فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۱۴
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۱۴
از زبان جونگ کوک
وقتی دیدم بیهوش شد خیلی نگرانش شدم سریع بردم بخش کمک های اولیه و رو تخت خوابوندمش
به سِرُم بهش وصل کردن دستی که بهش سرم وصل بودمو تو دستام گرفته بودم و منتظر موندم تا بیدار شه
اومدیم یکم خوش بگذرونیم اما حس می کنم همه چی رو خراب کردم نباید اینطوری میشد لعنت به خودم ک حتی نمی دونم چطوری دلشو به دست بیارم و بتونم خوشحال نگهش دارم
بعد از نیم ساعت بالاخره چشماشو باز کرد
گفتم: زیبای خفته بالاخره بهوش اومدی؟ الان حالت بهتره؟ خیلی نگرانم کردی
دیدم یدفه روشو کرد اون طرف و پشتشو بهم کرد معلوم بود که باهام قهره اه دوباره باید منت کشی کنم که برگرده پیشم
ات: باهات قهرم اون تو ماشین انقدر تند باهام رفتار کردی اینم از این که بهت التماس کردم این کارو نکنی
گفتم: می دونم می دونم اما تروخدا باهام قهر نکن دیگه من غلط کردم متاسفم لطفاً منو ببخش فقط باهام قهر نکن دلم طاقت دوری تو نداره خواهش می کنم این کارو با دلی که بیشتر از خودش نگرانته نکن
ات: کدوم دلی که نگرانمه؟ اگه واقعاً نگرانم بودی و دوستم داشتی این کارو نمی کردی که فقط خودت خوش بگذرونی
گفتم: ات من غلط کردم اصلا گوه خوردم (دور از جون کوکی جونم بخاطر یه دختر این کارو نکن) اصلا فحشم بده دری وری بهم بگو کتکم بزن ولی باهام قهر نکن اصلا اگه می خوای همین الان یه اسلحه میدم دستت اگه هر وقت ازم خسته شدی کل خشاباشو روم خالی کنی فقط باهام قهر نکن
یدفه دیدم برگشت سمتم و با اخم بهم نگاه کرد و گفت: بهت گفتم که دیگه همچین حرفایی رو نزدی چون منم طاقت دوری تو ندارم ولی تو باز تکرارش کردی
گفتم: ات بخدا که غلط کردم منو میبخشی؟
با اخم گفت: باشه می بخشمت ولی دیگه تکرار نشه
بعد از اینکه سِرُمش تموم شد به پرستار گفتم بیاد درش بیاره دستشو گرفتم و از اون مکان خارج شدیم رفتیم سوار ماشین شدیم
ات: داریم میریم خونه؟
گفتم: دکتر گفت باید استراحت کنی پس بخاطر همین برمیگردیم خونه فردا ادامه میدیم
ات:نه... خواهش می کنم نمی خوام فعلا برگردیم خونه میخوام یکم دیگه بیرون بمونیم لطفاً ددی جونم
همینطور که داشتم رانندگی می کردم برای چند ثانیه برای دیدن قیافه ی کیوت و لوسش برگشتم سعی داشت با این کاراش دلمو ببره که قانعم کنه درسته دلمو از خیلی وقت پیش برده ولی نمی تونه قانعم کنه
گفتم:نمیشه باید استراحت کنی
ات: من واقعاً حالم خوبه بخداکه راست میگم ددی تروخداااااا (خیلی کیوت و تو دل برو)
گفتم: خیله خب ولی فقط یکم
یدفه دیدم ازجاش بلندشد اومد گونمو بوسید منم ازفرصت استفاده کردم وبا اون یکی دستم چونشو سریع گرفتمو یه بوسه ی عمیقی ازلبای شیرینش گرفتم
لباش انرژی لازم روبرای رانندگی به دست آوردم
شب عالی درپیش است😈
از زبان جونگ کوک
وقتی دیدم بیهوش شد خیلی نگرانش شدم سریع بردم بخش کمک های اولیه و رو تخت خوابوندمش
به سِرُم بهش وصل کردن دستی که بهش سرم وصل بودمو تو دستام گرفته بودم و منتظر موندم تا بیدار شه
اومدیم یکم خوش بگذرونیم اما حس می کنم همه چی رو خراب کردم نباید اینطوری میشد لعنت به خودم ک حتی نمی دونم چطوری دلشو به دست بیارم و بتونم خوشحال نگهش دارم
بعد از نیم ساعت بالاخره چشماشو باز کرد
گفتم: زیبای خفته بالاخره بهوش اومدی؟ الان حالت بهتره؟ خیلی نگرانم کردی
دیدم یدفه روشو کرد اون طرف و پشتشو بهم کرد معلوم بود که باهام قهره اه دوباره باید منت کشی کنم که برگرده پیشم
ات: باهات قهرم اون تو ماشین انقدر تند باهام رفتار کردی اینم از این که بهت التماس کردم این کارو نکنی
گفتم: می دونم می دونم اما تروخدا باهام قهر نکن دیگه من غلط کردم متاسفم لطفاً منو ببخش فقط باهام قهر نکن دلم طاقت دوری تو نداره خواهش می کنم این کارو با دلی که بیشتر از خودش نگرانته نکن
ات: کدوم دلی که نگرانمه؟ اگه واقعاً نگرانم بودی و دوستم داشتی این کارو نمی کردی که فقط خودت خوش بگذرونی
گفتم: ات من غلط کردم اصلا گوه خوردم (دور از جون کوکی جونم بخاطر یه دختر این کارو نکن) اصلا فحشم بده دری وری بهم بگو کتکم بزن ولی باهام قهر نکن اصلا اگه می خوای همین الان یه اسلحه میدم دستت اگه هر وقت ازم خسته شدی کل خشاباشو روم خالی کنی فقط باهام قهر نکن
یدفه دیدم برگشت سمتم و با اخم بهم نگاه کرد و گفت: بهت گفتم که دیگه همچین حرفایی رو نزدی چون منم طاقت دوری تو ندارم ولی تو باز تکرارش کردی
گفتم: ات بخدا که غلط کردم منو میبخشی؟
با اخم گفت: باشه می بخشمت ولی دیگه تکرار نشه
بعد از اینکه سِرُمش تموم شد به پرستار گفتم بیاد درش بیاره دستشو گرفتم و از اون مکان خارج شدیم رفتیم سوار ماشین شدیم
ات: داریم میریم خونه؟
گفتم: دکتر گفت باید استراحت کنی پس بخاطر همین برمیگردیم خونه فردا ادامه میدیم
ات:نه... خواهش می کنم نمی خوام فعلا برگردیم خونه میخوام یکم دیگه بیرون بمونیم لطفاً ددی جونم
همینطور که داشتم رانندگی می کردم برای چند ثانیه برای دیدن قیافه ی کیوت و لوسش برگشتم سعی داشت با این کاراش دلمو ببره که قانعم کنه درسته دلمو از خیلی وقت پیش برده ولی نمی تونه قانعم کنه
گفتم:نمیشه باید استراحت کنی
ات: من واقعاً حالم خوبه بخداکه راست میگم ددی تروخداااااا (خیلی کیوت و تو دل برو)
گفتم: خیله خب ولی فقط یکم
یدفه دیدم ازجاش بلندشد اومد گونمو بوسید منم ازفرصت استفاده کردم وبا اون یکی دستم چونشو سریع گرفتمو یه بوسه ی عمیقی ازلبای شیرینش گرفتم
لباش انرژی لازم روبرای رانندگی به دست آوردم
شب عالی درپیش است😈
۲۹.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.