پارت157
#پارت157
(تینا)
داد زدم: من میخوام خانوادتو ببینم چرا نمیفهمی؟!
از جاش بلند شد کلافه دستی تو موهاش کشید:
چرا درک نمیکنی؟! میگم صبر کن باید باهاشون حرف بزنم!
پر بغض گفتم: میدونستم فقط برای بچه منو میخوای مگرنه من برات مهم نیستم، اگه حامله هم نمیشدم بعد از چند مدت من....
با سیلی که تو گوشیم زد پرت شدم رو مبل داد زد:
احمق، اینو بفهم من دوست دارم مطمئن باش هیچ وقت ولت نمیکردم! و قصدم از اول جدی بود
ولی اینو بفهم که نمیتونم برم خانوادم به بگم یه نفر رو حامله کردم و حالا رفتم گرفتشم! صبر داشته باش راضیشون میکنم
فقط رو مخم راه نرو ازت خواهش میکنم تینا...
بعد از تموم شدن حرفش با قدمای بلند از خونه خارج شد...
بغضم شکست با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. به خاطر حاملگیم خیلی حساس شده بودم
به همه چی گیر میدادم و این باعث میشد رابطه منو آرسام خراب شه!
با صدای تلفن خونه اشکامو پاک کردم به سختی از جام بلند شدم رفتم سمت تلفن بدون اینکه
به شمارش نگاه کنم جواب دادم.
تینا: بله بفرمایید؟!
چند دقیقه ایی سکوت بود بعد صدای یه زن پیچید تو گوشی:
شما کی هستید؟!
بی هوا گفتم: من همسر آرسام هستم و شما؟
داد زد: چیی... همسرش؟!!
تازه فهمیدم چی گفتم دستمو رو دهنم گذاشتم، وای خدا آرسام گفته بود اصلا جواب تلفن رو ندم اگرم جواب دادم بگم همسر دوستش هستم اومدیم خونه آرسام مهمونی!
با صدای زنه به خودم اومدم: من الان میام اونجا...!
بعد صدای بوق اشغال پیچید تو گوشی...
تلفن رو قطع کردم. پر استرس رو مبل نشستم مشغول جویدن ناخونام شدم وای خدای من یعنی اون زنه کی بود؟!
وای آرسام حتما منو میکشه لعنتی!
موبایلمو از رو میز برداشتم شماره آرسام رو گرفتم و در دسترسی نبود، فوشی نثار بخت و اقبال خودم کردم.
از جام بلند شدم از رو مبل مانتو برداشتم پوشیدم کیف و گوشیم رو برداشتم رفتم سمت در همین که میخواستم در رو باز کنم حس کردم تمام محتوای معدم الان از دهنم میریزه بیرون
عوقی زدم و دستمو جلو دهنم گرفتم به سرعت رفتم سمت دستشویی، بعد از اینکه حالم جا اومد، آبی به دست و صورتم زدم با دیدن خودم تو آینه گریختم، رنگم به شدت پریده بود و به رو سفیدی بود چشمام که بی روح برد
لبامم سفید شده بود خلاصه با روح فرقی نداشتم.
با عجله از دستشویی بیرون اومدم رفتم سمت اتاق آرسام از تو کیفم مداد چشم رو درآوردم به چشمام کشیدم
یه رژ هم زدم بعد از اینکه حالم یکم بهتر شد به سرعت از اتاق اومدم بیرون کفشامو پوشیدم
دستمو رو دستگیره گذاشتم در باز کردم با قرار گفتن دو جفت کفش پاشنه بلند جلو چشمام آروم آروم سرمو بلند کردم با دیدن زن مسن چشمام گرد شد!
مشکوک چشماشو ریز کرد نگاهی به سرتا پام انداخت پوزخندی زد:
تو زن آرسامی؟!
آب دهنمو پر سر وصدا قورت دادم: ن..نه!
_ولی پشت تلفن که یه چیز دیگه میگفتی!
چشمامو رو هم گذاشتم: فقط یه شوخی ساده بود!
بی توجه به حرفم با همون پوزخند رو لبش منو کنار زد یک راست قدم برداشت سمت اتاق آرسام
در رو بستم با دنبالش رفتم، وارد اتاق شد نیم نگاهی به کل اتاق انداخت بعد رفت سمت کمدا شروع کرد همه جا رو گشتن، تمام کمدا، تمام کشو ها رو میگشت و زیر لب چیزی رو زمزمه میکرد انگار خسته شد سرجاش وایستاد دستشو به کمرش زد حق به جانب گفت:
کجاست؟!
متعجب گفتم: چی کجاست؟!
_شناسنامه آرسام!
شونه ایی بالا انداختم: نمیدونم والا
مشکوک نگاهی بهم انداخت مشغول گشتن شد تمام اتاق رو بهم ریخته بود!
این زن دیوانست! وای آرسام منو میکشه! با یادآوری این موضوع باز استرس تموم وجودمو گرفت و حالت تهو اومد سراغم، دستمو جلو دهنم گذاشتم به سمت دستشویی رفتم
(تینا)
داد زدم: من میخوام خانوادتو ببینم چرا نمیفهمی؟!
