
رفتیم سر میز نشستیم با بی میلی صبحانمو خوردم فقط برای اینکه بهم گیر نده چرا صبحانمو نخوردم
بعد از اینکه صبحانمون رو خوردیم از رو صندلیش بلند شد و گفت: کاراتو بکن قراره بریم گردش
ات: لابد ماهیگیری و شکار آره؟
جونگ کوک: من یه شکار بزرگ تر دارم برای چی وقتمو الکی بگیرم برم شکار یه خرگوش وقتی تو رو دارم
شکار رو خوب اومد من واقعاً شکار همچین شکارچیه قهاری بودم
رفتم کارامو کردم و باهاش رفتم بیرون معلوم بود قراره بریم یه جای دور که ماشینش رو روشن کرد و سوارش شدیم
ات: کجا قراره بریم؟
......
ات: ازت سوال کردما بگو دیگه تحمل یه سورپرایز دیگه رو ندارم
جونگ کوک: نمی تونی یکم بیخیال شی؟ مثلاً اومدیم خوش بگذرونیم داری همه ی برنامه هامو خراب میکنی هر چیزی رو که فقط برای خودم و خودت برنامه ریزی کردم
تو ذوقم خورد اصلا دیگه باهاش قهرم...
۲۵.۵k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.