"دوپارتی"
"دوپارتی"
وقتی داشتین بازی میکردین و تو....🌈🌌پارت اخر:////
بخاطر خیسی زمین تعادلش رو از دست داد و از پشت پرت شد و استخر.
میونگ{از بچگی از استخر وحشت داشتم و عمق این استخر هم برام خیلی بود...تقلا هام فایده ای نداشت و تنها کاری که میتونستم بکنم صدا کردن جیمین بود... با پریدن کسی تو آب و بغل کردنم چشمام سیاهی رفت.
جیمین{پس کجاس این دکتر لعنتی.
تهیونگ{آروم باش الان میرسه.
جیمین{تا اومدم دهن باز کنم با دیدن دکتر حرف تو دهنم ماسید و بدون هیچ حرفی به طرف اتاق بردمش.
دکتر{جناب پارک اگر میشه همینجا منتظر باشید تا بیام.
جیمین{اومدم بپرم بهش که نامجون از پشت گرفتتم و به سمت مبل بردنم و لیوان آبی به دستم داد.
نامجون{جیمین همینجا باش تا دکتر کارشو بکنه.
جیهوپ{نزدیک نیم ساعت دکتر اون تو بود و هیچ خبری از میونگ نداشتیم...جیمین کلافه بود و عصبانی، عصبانیتی که همه ازش میترسیدیم و جرعت نمی کردیم باهاش حرف بزنیم... با باز شدن در اولین نفر جیمین به سمت در حجوم برد.
جیمین{حالش چطوره دکتر؟ *نگران
دکتر{نگران نباشید بخاطر شوکی که بهش وارد شده بیهوش شدن.
جیمین{میتونم ببینمش؟
دکتر{البته.
جیمین{نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اتاق با دیدن میونگی که با سرمش درگیر بود خنده ریزی کردم و گرفتمش تو بغلم... حالت خوبه عروسکم؟
میونگ{متقابل بغلش کردم و سرمو رو سینش گذاشتم... اهوم... جیمینا میشه روی استخر رو شیشه بکشی؟
جیمین{معلومه که نه... فردا میخوام میخوام جوجم برم آب تنی.
میونگ{تیرت به سنگ خورد جناب پارک فردا جلسه دارم.
جیمین{وقتی به عنوان همسر و رئیست تو خونه نشوندمت میفهمی:)))))
وقتی داشتین بازی میکردین و تو....🌈🌌پارت اخر:////
بخاطر خیسی زمین تعادلش رو از دست داد و از پشت پرت شد و استخر.
میونگ{از بچگی از استخر وحشت داشتم و عمق این استخر هم برام خیلی بود...تقلا هام فایده ای نداشت و تنها کاری که میتونستم بکنم صدا کردن جیمین بود... با پریدن کسی تو آب و بغل کردنم چشمام سیاهی رفت.
جیمین{پس کجاس این دکتر لعنتی.
تهیونگ{آروم باش الان میرسه.
جیمین{تا اومدم دهن باز کنم با دیدن دکتر حرف تو دهنم ماسید و بدون هیچ حرفی به طرف اتاق بردمش.
دکتر{جناب پارک اگر میشه همینجا منتظر باشید تا بیام.
جیمین{اومدم بپرم بهش که نامجون از پشت گرفتتم و به سمت مبل بردنم و لیوان آبی به دستم داد.
نامجون{جیمین همینجا باش تا دکتر کارشو بکنه.
جیهوپ{نزدیک نیم ساعت دکتر اون تو بود و هیچ خبری از میونگ نداشتیم...جیمین کلافه بود و عصبانی، عصبانیتی که همه ازش میترسیدیم و جرعت نمی کردیم باهاش حرف بزنیم... با باز شدن در اولین نفر جیمین به سمت در حجوم برد.
جیمین{حالش چطوره دکتر؟ *نگران
دکتر{نگران نباشید بخاطر شوکی که بهش وارد شده بیهوش شدن.
جیمین{میتونم ببینمش؟
دکتر{البته.
جیمین{نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اتاق با دیدن میونگی که با سرمش درگیر بود خنده ریزی کردم و گرفتمش تو بغلم... حالت خوبه عروسکم؟
میونگ{متقابل بغلش کردم و سرمو رو سینش گذاشتم... اهوم... جیمینا میشه روی استخر رو شیشه بکشی؟
جیمین{معلومه که نه... فردا میخوام میخوام جوجم برم آب تنی.
میونگ{تیرت به سنگ خورد جناب پارک فردا جلسه دارم.
جیمین{وقتی به عنوان همسر و رئیست تو خونه نشوندمت میفهمی:)))))
۴۸.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.