پارت سی و نهم پارت39 رمان تمام زندگی من
#پارت_سی_و_نهم#پارت39#رمان_تمام_زندگی_من
مثل برق و باد روز عقد رسید توی این این چند روز حتی به اندازه سلام هم با حسین حرف نزدم یعنی کلا گوشیم خاموش کرده بودم وقتی هم زنگ میزد به خونه بهونه میاوردم تا باهاش حرف نزنم واست سوپرایز دارم حسین اقا
از صبح زیر دست ارایشگر بودم چون میدونستم واسه صورتم و ابروهام خیلی اذیت میشم از صبح رفتم بهشون گفته بودم باید همه بیان کل خانواده یعنی به اندازه یه عروسی مهمون داشتیم حداقل برای من عالی میشد البته خیلی خجالت میکشیدم که این فیلمو نشونشون بدم ولی مجبور بودم که نشون بدم
-تموم شد
بلند شدم و تشکر کردم
-خیلی خوشگل شدی عزیزم خوشبخت بشی خوشگلم
+مرسی
سهیلا هم همراهم اومده بود اونم خیلی خوشگل شده بود یه دکلته قرمز که تا نوک پاش بود و موهاشو یه جور اجق وجقی کرده بود و ارایش غلیظی کرده بود برعکس منکه عاشق ارایش ملایم بودم اون ارایش غلیظ رو دوس داشت
نگاهی توی اینه به خودم کردم ارایش ملایم دخترونه موهامو که بلند شده بودن خیلی خوشگل شیون کرده بود لباسم پوشیده بود خودم اینطوری خواسته بودم البته اگه علی جای حسین بود هرگز این لباسو انتخاب نمیکردم یه لباس خوشگلتر و کاملا باز انتخاب میکردم نه مثل این لباس
لباس استین تا روی ارنجم بود و تا کمر تنگ بود واز کمر به بعد یه ذررررررره باز میشد پف نبود پشتش کاملا صاف بود دقیقا مثل یه شنل بزرگ
سهیلا اومد کنارم ایستاد و گفت:حیف این همه پول و وقت که گذاشتی واسه اینکه بهم بزنی
+واسه همین به بابا و دایی گفتم هیچ پولی رو خرج نکنن
ارایشگر گفت:خانومای خوشگل بفرمایید برین که داماد اومد دنبالتون
پوزخندی زدم و دست سهیلا رو گرفتم و رفتم بیرون
حسین هم خوشگل شده بود ولی ن واسه من که چشم دنبال یکی دیگه بود: (
لبخندی زد و اومد به طرفم با دستور فیلمبردار دستمو گذاشتم توی دست حسین و سوار ماشین شدم بیچاره فکر میکرد امشب همه چی ختم بخیر میشه و میتونه به گه کاریاش ادامه بده نمیدونست که براش نقشه ها کشیدم
سهیلا هم سوار ماشین شد حسین با اخم گفت:سهیلا خانوم نمیشه شما با یکی دیگه بری؟
عصبی گفتم:با کی بره؟بامن اومده با منم برمیگرده حرکت کن
بدون حرف ماشینو روشن کرد و راه افتاد هی فیلمبردار اشاره میکرد که لبخند بزنیم منم یه لبخند زورکی میزدم
تا رسیدیم به تالار هزار بار مردم و زنده شدم دوس داشتم پیاده بشم و فیلمبردار و خفه کنم اه(قبلا که رمان میخوندم هی میگفتم چرا به فیلمبردار اینجوری میگن ولی وقتی خودم تجربش کردم خودمم کمکشون کردم و یه دل سیر فحششون دادم)
حسین دستمو گرفت خواستم دستمو دربیارم که سهیلا یواش گفت:جلوی مردم زشته
سهیلا رفت پشت لباسمو گرفت وماهم حرکت کردیم سمت در ورودی تالار وقتی وارد شدیم همه بلند شدن و شروع کردن به دست زدن
خانواده پدرم و مادرم و حسین بودن فقط کس غریبه ای توی جمع نبود
چشمم خورد به اتاناز و علی که بلند شده بودن داشتن دست میزدن چقدر دلم برای نگاهش برای خندش برای اخم کردنش تنگ شده بود ای کاش اینطوری نمیشد اتاناز رو بغل کرد و زیر گوشش یچیزی گفت که اتاناز نگاهی به علی کرد و نشستن
بالاخره نشستیم روی مبل اخیششششششش پاهام استراحت کرد اووووووووف داغون شده بود پام داغوووووووووون
