پارت156
#پارت156
از ماشین پیاده شدم و آروم قدم برداشتم سمت اون ور خیابون، جلو کافه وایستادم سرمو بلند کردم
زمزمه کردم: کافه رزا...!
آروم وارد کافه شدم، سر جام وایستادم نگاهی به اون پایین انداختم، هوف اینجا دیگه کجا!.
از پله ها پایین اومدم، چشمامو ریز کردم به فضا ی کافه نگاه کردم عالی برد، فضای کافه ترکیبی از رنگای قرمز و مشکی بود.
و داخل کافه رو با نور های قرمز رنگ تزئین کرده بودن.
با صدای گارسون نگاهمو بهش دوختم، یه پسر تقریبا24ساله جلوم قرار گرفت.
گارسون: اسمتون چیه خانوم؟!
مهسا: راد...
گارسون: آقاس احمدی منتظرتون هستن دنبال من بیاید!
سرمو تکون دادم و دنبالش راه افتادم. با دیدن حسام که اخر سالن نشسته بود و نگاه ش رو دوخته بود به رو به روش پوزخندی زدم.
مهسا: خودم میرم ممنون!
سری تکون داد و. راه رفته رو برگشت. به میز نزدیک شدم و رو سرش وایستادم انگار حضورمو حس کرد و سرشو بالا آورد. لبخندی بهم زد. خواست از جاش بلند شه که دستمو به معنی بلند نشو بالا آوردم.
صندلی روبه روش کنار کشیدم و نشستم.
حسام: خوبی عزیزم!
مهسا: ممنون. چرا گفتی بیام اینجا؟!
خندید: میخوام با عشقم یکم تنها باشم بده؟!
ابرویی بالا انداختم: اصلا.
به گارسون اشاره کرد وبا ابرو یه چیزایی رو بهش گفت.
تیکه شو داد به صندلی: کارا چطوره!
همین طور که با دسته کیفم ور میرفتم گفتم: عالیه!
اخماشو توهم کشید: بایدم خوب باشه! بالاخره جلوی صدتا مرد میخوای رژه بری!
حرصم گرفت، میدونه من رو این موضوع حساسم هی حساسیت نشون میده! یکی نیست بگه اخه تو کی هستی تو کار من دخالت کنی. عصبی گفتم: زندگی خودمه، و منم به این کار علاقه دارم پس کسی حق دخالت نداره!
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد: باشه باشه! ببخشید.
دستاشو رو میز گذاشت خواست دستمو بگیره که دستمو عقب کشیدم...
اخمی کرد: گفتم ببخشید دیگه!
جوابی بهش ندادم سرمو پایین انداختم.
حسام: مهسا جان قهر نکن دیگه!
سرمو بلند کردم عصبی گفتم: هیچ وقت تو کارای من دخالت نکن!
ناراحت سری تکون داد و نگاهشو دوخت به پشت سرم. بعد از چند دقیقه یهو از جاش بلند شد و بیشگونی تو هوا زد پشت بندش
موزیک تولدت مبارک پخش شد و سرودی که اعضای کافه میخوندن متعجب از جام بلند شدم.
یا دیدن گارسون که یه کیک کاکائویی بزرگ دستش بود و روی کیک دو عدز شمع بود نشون میداد که وارد 21سالگی شدم.
به حسام نگاه کردم که با لبخند به من نگاه میکرد یه لبخند از رو تشکر بهش زدم.
سری واسه مردمی که تولدت مبارک رو میخوندن تکون دادم. کیک رو میز گذاشت، حسام اشاره کرد که شمع ها رو فوت کنم.
چشمامو بستم و آرزو کردم.
(خدا جون ازت میخوام که هیچ دختری به درد من گرفتار نشه! ازت میخوام که هیچ وقت نذاری حق زنی پایمان شه.... ازت میخوام کاری کنی که هیچ وقت به روح و جسم زنی تجاوز نشه! تنها آرزویی هست که میتونم ازت بخوام چون خودم دردشو کشیدم، خودم عذابشو کشیدم و ازت میخوام که این عذاب رو به جنس هام ندی)
با قطره اشکی که از گوشه چشم چکید، شمع ها رو فوت کردم.
با فوت کردن شمع ها صدای دست زدنشون بلند شد چشمامو باز کردم نامحسوس اشکمو پاک کردم. سر جام صاف وایستادم و لبخندی بهشون زدم
گارسون اومد و کیک رو برد رو صندلی نشستم. حسام هم رو به روم.
دستمو گرفت: تولدت مبارک بهترین اتفاق زندگیم!
لبخند تلخی زدم زمزمه کردم: شاید من بهترین اتفاق زندگیت باشم ولی تو بدترین اتفاق زندگیم بودی!
مشکوک پرسید: چیزی گفتی؟!
سرمو به نشونه تکون دادم. گارسون اومد و سینی رو میز گذاشت.
حسام یه بشقاب که یه تکه کیک داخلش بود رو به همراه یه فنجان چایی جلوم گذاشتم.
زیر لب تشکری کردم و چنگال رو برداشتم شروع کردم به خوردن....
