( سایه عشق )
پارت ۶۸
سمته کالسکه رفتن ولی با صدا ای که شنیدن ایستادن
نیکلاس: خب کجا میرید
تهیونگ : وقتی ربطش رو میخواستم بهت بگم بیا اتاقم البته تا وقتی خودم نگفت
نیکلاس: منظورم با دوشیزه وانتورا هست
دختره هیچ حرفی نگفت و کنار معشوقش ایستاد تهیونگ عصبی گفت
تیهونگ : ببینم نیکلاس دست از سرم بردار این که داری خرابش میکنی زندگیه منه
نیکلاس: از کجا میدونی میخواهم خرابش کنم ... ها ات نمیخواهی بدونی
دختره گیچ به تهیونگ نگاه کرد ... ولی تهیونگ این بار عصبی گفت
تهیونگ : نیکلاس کافیه ...
نیکلاس: اووووو چه خوب رئیسش اومد
فیلیکس گیچ به آن ها نگاه کرد اینکه نیکلاس چرا اون رو خواسته اینجا نمیدانست
فیلیکس : چی شده نیکلاس چرا گفتی بیام اینجا
نیکلاس : خوب شد که اومدی ...
تهیونگ نگاهی به فیلیکس انداخت درست حدث میزد نیکلاس خبر داشت از اینکه برادر این دختر فیلیکس بود ... نگاهی به نیکلاس انداخت...
تهیونگ : نیکلاس تنهایی حرف میزنیم
نیکلاس: نه بزار ملکه آینده کشورمون هم بشنون
فیلیکس: چی راجبه چی حرفمیزنی
ات : ببینید مستر ها لطفا یکی تون حرف بزنه گیچ شدم
نیکلاس: بزار من اول از بقیه شروع کنم بعدش ژنرال فیلیکس بعدشم پادشاه آینده فرانسه .... خب ات نمیخواهی بدونی برادرت کجاست ؟
دختره اخمی رو پیشانی اش نشست و قدمی به نیکلاس نزدیک شد
ات : از کجا میدونی من برادر دارم
تهیونگ : نیکلاس..... خفشو
ات.: چیو خفشو ها بگو دیگه نیکلاس
فیلیکس فقد با چشم های غمگینی بهش خیره شد بود ( چی میتونم بگم " نگو " ولی یه روزی متوجه میشد ) فقد در دلش احساس خون میکرد رنگش به اندازه قرمزش و به ترسی خوده خون
ات : بگو دیگه
تهیونگ : چی رو بگه نیکلاس اون دهنت رو ببند
ات : شاهزاده کیم لطفا ساکت شید .. ویکتور نیکلاس لطفا بگید
نیکلاس: خب داداشت پیشته تو همین خوابگاه
ات : کجاست کیه اسمش رو بگو
تهیونگ: بیخیال ات به حرفش گوشنده بریم
مچ دستش را گرفت تا خواستن راهی شدن دختره دستش را کشید
ات : بگو دیگه اون دهن لامصب رو باز کن دیگه
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.