ℙ𝕒𝕣𝕥 ۴۳
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۴۳
؛هرطور خودت میدونی....پس من میرم....ماشین میفرستم دنبالت...
دستمو ول کرد و راهشو گرفت و رفت....وقتی مطمئن شدم دور شده روی مبل چرم گوشه ی دفتر نشستم و نفس عمیقی کشیدم....بعد از بستن در لیوان روی میزو پر آب کرد و گرفت سمتم
-بخور...رنگت پریده
+قرار بود امروز تنها بیام پیشت..ولی بیخیالم نشد و دنبالم راه افتاد...
-چطور بوده؟
+چی؟(خوردن آب)
-زندگیت...این چند وقته
+چطور میخوای باشه؟...شبیه راپونزل توی برجشم!...تو مثلا قرار بود کمکم کنی نه؟؟...کجا بودی این یکماه
-هنوز زبونتو داری...پس خیلیم بد نگذشته
+جهنم بود! راه نفس کشیدن نداشتم...انگار توی کانال کولر میخوابیدم...
-تغییر کردی
+چیم؟
-همه چیت...مدل موهات... آرایشت...لباسی که میپوشی..و اخلاقت...خیلی بیشتر غر میزنی
+بد شدم؟؟از لباسی که دامن بلند داره متنفرم..
نمیدونست ترکیب طرح گلای ریز بادمجونی روی لباسش با رنگ پوست سفید و رنگ پریدش،چه شاهکاری رو تحویل نگاه جئون میده...
-پرسیدی دوستت دارم؟!نه؟....اونروز که ساعت ها اشک ریختی و آخرش توی بغلم خوابت برد!...
هان مینجی....چرا اون سوالو پرسیدی؟.....چه انتظاری داری وقتی با این لباس جلوم میشینی و با اون چشماییت که انگار یه تیکه از کهکشانو داره بهم زل میزنی؟؟میتونم دوستت نداشته باشم؟...ماه من...تو الان به طور رسمی شریک زندگی یکی دیگه شدی...اما تا ابد مال من میمونی و مطمئن باش هرطور شده از برج نامادری بیرونت میارم...
+هی آقاهه..من خیلی نمیتونم صبر کنما...
-میکشمت یبار دیگه جلو من بهش بگی عزیزم..
+اوخ...اونو میگی!؟...باید پاچه خواری میکردم تا بذاره بمونم...
راستی...بهت گفته بودم بازیگر خیلی خوبی هستی...یطوری اسممو ازش پرسیدی که انگار نه انگار اونروز بوسم کردی...
-(خنده)...دوست داشتم
+یاا!
پسر دستشو روی دهن دختر گذاشتو با پوزخند همیشگیش یکبار دیگه قلب دخترکشو لرزوند..
-هیشش!....
؛هرطور خودت میدونی....پس من میرم....ماشین میفرستم دنبالت...
دستمو ول کرد و راهشو گرفت و رفت....وقتی مطمئن شدم دور شده روی مبل چرم گوشه ی دفتر نشستم و نفس عمیقی کشیدم....بعد از بستن در لیوان روی میزو پر آب کرد و گرفت سمتم
-بخور...رنگت پریده
+قرار بود امروز تنها بیام پیشت..ولی بیخیالم نشد و دنبالم راه افتاد...
-چطور بوده؟
+چی؟(خوردن آب)
-زندگیت...این چند وقته
+چطور میخوای باشه؟...شبیه راپونزل توی برجشم!...تو مثلا قرار بود کمکم کنی نه؟؟...کجا بودی این یکماه
-هنوز زبونتو داری...پس خیلیم بد نگذشته
+جهنم بود! راه نفس کشیدن نداشتم...انگار توی کانال کولر میخوابیدم...
-تغییر کردی
+چیم؟
-همه چیت...مدل موهات... آرایشت...لباسی که میپوشی..و اخلاقت...خیلی بیشتر غر میزنی
+بد شدم؟؟از لباسی که دامن بلند داره متنفرم..
نمیدونست ترکیب طرح گلای ریز بادمجونی روی لباسش با رنگ پوست سفید و رنگ پریدش،چه شاهکاری رو تحویل نگاه جئون میده...
-پرسیدی دوستت دارم؟!نه؟....اونروز که ساعت ها اشک ریختی و آخرش توی بغلم خوابت برد!...
هان مینجی....چرا اون سوالو پرسیدی؟.....چه انتظاری داری وقتی با این لباس جلوم میشینی و با اون چشماییت که انگار یه تیکه از کهکشانو داره بهم زل میزنی؟؟میتونم دوستت نداشته باشم؟...ماه من...تو الان به طور رسمی شریک زندگی یکی دیگه شدی...اما تا ابد مال من میمونی و مطمئن باش هرطور شده از برج نامادری بیرونت میارم...
+هی آقاهه..من خیلی نمیتونم صبر کنما...
-میکشمت یبار دیگه جلو من بهش بگی عزیزم..
+اوخ...اونو میگی!؟...باید پاچه خواری میکردم تا بذاره بمونم...
راستی...بهت گفته بودم بازیگر خیلی خوبی هستی...یطوری اسممو ازش پرسیدی که انگار نه انگار اونروز بوسم کردی...
-(خنده)...دوست داشتم
+یاا!
پسر دستشو روی دهن دختر گذاشتو با پوزخند همیشگیش یکبار دیگه قلب دخترکشو لرزوند..
-هیشش!....
۱.۳k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.