پارت

#پارت240



هه پس باهمند! پوزخندی زدم و راه اتاق خودمو پیش گرفتم ...


(آرش)

با دیدن حدیث اخم بزرگی رو پیشونیم نشست. آب دهنشو قورت داد :

چیزه آرش یعنی آقای احتشام میشه من چند روزی برم مرخصی؟!

سرمو تکون دادم : اره برو بگو خانوم غریبی کاراتو انجام بده...

چشمی زیر لب گفت و از اتاق رفت بیرون, وای خدا این دیگه کیه تموم شرکت رو پر کرده که منو آرش با هم هستیم ... یه بار دیگه بشنوم بد میبینه دختره پرو !

خواستم وارد آپارتمانم شم که گوشیم زنگ خورد خریدای که تو دستم بود رو زمین گذاشتم گوشی رو از جیبم در آوردم!

با دیدن شماره حسام ابرویی بالا انداختم و جواب دادم :

بله!

حسام: سلام داداش خوبی ؟! چه خبرا ؟!

آرش: سلام ممنون تو خوبی ؟!

حسام: فدا، میگما ...

آرش : بگو ...

حسام: مهسا دختر خاله ی من پیش تو کار میکنه درسته ؟! من ازت میخوام نذاری زیاد به مردا نزدیک شه یا اینکه خیلی لباسای جلو باز بپوشه

مکثی کرد: اخه میدونی من از یچگی با مهسام خیلی همو دوست داریم غیرتم اجازه نمیده که لباسای باز بپوشه یا زیاد با مردا گرم بگیره بیا داداشی کن و کمکم کن!

ناخداگاه دستام مشت شد،یعنی چی اخه مهسا به من گفت با کسی نیست ولی حالا حسام میگه از خیلی وقته پیش یا منه ؟!

دستی تو موهام کشیدم به زور گفتم:

باشه داداش خیالت راحت مراقب عشقت هستم!

و بعد بدون هیچ حرفی گوشی رو قطع کردم !!!
دیدگاه ها (۱)

#پارت241وسایل رو، رو میز گذاشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم خو...

#پارت242آرش: کیوان من نمیدونم با خودم چند چندم واقعا نمیدونم...

#پارت239ولی انگار واقعیه چطور این همه پول اومده تو حسابم این...

#پارت238و گفتم: خودتو ناراحت نکن اون الان حالش خوبه !پوزخندی...

برادر بی رحم من 💔🥀🖤💫part ۳ویو یورا:داشتم میرفتم توی اتاقم ام...

#invisiblelovePart_7یوری: باشه،هائون تو....یونا:هائون هم میم...

part5🦋-نارا تو چته ها مثلا میخوای بگی وایی من خیلی افسردم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط