چشمای قشنگ تو
#part74
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
دیانا:ارسلان
ارسلان:جان... یعنی بله؟
دیانا :ام میگم اون دختره بود بهش خوردی اونم باید باهمون بیاد...
ارسلان:باشه باو حله
دیانا:وایییییی مرسی من برم بهش بگم
به عسل گفتم اومد تو حموم
عسل:حالا کی باید بریم؟
ارسلان:فردا شب که شیخ مشغول دختر بازیشه
دیانا:نههههه
ارسلان:آخه.....
دیانا:فردا شب نوبت منه اصلا نمیشههه
ارسلان:یعنی چی..
عسل:حالا نقشه چی میشه؟
ارسلان:تنها یه راه وجود داره اونم.....
با صدای در حرف ارسلان نصفحه بود
هول شدم و رفتم درو باز کردم
خدمتکار بود
خدمتکار:اومدم نظافت
دیانا:عاممم چیزه اتاق من مرتبه
خدمتکار:ببخشید اما وظیفمه برید کنار
دیانا:آخه من خودم تمیز کردم
خدمتکار:اگه شیخ بفهمه برام دردسر میشه
خواستم حرفی بزنم که اومد داخل
روی تخت و جمع کرد
منم با یه لبخند استرسمو پنهان میکردم
که رفت سمت حموم
دیانا:امممم من همین الان اینجارو تمیز کردم
که درو باز کرد و رفت داخل
ضربان قلبم رو 100000بود
دیانا:دیدین گفتم تمیزه
خدمتکار:بله
وسایل شوییندشو برداشت و برد
نفس عمیقی کشیدم
رفتم تو حموم
که ارسلان عسل از تو وان اومدن بیرون
عسل:وای کم مونده بود خفه شم...
ارسلان:اییی منم
دیانا:وای قیاقتون😂😂😂
ارسلان:هیسسسس
دیانا:پاشو بدون سرو صدا لباساتونو عوص کنین
ارسلان:من که لباس ندارم
دیانا:خوب حوله بپوش بزار لباسات خشک بشه
ارسلان:واییییی فردا صبح شفیت ها عوض میشه مرده میفهمه لباس نداره میاد اینجا بدبخت میشیم
عسل:تو اتاق من پنجره به بیرون راه داره
ارسلان:چرا الان میگیییی برو لباساتو عوض کن بریم اتاقت
نیم ساعتی گذشت با اتو و سشوار لباس ارسلانو خشک کردم و پوشید
عسل:بیان تو آروم
رفتیم سمت پنجره
ارسلان :از اینجا جون سالم نمیبریم
دیانا:تنها راه همینه
ارسلان:ببین ارتفاع رو
دیانا:نهایت دستو پامون میشکنه
عسل:ترس از ارتفاع داری؟
ارسلان:من نه بابا
عسل:از قیافت معلومه
ارسلان:نخیر این میدونه اومدیم ایران تو شهربازی سقوط آزاد رفتم
دیانا:اولن این اسم داره بعدشم من نبودم تو میمردی
ارسلان:اع اع اع نزار بقیه چیزا رو بگم
دیانا:چی مثلا؟
عسل:بس کنیددددد یه فکری کنید باید هرچی زود تر بریم
ارسلان:اینجا طبقه ی چهارمه باید از تراسا بریم پایین ولی اگه ببیننمون کارمون تمومه پس یکی یکی میریم پایین حتی تا شبم طول کشید نباید
کسی ببینتتون!
عسل و دیانا:باشه باشه
ارسلان:اول من میرم بعد تو برو بعدشم دیانا
عسل:وایساااا
ارسلان :چرااااا
عسل:چون موقع ناهار همه میرن سالن
ارسلان:هوففف تازه ساعت 10
دیانا :بهتر از اینه که گیر بیوفتیم
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
دیانا:ارسلان
ارسلان:جان... یعنی بله؟
دیانا :ام میگم اون دختره بود بهش خوردی اونم باید باهمون بیاد...
ارسلان:باشه باو حله
دیانا:وایییییی مرسی من برم بهش بگم
به عسل گفتم اومد تو حموم
عسل:حالا کی باید بریم؟
ارسلان:فردا شب که شیخ مشغول دختر بازیشه
دیانا:نههههه
ارسلان:آخه.....
دیانا:فردا شب نوبت منه اصلا نمیشههه
ارسلان:یعنی چی..
عسل:حالا نقشه چی میشه؟
ارسلان:تنها یه راه وجود داره اونم.....
با صدای در حرف ارسلان نصفحه بود
هول شدم و رفتم درو باز کردم
خدمتکار بود
خدمتکار:اومدم نظافت
دیانا:عاممم چیزه اتاق من مرتبه
خدمتکار:ببخشید اما وظیفمه برید کنار
دیانا:آخه من خودم تمیز کردم
خدمتکار:اگه شیخ بفهمه برام دردسر میشه
خواستم حرفی بزنم که اومد داخل
روی تخت و جمع کرد
منم با یه لبخند استرسمو پنهان میکردم
که رفت سمت حموم
دیانا:امممم من همین الان اینجارو تمیز کردم
که درو باز کرد و رفت داخل
ضربان قلبم رو 100000بود
دیانا:دیدین گفتم تمیزه
خدمتکار:بله
وسایل شوییندشو برداشت و برد
نفس عمیقی کشیدم
رفتم تو حموم
که ارسلان عسل از تو وان اومدن بیرون
عسل:وای کم مونده بود خفه شم...
ارسلان:اییی منم
دیانا:وای قیاقتون😂😂😂
ارسلان:هیسسسس
دیانا:پاشو بدون سرو صدا لباساتونو عوص کنین
ارسلان:من که لباس ندارم
دیانا:خوب حوله بپوش بزار لباسات خشک بشه
ارسلان:واییییی فردا صبح شفیت ها عوض میشه مرده میفهمه لباس نداره میاد اینجا بدبخت میشیم
عسل:تو اتاق من پنجره به بیرون راه داره
ارسلان:چرا الان میگیییی برو لباساتو عوض کن بریم اتاقت
نیم ساعتی گذشت با اتو و سشوار لباس ارسلانو خشک کردم و پوشید
عسل:بیان تو آروم
رفتیم سمت پنجره
ارسلان :از اینجا جون سالم نمیبریم
دیانا:تنها راه همینه
ارسلان:ببین ارتفاع رو
دیانا:نهایت دستو پامون میشکنه
عسل:ترس از ارتفاع داری؟
ارسلان:من نه بابا
عسل:از قیافت معلومه
ارسلان:نخیر این میدونه اومدیم ایران تو شهربازی سقوط آزاد رفتم
دیانا:اولن این اسم داره بعدشم من نبودم تو میمردی
ارسلان:اع اع اع نزار بقیه چیزا رو بگم
دیانا:چی مثلا؟
عسل:بس کنیددددد یه فکری کنید باید هرچی زود تر بریم
ارسلان:اینجا طبقه ی چهارمه باید از تراسا بریم پایین ولی اگه ببیننمون کارمون تمومه پس یکی یکی میریم پایین حتی تا شبم طول کشید نباید
کسی ببینتتون!
عسل و دیانا:باشه باشه
ارسلان:اول من میرم بعد تو برو بعدشم دیانا
عسل:وایساااا
ارسلان :چرااااا
عسل:چون موقع ناهار همه میرن سالن
ارسلان:هوففف تازه ساعت 10
دیانا :بهتر از اینه که گیر بیوفتیم
۲.۳k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.