رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت³²
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
دستمو گرفت و منو پشت خودش قایم کرد.
یان سه: داشتییییی چیکارررررر میکردییییی؟ اگه من دیرتر میرسیدم میخواستیی نوران و بکشیی؟
اجوما رنگش پریده بود و از ترس یهو نشست روی زمین.
اجوما: تروخداااا..تروخدااا منو ببخشین..به اقاا نگینن لطفااااا..من اشتباه کردممم..
هه..با چندش بهش خیره شدم.
یان سه: بیچاره هوسوک..که تا الان به تو اعتماد کرده..
اجوما: غلططط کردمم..تروخدا ببخشینممم..ولی به اقاااا نگیننن..تروخدااااااااا..
خواستم بیفتم که یان سه گرفتم.
یان سه: خانومم؟ خوبیننن؟ منوو ببخشید دیر رسیدممم.
من: منو..ببر..خونه ام..
دستمو گرفت و منو برد داخل حیاط.
یان سه: ببخشید خانوم، چند لحظه صبر کنینن الان میامم.
رفت داخل و سرگردان میگشت..
میدونستم با اون دختره عملیش فرار میکنه.
نشستم روی زمین.
من نباید بزارم فرار کنن.
بلند شدم.
باید برم پشت خونه.
رسیدم دم در که درجا خون بالا اوردم..
اگه فقط تا نیم ساعت دیگه زخمم درمان نشه میمیرم..
بلند شدم و رفتم پشت خونه. در مخفی باز بود.
فرار کردن..
رفتم توی درختا..
چند نفر و اون دور دیدم.
سعی کردم تند تر برم اما دیدم هیچکس نیست..
برگشتم..
من الان کجامم؟
بیجون نشستم روی چمنا..
هیچ نوری نبود و تاریک..
اخهههه خاکککک توووو سرممممم کننننن.
دوباره خون بالا اوردم.
خدایا رسما منو کشتی مردم.
بلند شدم رفتم عقب تر..شاید بتونم راهو پیدا کنم.
اما فقط و فقط سکوت بود..
همونجا دراز کشیدم.
احتمالا..جنازه منو هیچوقت پیدا نکنن..
ولی باز خوشحالم..
جیهوپ هیچیش نشد..
کاش مثل قبلا که نجاتم داد..
الانم میومد پیشم..
پارت³²
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
دستمو گرفت و منو پشت خودش قایم کرد.
یان سه: داشتییییی چیکارررررر میکردییییی؟ اگه من دیرتر میرسیدم میخواستیی نوران و بکشیی؟
اجوما رنگش پریده بود و از ترس یهو نشست روی زمین.
اجوما: تروخداااا..تروخدااا منو ببخشین..به اقاا نگینن لطفااااا..من اشتباه کردممم..
هه..با چندش بهش خیره شدم.
یان سه: بیچاره هوسوک..که تا الان به تو اعتماد کرده..
اجوما: غلططط کردمم..تروخدا ببخشینممم..ولی به اقاااا نگیننن..تروخدااااااااا..
خواستم بیفتم که یان سه گرفتم.
یان سه: خانومم؟ خوبیننن؟ منوو ببخشید دیر رسیدممم.
من: منو..ببر..خونه ام..
دستمو گرفت و منو برد داخل حیاط.
یان سه: ببخشید خانوم، چند لحظه صبر کنینن الان میامم.
رفت داخل و سرگردان میگشت..
میدونستم با اون دختره عملیش فرار میکنه.
نشستم روی زمین.
من نباید بزارم فرار کنن.
بلند شدم.
باید برم پشت خونه.
رسیدم دم در که درجا خون بالا اوردم..
اگه فقط تا نیم ساعت دیگه زخمم درمان نشه میمیرم..
بلند شدم و رفتم پشت خونه. در مخفی باز بود.
فرار کردن..
رفتم توی درختا..
چند نفر و اون دور دیدم.
سعی کردم تند تر برم اما دیدم هیچکس نیست..
برگشتم..
من الان کجامم؟
بیجون نشستم روی چمنا..
هیچ نوری نبود و تاریک..
اخهههه خاکککک توووو سرممممم کننننن.
دوباره خون بالا اوردم.
خدایا رسما منو کشتی مردم.
بلند شدم رفتم عقب تر..شاید بتونم راهو پیدا کنم.
اما فقط و فقط سکوت بود..
همونجا دراز کشیدم.
احتمالا..جنازه منو هیچوقت پیدا نکنن..
ولی باز خوشحالم..
جیهوپ هیچیش نشد..
کاش مثل قبلا که نجاتم داد..
الانم میومد پیشم..
۲.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.