از جاش بلند شد کلافه دستی تو موهاش کشید:
چرا درک نمیکنی؟! میگم صبر کن باید باهاشون حرف بزنم!
پر بغض گفتم: میدونستم فقط برای بچه منو میخوای مگرنه من برات مهم نیستم، اگه حامله هم نمیشدم بعد از چند مدت من....
با سیلی که تو گوشیم زد پرت شدم رو مبل داد زد:
احمق، اینو بفهم من دوست دارم مطمئن باش هیچ وقت ولت نمیکردم! و قصدم از اول جدی بود
ولی اینو بفهم که نمیتونم برم خانوادم به بگم یه نفر رو حامله کردم و حالا رفتم گرفتشم! صبر داشته باش راضیشون میکنم
فقط رو مخم راه نرو ازت خواهش میکنم تینا...
بعد از تموم شدن حرفش با قدمای بلند از خونه خارج شد...
بغضم شکست با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. به خاطر حاملگیم خیلی حساس شده بودم
به همه چی گیر میدادم و این باعث میشد رابطه منو آرسام خراب شه!
با صدای تلفن خونه اشکامو پاک کردم به سختی از جام بلند شدم رفتم سمت تلفن بدون اینکه
به شمارش نگاه کنم جواب دادم.
تینا: بله بفرمایید؟!
چند دقیقه ایی سکوت بود بعد صدای یه زن پیچید تو گوشی:
شما کی هستید؟!
بی هوا گفتم: من همسر آرسام هستم و شما؟
داد زد: چیی... همسرش؟!!
تازه فهمیدم چی گفتم دستمو رو دهنم گذاشتم، وای خدا آرسام گفته بود اصلا جواب تلفن رو ندم اگرم جواب دادم بگم همسر دوستش هستم اومدیم خونه آرسام مهمونی!
با صدای زنه به خودم اومدم: من الان میام اونجا...!
بعد صدای بوق اشغال پیچید تو گوشی...
تلفن رو قطع کردم. پر استرس رو مبل نشستم مشغول جویدن ناخونام شدم وای خدای من یعنی اون زنه کی بود؟!
وای آرسام حتما منو میکشه لعنتی!
موبایلمو از رو میز برداشتم شماره آرسام رو گرفتم و در دسترسی نبود، فوشی نثار بخت و اقبال خودم کردم.
از جام بلند شدم از رو مبل مانتو برداشتم پوشیدم کیف و گوشیم رو برداشتم رفتم سمت در همین که میخواستم در رو باز کنم حس کردم تمام محتوای معدم الان از دهنم میریزه بیرون
عوقی زدم و دستمو جلو دهنم گرفتم به سرعت رفتم سمت دستشویی، بعد از اینکه حالم جا اومد، آبی به دست و صورتم زدم با دیدن خودم تو آینه گریختم، رنگم به شدت پریده بود و به رو سفیدی بود چشمام که بی روح برد
لبامم سفید شده بود خلاصه با روح فرقی نداشتم.
با عجله از دستشویی بیرون اومدم رفتم سمت اتاق آرسام از تو کیفم مداد چشم رو درآوردم به چشمام کشیدم
یه رژ هم زدم بعد از اینکه حالم یکم بهتر شد به سرعت از اتاق اومدم بیرون کفشامو پوشیدم
دستمو رو دستگیره گذاشتم در باز کردم با قرار گفتن دو جفت کفش پاشنه بلند جلو چشمام آروم آروم سرمو بلند کردم با دیدن زن مسن چشمام گرد شد!
مشکوک چشماشو ریز کرد نگاهی به سرتا پام انداخت پوزخندی زد:
تو زن آرسامی؟!
آب دهنمو پر سر وصدا قورت دادم: ن..نه!
_ولی پشت تلفن که یه چیز دیگه میگفتی!
چشمامو رو هم گذاشتم: فقط یه شوخی ساده بود!
بی توجه به حرفم با همون پوزخند رو لبش منو کنار زد یک راست قدم برداشت سمت اتاق آرسام
در رو بستم با دنبالش رفتم، وارد اتاق شد نیم نگاهی به کل اتاق انداخت بعد رفت سمت کمدا شروع کرد همه جا رو گشتن، تمام کمدا، تمام کشو ها رو میگشت و زیر لب چیزی رو زمزمه میکرد انگار خسته شد سرجاش وایستاد دستشو به کمرش زد حق به جانب گفت:
کجاست؟!
متعجب گفتم: چی کجاست؟!
_شناسنامه آرسام!
شونه ایی بالا انداختم: نمیدونم والا
مشکوک نگاهی بهم انداخت مشغول گشتن شد تمام اتاق رو بهم ریخته بود!
این زن دیوانست! وای آرسام منو میکشه! با یادآوری این موضوع باز استرس تموم وجودمو گرفت و حالت تهو اومد سراغم، دستمو جلو دهنم گذاشتم به سمت دستشویی رفتم
۷.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.