𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 19●•••
سریع رفتم پیشش
پوست سفیدش سفیدتر از همیشه شده بود ...
رنگش پریده بود
چشای خوشگلش بسته بود و صدای ضربان قلبش هم تو اتاق پیچیده بود..
اشک تو چشام حلقه زد ..نفسام دست خودم نبود ..تا حالا برای هیچکس انقدر حس دلتنگی و بغض نداشتم ..ت
ات: ترخدا چشاتو باز کن ..
نشستم روی صندلی کناز تختش
آروم دستای بزرگ و سردشو گرفتم و داخل دستام گره زدم..
بوسه ی با اشک روی دستای مردونه ی خوش فرمش زدم و بغضم ترکید
ات: (همش با گریه ) من هققق خییلی خ خ خود خودخواه بودم و به فکرت ن ن نبودم هقققق همش هق تقصیر منه که تو این وضعی 😭😭😭😭(همش با هق هق و نفس نفس حرف میزنه*)
۲ ساعت بعد ..
راوی
ات روی دستای جونگکوک (سرش روی دستاش بود ، یعنی خودش روی صندلی نشسته بود سرش روی دستای جونگکوک روی تخت)
جونگکوک آروم آروم چشاشو باز کرد
همه خاطره اش با ات قبل بیهوشی رو به یاد آورد
اما بعد بیهوشی اصلا متوجه نشد که آوردنش بیمارستان یا عکسالعمل ات برای بیهوشیش چی بوده...
بدنش یکم سست بود اما کم کم تکون خورد
بیشتر هوشیاریش رو به دست آورد و نگاهی به اطراف انداخت
روی دستش سنگینی میکرد و مانع حرکتش میشد
چشماشو به سمت دستاش برد و به اتی با صورت قرمز روی دستاش خوابیده بود نگاه کرد
جونگکوک: دردت به جانم چرا گریه کردی؟
جونگکوک ویو *
قلبم براش درد گرفت
دیوانه وار عاشق بودم
تاری از موش کنده میشد قلبم درد میگرفت
الان حتما گردنش درد گرفته
جونگکوک: ات ...ات!
ات مثل بمب از جاش پرید
ات : جونگکوککک پرستااا
جونگکوک: خوبم خوبم ات وایسا چرا انقدر هولی
یهو مثل جوجه افتاد گریه و اشکاش مثل سیل اومدن پایین
ات: همش تقصیر من بووددد😭😭😭اگه من اذیتت نمیکردم به این حال و روز نمیرسیدییی😭😭😭
جونگکوک: هیسسس نبینم از این حرفا بزنی
اگه اینجوری اگه برات مهمم گریه نکن و از این حرفا نگو مگرنه بهم آسیب میزنی
ات: باشه باشه ببخشید
جونگکوک: بیا اینجا ببینم
دستمو پشت سرش گذاشتم و به سمت خودم کشیدم آروم لبای خوش فرمشو روی بوسیدم
ات ویو
من و جونگکوک وسط یک بوسه فرانسوی قشنگ یهو پدربزرگش اومد
سریع خودم کشیدم این ور و جونگکوک رو به سمت بالشتش هول دادم
پدربزرگ : توضیح میخام
۲ ساعت بعد...
پدربزرگ: من این رابطه رو قبول نمیکنم !
#fake
𝙋𝙖𝙧𝙩 19●•••
سریع رفتم پیشش
پوست سفیدش سفیدتر از همیشه شده بود ...
رنگش پریده بود
چشای خوشگلش بسته بود و صدای ضربان قلبش هم تو اتاق پیچیده بود..
اشک تو چشام حلقه زد ..نفسام دست خودم نبود ..تا حالا برای هیچکس انقدر حس دلتنگی و بغض نداشتم ..ت
ات: ترخدا چشاتو باز کن ..
نشستم روی صندلی کناز تختش
آروم دستای بزرگ و سردشو گرفتم و داخل دستام گره زدم..
بوسه ی با اشک روی دستای مردونه ی خوش فرمش زدم و بغضم ترکید
ات: (همش با گریه ) من هققق خییلی خ خ خود خودخواه بودم و به فکرت ن ن نبودم هقققق همش هق تقصیر منه که تو این وضعی 😭😭😭😭(همش با هق هق و نفس نفس حرف میزنه*)
۲ ساعت بعد ..
راوی
ات روی دستای جونگکوک (سرش روی دستاش بود ، یعنی خودش روی صندلی نشسته بود سرش روی دستای جونگکوک روی تخت)
جونگکوک آروم آروم چشاشو باز کرد
همه خاطره اش با ات قبل بیهوشی رو به یاد آورد
اما بعد بیهوشی اصلا متوجه نشد که آوردنش بیمارستان یا عکسالعمل ات برای بیهوشیش چی بوده...
بدنش یکم سست بود اما کم کم تکون خورد
بیشتر هوشیاریش رو به دست آورد و نگاهی به اطراف انداخت
روی دستش سنگینی میکرد و مانع حرکتش میشد
چشماشو به سمت دستاش برد و به اتی با صورت قرمز روی دستاش خوابیده بود نگاه کرد
جونگکوک: دردت به جانم چرا گریه کردی؟
جونگکوک ویو *
قلبم براش درد گرفت
دیوانه وار عاشق بودم
تاری از موش کنده میشد قلبم درد میگرفت
الان حتما گردنش درد گرفته
جونگکوک: ات ...ات!
ات مثل بمب از جاش پرید
ات : جونگکوککک پرستااا
جونگکوک: خوبم خوبم ات وایسا چرا انقدر هولی
یهو مثل جوجه افتاد گریه و اشکاش مثل سیل اومدن پایین
ات: همش تقصیر من بووددد😭😭😭اگه من اذیتت نمیکردم به این حال و روز نمیرسیدییی😭😭😭
جونگکوک: هیسسس نبینم از این حرفا بزنی
اگه اینجوری اگه برات مهمم گریه نکن و از این حرفا نگو مگرنه بهم آسیب میزنی
ات: باشه باشه ببخشید
جونگکوک: بیا اینجا ببینم
دستمو پشت سرش گذاشتم و به سمت خودم کشیدم آروم لبای خوش فرمشو روی بوسیدم
ات ویو
من و جونگکوک وسط یک بوسه فرانسوی قشنگ یهو پدربزرگش اومد
سریع خودم کشیدم این ور و جونگکوک رو به سمت بالشتش هول دادم
پدربزرگ : توضیح میخام
۲ ساعت بعد...
پدربزرگ: من این رابطه رو قبول نمیکنم !
#fake
۵.۰k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.