رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۲۸
یعنی حاضرم قسم بخورم پوشیدهترین آدم اینجا
منم.
شلوار چرم مشکی و لباس آستین سه ربع چرم
مشکی که زیپش حالت کج دار بود و به شدت تنگ.
واسه خوشگلی هم دستکش انگشتی چرمم دست
کرده بودم و یه انگشت ضربدري هم توي انگشتم
بود.
کلا عین دزدا شده بودم.
دست هامو داخل جیبهام کردم و به جلو قدم
برداشتم.
دخترا با نیم متر شرتک و نیم تنه با پسرا می
رقصیدند.
اوقم گرفته بود.
آخه دختر خوب اینکارا دیگه چیه؟ شخصیت
دخترونتو نگه دار خواهرمن، الکی خودتو خرج
مرداي هوسباز نکن.
یه دفعه آهنگ تکونش بده از سعید سرور پخش
شد.
با یادآوري خاطرهاي خندم گرفت.
چقدر ما سه تا با این آهنگ دیوونه بازي درمیاوردیم
.
با دیدن ماهان لبخندم جمع شد.
روي یه مبل لش شده بود و اون دختره سحر با تیپ
افتضاحی روش لم داده بود و لیوان مشروبی توي
دستش بود.
با دیدن سیگار توي دستش بیشتر از موقع دیدن
چسبیدن دختره بهش عصبی شدم.
میکشید و با دختر و پسراي اطرافش میخندید.
با وایسادن یه پسر با یه سینی که قطعا تو
لیوانهاش مشروب بود نگاه ازش گرفتم.
-ممنون، فعلا نمیخورم.
باشهاي گفت و رفت.
آروم به سمتش قدم برداشتم.
باید جوري وانمود کنم که ازش خوشم اومده.
چیزي نمونده که بهش برسم که یه پسر فوق العاده
خوش هیکل و خوش پوش رو به روم وایساد.
کف دستشو بالا آورد.
-افتخار رقص میدي بانو؟
کمی جدي بهش نگاه کردم و بعد از کنارش رد شدم
که یه دفعه بازومو گرفت.
-ناز نکن خوشگلم.
با اخم گفتم: ولم کن بذار واسه چند دقیقه دیگه فعلا
حس رقص ندارم
کارتیو از جیبش بیرون آورد و به سمتم گرفت.
-خوشحال میشم داشته باشیش.
واسه اینکه دست از سرم برداره ازش گرفتم.
چشمکی زد.
-چشم ازت برنمیدارم.
اینو گفت و رفت.
زیر لب گفتم: غلط کردي پسرهی سگ.
لبخند مصنوعی زدم و به سمت ماهان رفتم.
خداکنه نشناستم.
بهشون که رسیدم پشت مبل پشت سرش رفتم.
دستهامو روي مبل گذاشتم و نزدیک گوشش با
صداي پر عشوهاي گفتم: اجازه هست شونههاي جنتلمنی مثل تو رو ماساژ بدم؟
همشون بهم نگاه کردند.
به چشمهاي سبز ماهان خیره شدم.
لعنتی چقدر جذابه.
سحر با اخم گفت: لازم نکرده.
ماهان لبخندي زد و نگاهشو روي بدنم چرخوند.
عوضی چقدر هیزه!
-اشکال نداره خوشگلم.
سحر معترضانه گفت: ماهان!
ماهان بهش نگاه کرد.
-فقط یه ماساژه عسلم.
سحر: خب خودم ماساژت میدم.
ماهان دستمو گرفت و بوسهاي بهش زد که نزدیک
بود چهارتا استخونو توي دهنش بکوبم ولی جلوي
خودمو گرفتم.
-دوست دارم دستهاي این بانو رو حس کنم.
با لبخندي که سعی داشتم باهاش حرصمو پنهان
کنم گفتم: با کمال میل.
دستمو ول کرد و چرخید که خم شدم و دستهامو
روي شونههاش گذاشتم و مشغول ماساژ دادنش
شدم.
باز اون سیگار کوفتیو کشید.
یکی از پسرا گفت: برنامهت واسه پنجشنبه شب
چیه؟
#پارت_۱۲۸
یعنی حاضرم قسم بخورم پوشیدهترین آدم اینجا
منم.
