پارت ( ۵ )
پارت ( ۵ )
وقتی همو دوست داشتین ولی خوانوادت ...
ولی فقط خودش نبود ی دختره هم سنو سال من هم همراهش بود میتونستم صدای شکستن قلبمو بشنوم
+تهیونگ این کیه
_لیا دوست دخترمه
+چی؟ چرا اینو آوردی اینجا تو زنو بچه داری تهیونگ خجالت نمیکشی (بغض)
_خفه شو برو تو اتاق (داد)
بدون هیچ حرفی رفتم اتاق انقد گریه کردم که خوابم برد
(صبح)
چشمامو باز کردم کارتیه مربوطه رو کردم رفتم پایین که دیدم تهیونگ و اون دختره که اسمش لیا بود درحال صبحونه خوردن دیدم داشتن باهم می خندیدن ک چشمشون به من خورد
_ا/ت از این به بعد به لیا احترام میزاری هرچی گفت به هرفش گوش میدید از این به بعد لیا خانم اون عمارته دیگه بهت حسی ندارم فقط بچرو میخوام
+ولی تهیونگ...
لیا : مگه نشنیدی چی گفت
چیزی نگفتم و رفتم سمت اجوما تا کارو بهم بگه
(ساعت ۳ ظهر)
وای خیلی خسته شدم بعد از تمیز کردن عمارت و پله ها خسته رو ی پله های عمارت نشستم که یهو همون لیا امد
لیا : پاشو کار کن چرا انقد زود خسته شدی (نیشخند)
+به تو چه دوست داری تو کی هستی که داری بهم دستور میدی
لیا : سرم داد نزن به دیدم میگم بیاد ها
+خفه بابا تو هم با اون ددیت
لیا : باشه خودت خواستی
یهو دیدم لیا دستمو کشید و منو سمت گلدون ها برد یکی از گلدون هارو انداخت زمینو موهاشو بهم ریخت داد خیلی محکم کشید که نهیونگ از اتاق کارش آمد برون سمت ما امد و منو لیا رو تو اون حالت دید اخماش رفت تو هم
لیا : ددی نگاه کن ا/ت باهام چیکار کرد
+تهیونگ من این کارو نکردم دروغ میگه
_نمیخوام حرفی بشنوم برو تو اتاق منتظرم باش
رفتم تو اتاق و مث صگ فوشش میدادم (گوه میخوردی)
+خاک تو سرم یه وقت نیاد منو بکنه
+به من چه تقصیر اون لیای عوضیه
داشتم همینطور غر میزدم که یهو در اتاق باز شد که با قیافه ی خشن تهیونگ مواجه شدم
که داشت میومد سمتم منم میرفتم عقب که دیگه جایی نمونده بود خوردم به دیوار تهیونگ نزدیک تر میشود
انقد نزدیکم شد که صورتامون فقط چند سانتی متر فاصله داشت.......
دوستان نظراتونو بگین 🖤❤️🖤❤️
وقتی همو دوست داشتین ولی خوانوادت ...
ولی فقط خودش نبود ی دختره هم سنو سال من هم همراهش بود میتونستم صدای شکستن قلبمو بشنوم
+تهیونگ این کیه
_لیا دوست دخترمه
+چی؟ چرا اینو آوردی اینجا تو زنو بچه داری تهیونگ خجالت نمیکشی (بغض)
_خفه شو برو تو اتاق (داد)
بدون هیچ حرفی رفتم اتاق انقد گریه کردم که خوابم برد
(صبح)
چشمامو باز کردم کارتیه مربوطه رو کردم رفتم پایین که دیدم تهیونگ و اون دختره که اسمش لیا بود درحال صبحونه خوردن دیدم داشتن باهم می خندیدن ک چشمشون به من خورد
_ا/ت از این به بعد به لیا احترام میزاری هرچی گفت به هرفش گوش میدید از این به بعد لیا خانم اون عمارته دیگه بهت حسی ندارم فقط بچرو میخوام
+ولی تهیونگ...
لیا : مگه نشنیدی چی گفت
چیزی نگفتم و رفتم سمت اجوما تا کارو بهم بگه
(ساعت ۳ ظهر)
وای خیلی خسته شدم بعد از تمیز کردن عمارت و پله ها خسته رو ی پله های عمارت نشستم که یهو همون لیا امد
لیا : پاشو کار کن چرا انقد زود خسته شدی (نیشخند)
+به تو چه دوست داری تو کی هستی که داری بهم دستور میدی
لیا : سرم داد نزن به دیدم میگم بیاد ها
+خفه بابا تو هم با اون ددیت
لیا : باشه خودت خواستی
یهو دیدم لیا دستمو کشید و منو سمت گلدون ها برد یکی از گلدون هارو انداخت زمینو موهاشو بهم ریخت داد خیلی محکم کشید که نهیونگ از اتاق کارش آمد برون سمت ما امد و منو لیا رو تو اون حالت دید اخماش رفت تو هم
لیا : ددی نگاه کن ا/ت باهام چیکار کرد
+تهیونگ من این کارو نکردم دروغ میگه
_نمیخوام حرفی بشنوم برو تو اتاق منتظرم باش
رفتم تو اتاق و مث صگ فوشش میدادم (گوه میخوردی)
+خاک تو سرم یه وقت نیاد منو بکنه
+به من چه تقصیر اون لیای عوضیه
داشتم همینطور غر میزدم که یهو در اتاق باز شد که با قیافه ی خشن تهیونگ مواجه شدم
که داشت میومد سمتم منم میرفتم عقب که دیگه جایی نمونده بود خوردم به دیوار تهیونگ نزدیک تر میشود
انقد نزدیکم شد که صورتامون فقط چند سانتی متر فاصله داشت.......
دوستان نظراتونو بگین 🖤❤️🖤❤️
۱۶.۵k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.