فیک جداناپذیر پارت ۱۰۸
فیک جداناپذیر پارت ۱۰۸
از زبان ات
تو همین حین یدفه یه لیوان قهوه جلو روم ظاهر شد برگشتم سمتش که دیدم سونگمینه
سونگمین: بیا اینو بخور یکم آروم شی
لیوان رو از دستش گرفتم اومد دقیقاً کنارم رو کاناپه نشست
سونگمین: چرا هنوز نخوابیدی؟ لابد نگران جونگ کوکی؟ نگران نباش حالش خوبه تا به حال تو تمام عمرم مردی رو بهتر از اون ندیدم اون مرد قوییه می تونه از پسش خودش بر بیاد
ات: اما اگه یدفه چیزی بشه چی؟
سونگمین که با خیال راحت جرئه ای از قهوش رو خورد گفت: مثلاً چی؟ بهت که گفتم اتفاقی براش پیش نمیاد اون و چونگ هی فقط با هم قرار گزاشتن تا به یه سری کار ها رسیدگی کنن اون طور که چونگ هی پشت تلفن با اعتماد به نفس با هام صحبت می کرد معلوم بود که اتفاقی براشون نمی افته
حرفاش یکم آروم ترم کرد اما هنوز از اعماق وجود اون نگرانی و استرس رو داشتم
از زبان جونگ کوک
رفتم بیمارستان که چونگ هی بهم آدرسش رو داده بود نمی دونم چرا هیچین جایی قرار ملاقات رو گذاشته بود
دم در ورودیه بیمارستان دیدمش اومد سمتم
چونگ هی: خوب شد که اومدی برات یه خبر مهم دارم
گفتم: چه خبر مهمی؟
چونگ هی: می دونی که این بیمارستان همون جاییه که مادرت وقتی خواهر کوچیکت رو به دنیا آورد بستری شد من سوابقش رو برسی کردم وقتی پدرت مادرتو به قتل رسوند همراهش نوزاد یک ساعتش رو هم به قتل رسوند یعنی خواهرت
چشمام چهار تا شد چطور ممکنه؟ اما جنی که خودش گفت خواهرمه تازه آزمایش دی ان ای هم هست
یعنی اون بهم دروغ گفته که خواهر مرده ی منه؟
چونگ هی: خواهرت دقیقاً ۱۷ سال پیش مرده تو هیچ خواهری نداری جونگ کوک جنی خواهر تو نیست
گفتم: اما تو که خودت بهم گفتی اون خواهرمه خودت با اطمینان کامل اومدی پیشم و گفتی اون خواهر گمشده ی منه حالا میگی نیست؟...
از زبان ات
تو همین حین یدفه یه لیوان قهوه جلو روم ظاهر شد برگشتم سمتش که دیدم سونگمینه
سونگمین: بیا اینو بخور یکم آروم شی
لیوان رو از دستش گرفتم اومد دقیقاً کنارم رو کاناپه نشست
سونگمین: چرا هنوز نخوابیدی؟ لابد نگران جونگ کوکی؟ نگران نباش حالش خوبه تا به حال تو تمام عمرم مردی رو بهتر از اون ندیدم اون مرد قوییه می تونه از پسش خودش بر بیاد
ات: اما اگه یدفه چیزی بشه چی؟
سونگمین که با خیال راحت جرئه ای از قهوش رو خورد گفت: مثلاً چی؟ بهت که گفتم اتفاقی براش پیش نمیاد اون و چونگ هی فقط با هم قرار گزاشتن تا به یه سری کار ها رسیدگی کنن اون طور که چونگ هی پشت تلفن با اعتماد به نفس با هام صحبت می کرد معلوم بود که اتفاقی براشون نمی افته
حرفاش یکم آروم ترم کرد اما هنوز از اعماق وجود اون نگرانی و استرس رو داشتم
از زبان جونگ کوک
رفتم بیمارستان که چونگ هی بهم آدرسش رو داده بود نمی دونم چرا هیچین جایی قرار ملاقات رو گذاشته بود
دم در ورودیه بیمارستان دیدمش اومد سمتم
چونگ هی: خوب شد که اومدی برات یه خبر مهم دارم
گفتم: چه خبر مهمی؟
چونگ هی: می دونی که این بیمارستان همون جاییه که مادرت وقتی خواهر کوچیکت رو به دنیا آورد بستری شد من سوابقش رو برسی کردم وقتی پدرت مادرتو به قتل رسوند همراهش نوزاد یک ساعتش رو هم به قتل رسوند یعنی خواهرت
چشمام چهار تا شد چطور ممکنه؟ اما جنی که خودش گفت خواهرمه تازه آزمایش دی ان ای هم هست
یعنی اون بهم دروغ گفته که خواهر مرده ی منه؟
چونگ هی: خواهرت دقیقاً ۱۷ سال پیش مرده تو هیچ خواهری نداری جونگ کوک جنی خواهر تو نیست
گفتم: اما تو که خودت بهم گفتی اون خواهرمه خودت با اطمینان کامل اومدی پیشم و گفتی اون خواهر گمشده ی منه حالا میگی نیست؟...
۳۰.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.