رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۲۷
-بگی بمون میمونم، بگی برو هم میرم.
چشمهاشو باز کرد.
دو طرف صورتمو گرفت.
گرمی لبش که روي پیشونیم نشست حس آرامش و
امنیت عجیبی وجودمو پر کرد که چشمهامو به
بسته شدن وادار کرد.
لبشو که برداشت چشمهامو باز کردم.
با دستم اشکهاشو پاك کردم که لبخندي زد.
-خوشحالم که دیدمت.
لبخند محوي زدم.
-منم خوشحالم که پیشنهاد صیغه شدنتو قبول
کردم.
#محدثه
سر کوچه پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم.
وارد کوچه شدم.
اطرافم پر از خونههاي لوکس بود.
سوتی زدم.
چه میکنند این پولدارا!
آینهمو بیرون آوردم و تو اون فضاي نسبتا تاریک
کوچه به خودم نگاهی انداختم و موهامو مرتب
کردم.
موهاي مشکیمو با رنگ موي موقت نسکافهاي کرده
بودم و چشمهامو هم لنز آبی گذاشته بودم و یه
آرایش ملایمم رو صورتم پیاده کرده بودم.
به روش هوشمندانهاي داخل چایی عطیه قرص خوابآور ریختم که بدبخت همشو خورد و الانم
داره خواب هفت پادشاهو میبینه.
به قسمتی رسیدم که با ماشینهایی که دیدم
چشمهام گرد شدند.
لعنتیا! ماشیناي میلیاردي! بی ام وه... پورشه...
مازراتی... واو!
شیطونه میگه سینگل برو تو با رل بیا بیرون.
به خونهاي رسیدم.
پلاکشو نگاه کردم.
خودشه.
صداي آهنگ و بیس از اینجا هم مشخص بود.
شدید استرس داشتم.
تا حالا جرئت نکرده بودم پارتی برم.
نفس عمیقی کشیدم و زنگ کنار در بزرگ
مشکی_طلاییو زدم.
چیزي نگذشت که یه مرد کاملا مشکی پوش در رو
باز کرد.
به سر تا پام نگاهی انداخت و با صداي خشک و
کلفتی گفت: با کی هستی؟
نفسمو به بیرون فوت کردم.
انگار آخرش باید اسم اون الدنگو بگم.
کیفمو تو مشتم گرفتم.
-ماهان رادمنش.
همین که در رو باز کرد نفس آسودهاي کشیدم وارد شدم و نگاهی به پلههاي رو به روم انداختم.
بسم اللهی زیر لب گفتم و از پلهها بالا اومدم.
صداي آهنگ جوري بود که زیر پام شدید میلرزید.
انگار مردم علاقهی خاصی به زلزله دارند، نه؟
وارد راهروي پهنی شدم که آخرش به یه در
شیشهاي سفید میخورد و یه مرد کنارش وایساده
بود.
همین که رسیدم خوش آمدي گفت و در رو باز کرد
که با دیدن صحنهی رو به روم آب دهنمو با استرس
قورت دادم.
همه جا نسبتا تاریک بود و با نورهاي رنگی روشن
میشد.
صداي کر کنندهی آهنگ و دودي که تو هوا بود
حالمو به هم میزد.
وارد شدم که مرده در رو بست.
با صداي یه زن بهش نگاه کردم.
-سلام خانم.
-سلام.
-وسایلتونو به من بدید.
باشهاي گفتم و گوشیمو برداشتم و کیفو بهش
دادم.
مانتومو بیرون آوردم و با شالم بهش دادم.
درسته حجاب چندانی ندارم اما کلا آدمی نیستم که
بخوام حجابمو به طور کامل بردارم اما اینجا مجبورم اگه مطهره بود پوستمو که بماند، گوشتمم رو می
کند.
-تو کمد شمارهی بیست میذارم، شمارتونو
یادتون باشه.
سري تکون دادم که رفت.