شلوار چرم مشکی و لباس آستین سه ربع چرم
مشکی که زیپش حالت کج دار بود و به شدت تنگ.
واسه خوشگلی هم دستکش انگشتی چرمم دست
کرده بودم و یه انگشت ضربدري هم توي انگشتم
بود.
کلا عین دزدا شده بودم.
دست هامو داخل جیبهام کردم و به جلو قدم
برداشتم.
دخترا با نیم متر شرتک و نیم تنه با پسرا می
رقصیدند.
اوقم گرفته بود.
آخه دختر خوب اینکارا دیگه چیه؟ شخصیت
دخترونتو نگه دار خواهرمن، الکی خودتو خرج
مرداي هوسباز نکن.
یه دفعه آهنگ تکونش بده از سعید سرور پخش
شد.
با یادآوري خاطرهاي خندم گرفت.
چقدر ما سه تا با این آهنگ دیوونه بازي درمیاوردیم
.
با دیدن ماهان لبخندم جمع شد.
روي یه مبل لش شده بود و اون دختره سحر با تیپ
افتضاحی روش لم داده بود و لیوان مشروبی توي
دستش بود.
با دیدن سیگار توي دستش بیشتر از موقع دیدن
چسبیدن دختره بهش عصبی شدم.
میکشید و با دختر و پسراي اطرافش میخندید.
با وایسادن یه پسر با یه سینی که قطعا تو
لیوانهاش مشروب بود نگاه ازش گرفتم.
-ممنون، فعلا نمیخورم.
باشهاي گفت و رفت.
آروم به سمتش قدم برداشتم.
باید جوري وانمود کنم که ازش خوشم اومده.
چیزي نمونده که بهش برسم که یه پسر فوق العاده
خوش هیکل و خوش پوش رو به روم وایساد.
کف دستشو بالا آورد.
-افتخار رقص میدي بانو؟
کمی جدي بهش نگاه کردم و بعد از کنارش رد شدم
که یه دفعه بازومو گرفت.
-ناز نکن خوشگلم.
با اخم گفتم: ولم کن بذار واسه چند دقیقه دیگه فعلا
حس رقص ندارم
کارتیو از جیبش بیرون آورد و به سمتم گرفت.
-خوشحال میشم داشته باشیش.
واسه اینکه دست از سرم برداره ازش گرفتم.
چشمکی زد.
-چشم ازت برنمیدارم.
اینو گفت و رفت.
زیر لب گفتم: غلط کردي پسرهی سگ.
لبخند مصنوعی زدم و به سمت ماهان رفتم.
خداکنه نشناستم.
بهشون که رسیدم پشت مبل پشت سرش رفتم.
دستهامو روي مبل گذاشتم و نزدیک گوشش با
صداي پر عشوهاي گفتم: اجازه هست شونههاي جنتلمنی مثل تو رو ماساژ بدم؟
همشون بهم نگاه کردند.
به چشمهاي سبز ماهان خیره شدم.
لعنتی چقدر جذابه.
سحر با اخم گفت: لازم نکرده.
ماهان لبخندي زد و نگاهشو روي بدنم چرخوند.
عوضی چقدر هیزه!
-اشکال نداره خوشگلم.
سحر معترضانه گفت: ماهان!
ماهان بهش نگاه کرد.
-فقط یه ماساژه عسلم.
سحر: خب خودم ماساژت میدم.
ماهان دستمو گرفت و بوسهاي بهش زد که نزدیک
بود چهارتا استخونو توي دهنش بکوبم ولی جلوي
خودمو گرفتم.
-دوست دارم دستهاي این بانو رو حس کنم.
با لبخندي که سعی داشتم باهاش حرصمو پنهان
کنم گفتم: با کمال میل.
دستمو ول کرد و چرخید که خم شدم و دستهامو
روي شونههاش گذاشتم و مشغول ماساژ دادنش
شدم.
باز اون سیگار کوفتیو کشید.
یکی از پسرا گفت: برنامهت واسه پنجشنبه شب
چیه؟
۴۰۸
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.