𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 17●•••
صبح ساعت ۶ ..
امروز زود بلند،شدم تا قبل از اینکه برم سرکار یک سر به گل هام بزنم
قول دادم براشون جبران کنم و چون حالم بد بود به خاطر دیشب مطمئنم بودم پیش اونا آرامش میگیرم پس یک لباس پوشیدم و مویی شونه کردم عطری زدم ، شکلاتی خوردم
و رفتم
وقتی برگشتم خونه نزدیکای ۷ و نیم بود سریع حاضر شدم و صبحونه ای خوردم و تاکسی گرفتم به سمت شرکت
نمیدونم چرا همش توی راه فکرم پیش جونگکوک بود که حالش خوبه یا نه
۳ روز بعد...
سه روز گذشت اما جونگکوک سر کار نمیومد هیچکی هم ازش خبری نداشت و تلفنشم خاموش بود
خییلی نگرانش بودم اگه مغزم بهم نمیگفت(به تو ربطی نداره) با حرف قلبم (گناه داره نکنه بلایی سرش اومده و تقصیر منه) همون روز اول میرفتم دنبالش
اما پس از سه روز بالاخره مغزم رضایت رو داد که برم
پس بعد سرکارم توی شرکت یک ساندویچ خوردم و سریع با تاکسی رفتم سمت خونه ی جونگکوک
کلی در زدم که یک خانم مسن در رو باز کردم
ات: خونه ی جونگکوک همینه؟
عجیبه جواب نداد و رفت
سریع عجله عجله رفتم کل خونه رو گشتم از پلا ها بالا رفتم که هیچکی روی تخت نبود اما شکی توی دلم رفت اون طرف تخت رو نگاه کردم که دیدم جونگکوک افتاده
با داد و سرعت رفتم سمتش
ات: جوونگکوکک خوبیی چته چرا افتادی زمیننننن لطفا حرف بزننن
#fake
𝙋𝙖𝙧𝙩 17●•••
صبح ساعت ۶ ..
امروز زود بلند،شدم تا قبل از اینکه برم سرکار یک سر به گل هام بزنم
قول دادم براشون جبران کنم و چون حالم بد بود به خاطر دیشب مطمئنم بودم پیش اونا آرامش میگیرم پس یک لباس پوشیدم و مویی شونه کردم عطری زدم ، شکلاتی خوردم
و رفتم
وقتی برگشتم خونه نزدیکای ۷ و نیم بود سریع حاضر شدم و صبحونه ای خوردم و تاکسی گرفتم به سمت شرکت
نمیدونم چرا همش توی راه فکرم پیش جونگکوک بود که حالش خوبه یا نه
۳ روز بعد...
سه روز گذشت اما جونگکوک سر کار نمیومد هیچکی هم ازش خبری نداشت و تلفنشم خاموش بود
خییلی نگرانش بودم اگه مغزم بهم نمیگفت(به تو ربطی نداره) با حرف قلبم (گناه داره نکنه بلایی سرش اومده و تقصیر منه) همون روز اول میرفتم دنبالش
اما پس از سه روز بالاخره مغزم رضایت رو داد که برم
پس بعد سرکارم توی شرکت یک ساندویچ خوردم و سریع با تاکسی رفتم سمت خونه ی جونگکوک
کلی در زدم که یک خانم مسن در رو باز کردم
ات: خونه ی جونگکوک همینه؟
عجیبه جواب نداد و رفت
سریع عجله عجله رفتم کل خونه رو گشتم از پلا ها بالا رفتم که هیچکی روی تخت نبود اما شکی توی دلم رفت اون طرف تخت رو نگاه کردم که دیدم جونگکوک افتاده
با داد و سرعت رفتم سمتش
ات: جوونگکوکک خوبیی چته چرا افتادی زمیننننن لطفا حرف بزننن
#fake
۳.۱k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.