#پارت_۱۲۷
-بگی بمون میمونم، بگی برو هم میرم.
چشمهاشو باز کرد.
دو طرف صورتمو گرفت.
گرمی لبش که روي پیشونیم نشست حس آرامش و
امنیت عجیبی وجودمو پر کرد که چشمهامو به
بسته شدن وادار کرد.
لبشو که برداشت چشمهامو باز کردم.
با دستم اشکهاشو پاك کردم که لبخندي زد.
-خوشحالم که دیدمت.
لبخند محوي زدم.
-منم خوشحالم که پیشنهاد صیغه شدنتو قبول
کردم.
#محدثه
سر کوچه پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم.
وارد کوچه شدم.
اطرافم پر از خونههاي لوکس بود.
سوتی زدم.
چه میکنند این پولدارا!
آینهمو بیرون آوردم و تو اون فضاي نسبتا تاریک
کوچه به خودم نگاهی انداختم و موهامو مرتب
کردم.
موهاي مشکیمو با رنگ موي موقت نسکافهاي کرده
بودم و چشمهامو هم لنز آبی گذاشته بودم و یه
آرایش ملایمم رو صورتم پیاده کرده بودم.
به روش هوشمندانهاي داخل چایی عطیه قرص خوابآور ریختم که بدبخت همشو خورد و الانم
داره خواب هفت پادشاهو میبینه.
به قسمتی رسیدم که با ماشینهایی که دیدم
چشمهام گرد شدند.
لعنتیا! ماشیناي میلیاردي! بی ام وه... پورشه...
مازراتی... واو!
شیطونه میگه سینگل برو تو با رل بیا بیرون.
به خونهاي رسیدم.
پلاکشو نگاه کردم.
خودشه.
صداي آهنگ و بیس از اینجا هم مشخص بود.
شدید استرس داشتم.
تا حالا جرئت نکرده بودم پارتی برم.
نفس عمیقی کشیدم و زنگ کنار در بزرگ
مشکی_طلاییو زدم.
چیزي نگذشت که یه مرد کاملا مشکی پوش در رو
باز کرد.
به سر تا پام نگاهی انداخت و با صداي خشک و
کلفتی گفت: با کی هستی؟
نفسمو به بیرون فوت کردم.
انگار آخرش باید اسم اون الدنگو بگم.
کیفمو تو مشتم گرفتم.
-ماهان رادمنش.
همین که در رو باز کرد نفس آسودهاي کشیدم وارد شدم و نگاهی به پلههاي رو به روم انداختم.
بسم اللهی زیر لب گفتم و از پلهها بالا اومدم.
صداي آهنگ جوري بود که زیر پام شدید میلرزید.
انگار مردم علاقهی خاصی به زلزله دارند، نه؟
وارد راهروي پهنی شدم که آخرش به یه در
شیشهاي سفید میخورد و یه مرد کنارش وایساده
بود.
همین که رسیدم خوش آمدي گفت و در رو باز کرد
که با دیدن صحنهی رو به روم آب دهنمو با استرس
قورت دادم.
همه جا نسبتا تاریک بود و با نورهاي رنگی روشن
میشد.
صداي کر کنندهی آهنگ و دودي که تو هوا بود
حالمو به هم میزد.
وارد شدم که مرده در رو بست.
با صداي یه زن بهش نگاه کردم.
-سلام خانم.
-سلام.
-وسایلتونو به من بدید.
باشهاي گفتم و گوشیمو برداشتم و کیفو بهش
دادم.
مانتومو بیرون آوردم و با شالم بهش دادم.
درسته حجاب چندانی ندارم اما کلا آدمی نیستم که
بخوام حجابمو به طور کامل بردارم اما اینجا مجبورم اگه مطهره بود پوستمو که بماند، گوشتمم رو می
کند.
-تو کمد شمارهی بیست میذارم، شمارتونو
یادتون باشه.
سري تکون دادم که رفت.
۳۸۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.