مثل برق و باد روز عقد رسید توی این این چند روز حتی به اندازه سلام هم با حسین حرف نزدم یعنی کلا گوشیم خاموش کرده بودم وقتی هم زنگ میزد به خونه بهونه میاوردم تا باهاش حرف نزنم واست سوپرایز دارم حسین اقا
از صبح زیر دست ارایشگر بودم چون میدونستم واسه صورتم و ابروهام خیلی اذیت میشم از صبح رفتم بهشون گفته بودم باید همه بیان کل خانواده یعنی به اندازه یه عروسی مهمون داشتیم حداقل برای من عالی میشد البته خیلی خجالت میکشیدم که این فیلمو نشونشون بدم ولی مجبور بودم که نشون بدم
-تموم شد
بلند شدم و تشکر کردم
-خیلی خوشگل شدی عزیزم خوشبخت بشی خوشگلم
+مرسی
سهیلا هم همراهم اومده بود اونم خیلی خوشگل شده بود یه دکلته قرمز که تا نوک پاش بود و موهاشو یه جور اجق وجقی کرده بود و ارایش غلیظی کرده بود برعکس منکه عاشق ارایش ملایم بودم اون ارایش غلیظ رو دوس داشت
نگاهی توی اینه به خودم کردم ارایش ملایم دخترونه موهامو که بلند شده بودن خیلی خوشگل شیون کرده بود لباسم پوشیده بود خودم اینطوری خواسته بودم البته اگه علی جای حسین بود هرگز این لباسو انتخاب نمیکردم یه لباس خوشگلتر و کاملا باز انتخاب میکردم نه مثل این لباس
لباس استین تا روی ارنجم بود و تا کمر تنگ بود واز کمر به بعد یه ذررررررره باز میشد پف نبود پشتش کاملا صاف بود دقیقا مثل یه شنل بزرگ
سهیلا اومد کنارم ایستاد و گفت:حیف این همه پول و وقت که گذاشتی واسه اینکه بهم بزنی
+واسه همین به بابا و دایی گفتم هیچ پولی رو خرج نکنن
ارایشگر گفت:خانومای خوشگل بفرمایید برین که داماد اومد دنبالتون
پوزخندی زدم و دست سهیلا رو گرفتم و رفتم بیرون
حسین هم خوشگل شده بود ولی ن واسه من که چشم دنبال یکی دیگه بود: (
لبخندی زد و اومد به طرفم با دستور فیلمبردار دستمو گذاشتم توی دست حسین و سوار ماشین شدم بیچاره فکر میکرد امشب همه چی ختم بخیر میشه و میتونه به گه کاریاش ادامه بده نمیدونست که براش نقشه ها کشیدم
سهیلا هم سوار ماشین شد حسین با اخم گفت:سهیلا خانوم نمیشه شما با یکی دیگه بری؟
عصبی گفتم:با کی بره؟بامن اومده با منم برمیگرده حرکت کن
بدون حرف ماشینو روشن کرد و راه افتاد هی فیلمبردار اشاره میکرد که لبخند بزنیم منم یه لبخند زورکی میزدم
تا رسیدیم به تالار هزار بار مردم و زنده شدم دوس داشتم پیاده بشم و فیلمبردار و خفه کنم اه(قبلا که رمان میخوندم هی میگفتم چرا به فیلمبردار اینجوری میگن ولی وقتی خودم تجربش کردم خودمم کمکشون کردم و یه دل سیر فحششون دادم)
حسین دستمو گرفت خواستم دستمو دربیارم که سهیلا یواش گفت:جلوی مردم زشته
سهیلا رفت پشت لباسمو گرفت وماهم حرکت کردیم سمت در ورودی تالار وقتی وارد شدیم همه بلند شدن و شروع کردن به دست زدن
خانواده پدرم و مادرم و حسین بودن فقط کس غریبه ای توی جمع نبود
چشمم خورد به اتاناز و علی که بلند شده بودن داشتن دست میزدن چقدر دلم برای نگاهش برای خندش برای اخم کردنش تنگ شده بود ای کاش اینطوری نمیشد اتاناز رو بغل کرد و زیر گوشش یچیزی گفت که اتاناز نگاهی به علی کرد و نشستن
بالاخره نشستیم روی مبل اخیششششششش پاهام استراحت کرد اووووووووف داغون شده بود پام داغوووووووووون
۷.۰k
۲۲ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.