از ماشین پیاده شدم و آروم قدم برداشتم سمت اون ور خیابون، جلو کافه وایستادم سرمو بلند کردم
زمزمه کردم: کافه رزا...!
آروم وارد کافه شدم، سر جام وایستادم نگاهی به اون پایین انداختم، هوف اینجا دیگه کجا!.
از پله ها پایین اومدم، چشمامو ریز کردم به فضا ی کافه نگاه کردم عالی برد، فضای کافه ترکیبی از رنگای قرمز و مشکی بود.
و داخل کافه رو با نور های قرمز رنگ تزئین کرده بودن.
با صدای گارسون نگاهمو بهش دوختم، یه پسر تقریبا24ساله جلوم قرار گرفت.
گارسون: اسمتون چیه خانوم؟!
مهسا: راد...
گارسون: آقاس احمدی منتظرتون هستن دنبال من بیاید!
سرمو تکون دادم و دنبالش راه افتادم. با دیدن حسام که اخر سالن نشسته بود و نگاه ش رو دوخته بود به رو به روش پوزخندی زدم.
مهسا: خودم میرم ممنون!
سری تکون داد و. راه رفته رو برگشت. به میز نزدیک شدم و رو سرش وایستادم انگار حضورمو حس کرد و سرشو بالا آورد. لبخندی بهم زد. خواست از جاش بلند شه که دستمو به معنی بلند نشو بالا آوردم.
صندلی روبه روش کنار کشیدم و نشستم.
حسام: خوبی عزیزم!
مهسا: ممنون. چرا گفتی بیام اینجا؟!
خندید: میخوام با عشقم یکم تنها باشم بده؟!
ابرویی بالا انداختم: اصلا.
به گارسون اشاره کرد وبا ابرو یه چیزایی رو بهش گفت.
تیکه شو داد به صندلی: کارا چطوره!
همین طور که با دسته کیفم ور میرفتم گفتم: عالیه!
اخماشو توهم کشید: بایدم خوب باشه! بالاخره جلوی صدتا مرد میخوای رژه بری!
حرصم گرفت، میدونه من رو این موضوع حساسم هی حساسیت نشون میده! یکی نیست بگه اخه تو کی هستی تو کار من دخالت کنی. عصبی گفتم: زندگی خودمه، و منم به این کار علاقه دارم پس کسی حق دخالت نداره!
دستاشو به حالت تسلیم بالا برد: باشه باشه! ببخشید.
دستاشو رو میز گذاشت خواست دستمو بگیره که دستمو عقب کشیدم...
اخمی کرد: گفتم ببخشید دیگه!
جوابی بهش ندادم سرمو پایین انداختم.
حسام: مهسا جان قهر نکن دیگه!
سرمو بلند کردم عصبی گفتم: هیچ وقت تو کارای من دخالت نکن!
ناراحت سری تکون داد و نگاهشو دوخت به پشت سرم. بعد از چند دقیقه یهو از جاش بلند شد و بیشگونی تو هوا زد پشت بندش
موزیک تولدت مبارک پخش شد و سرودی که اعضای کافه میخوندن متعجب از جام بلند شدم.
یا دیدن گارسون که یه کیک کاکائویی بزرگ دستش بود و روی کیک دو عدز شمع بود نشون میداد که وارد 21سالگی شدم.
به حسام نگاه کردم که با لبخند به من نگاه میکرد یه لبخند از رو تشکر بهش زدم.
سری واسه مردمی که تولدت مبارک رو میخوندن تکون دادم. کیک رو میز گذاشت، حسام اشاره کرد که شمع ها رو فوت کنم.
چشمامو بستم و آرزو کردم.
(خدا جون ازت میخوام که هیچ دختری به درد من گرفتار نشه! ازت میخوام که هیچ وقت نذاری حق زنی پایمان شه.... ازت میخوام کاری کنی که هیچ وقت به روح و جسم زنی تجاوز نشه! تنها آرزویی هست که میتونم ازت بخوام چون خودم دردشو کشیدم، خودم عذابشو کشیدم و ازت میخوام که این عذاب رو به جنس هام ندی)
با قطره اشکی که از گوشه چشم چکید، شمع ها رو فوت کردم.
با فوت کردن شمع ها صدای دست زدنشون بلند شد چشمامو باز کردم نامحسوس اشکمو پاک کردم. سر جام صاف وایستادم و لبخندی بهشون زدم
گارسون اومد و کیک رو برد رو صندلی نشستم. حسام هم رو به روم.
دستمو گرفت: تولدت مبارک بهترین اتفاق زندگیم!
لبخند تلخی زدم زمزمه کردم: شاید من بهترین اتفاق زندگیت باشم ولی تو بدترین اتفاق زندگیم بودی!
مشکوک پرسید: چیزی گفتی؟!
سرمو به نشونه تکون دادم. گارسون اومد و سینی رو میز گذاشت.
حسام یه بشقاب که یه تکه کیک داخلش بود رو به همراه یه فنجان چایی جلوم گذاشتم.
زیر لب تشکری کردم و چنگال رو برداشتم شروع کردم به خوردن....
۱۲.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.