رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت³¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
یه دختر از در خونه اومد تو.
کاملا میتونستی متوجه بشی جراحی پلاستیک کرده..
با یه نازی اومد و با زیر چشم نگاهم کرد.
دختره عملیییی.
دختر: مامان، اینه که میگی تو طالع جیهوپه؟
اخی..نگاه کن صورتش چه زخمه..
حیف که چاقو خوردم مگر نه حالشونو میگرفتم.
اخه جیهوپپمم اومد کمکم کنه داغ دلمو بیشتر کرد.
دختره اومد بلندم کرد که با ارنجم یکی کوبوندم توی صورتش.
من: خجالت بکش.
ابرویی داد بالا و دوباره اومد پیشم و روبه روم وایساد.
دستشو گذاشت روی پهلوم که از درد افتادم زمین.
دختر: اخی..دردت اومد؟
با نفرت بهش خیره شدم.دختره گاوووو.
هلاک یه زره آب بودم.
بلندم کرد و نشوندم روی یه صندلی.
دختر: مامانم بهت گفت که نباید دور جیهوپ بچرخی..جیهوپ مال منه! دختره بد قیافه فکر کردی جیهوپ از تو خوشش میاد؟
من:برو باباااااا..چرت پرت میگی! من چیکار جیهوپتتتتت دارم؟
رفت طبقه بالا.
دختر:مامان من حوصله این دخترو ندارم خودت کارشو تموم کن.
با ترس به اجوما خیره شدم.
به خاطر چییی اخهه؟
درد شکمم داشت دیوونممم میکرد.
زنیکه گاو پیر اومد جلوم و دستشو گذاشت روی شکمم و فشار داد..
نفسم بریده بود و فقط با بیجونی بهش خیره شدم..
جلوی لباسمو گرفت و بلندم کرد..
نمیدونم چرا ولی مقاومت نمیکردم..
این دردی که من تجربه میکردم از مرگم بدتر بود..
وقتی از بی کسی حرف میزنم یعنی این..
یعنی کسی نیست نگرانت بشه..
بگه اصن زنده ای یا مرده؟
چاقو رو اورد جلوی شکمم..میخواست زخممو عمیق تر کنه..
چاقو رو روی زخمم فشار داد..
فقط اشک میریختم..
صدای در سالن اومد..
دیگه چشمامو نچرخوندم تا ببینم کیه..
اجوما ولم کرد و یکی دستمو کشید..
یان سه: خانممممم، حالتون خوبههههه؟
قیافه پسره برام آشناست..اهااا!
این محافظ شخصی هوسوکه! من یان سه رو توی بیمارستان دیدم.
پارت³¹
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
یه دختر از در خونه اومد تو.
کاملا میتونستی متوجه بشی جراحی پلاستیک کرده..
با یه نازی اومد و با زیر چشم نگاهم کرد.
دختره عملیییی.
دختر: مامان، اینه که میگی تو طالع جیهوپه؟
اخی..نگاه کن صورتش چه زخمه..
حیف که چاقو خوردم مگر نه حالشونو میگرفتم.
اخه جیهوپپمم اومد کمکم کنه داغ دلمو بیشتر کرد.
دختره اومد بلندم کرد که با ارنجم یکی کوبوندم توی صورتش.
من: خجالت بکش.
ابرویی داد بالا و دوباره اومد پیشم و روبه روم وایساد.
دستشو گذاشت روی پهلوم که از درد افتادم زمین.
دختر: اخی..دردت اومد؟
با نفرت بهش خیره شدم.دختره گاوووو.
هلاک یه زره آب بودم.
بلندم کرد و نشوندم روی یه صندلی.
دختر: مامانم بهت گفت که نباید دور جیهوپ بچرخی..جیهوپ مال منه! دختره بد قیافه فکر کردی جیهوپ از تو خوشش میاد؟
من:برو باباااااا..چرت پرت میگی! من چیکار جیهوپتتتتت دارم؟
رفت طبقه بالا.
دختر:مامان من حوصله این دخترو ندارم خودت کارشو تموم کن.
با ترس به اجوما خیره شدم.
به خاطر چییی اخهه؟
درد شکمم داشت دیوونممم میکرد.
زنیکه گاو پیر اومد جلوم و دستشو گذاشت روی شکمم و فشار داد..
نفسم بریده بود و فقط با بیجونی بهش خیره شدم..
جلوی لباسمو گرفت و بلندم کرد..
نمیدونم چرا ولی مقاومت نمیکردم..
این دردی که من تجربه میکردم از مرگم بدتر بود..
وقتی از بی کسی حرف میزنم یعنی این..
یعنی کسی نیست نگرانت بشه..
بگه اصن زنده ای یا مرده؟
چاقو رو اورد جلوی شکمم..میخواست زخممو عمیق تر کنه..
چاقو رو روی زخمم فشار داد..
فقط اشک میریختم..
صدای در سالن اومد..
دیگه چشمامو نچرخوندم تا ببینم کیه..
اجوما ولم کرد و یکی دستمو کشید..
یان سه: خانممممم، حالتون خوبههههه؟
قیافه پسره برام آشناست..اهااا!
این محافظ شخصی هوسوکه! من یان سه رو توی بیمارستان دیدم.
۲.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.