چشمای قشنگ تو
#part72
چشمای قشنگ تو✨
#ارسلان
منتظر فرصتی بودم وارد عمارت شم
تا میومدم برم جلو نگهبانها پیشتر میشدن! گندش بزنن آنقدر وایسادم که تقریبا هوا روشن شدع بود نگهبانها شیفتشون داشت عوض میشد یه فکری به سرم زد خیلی عادی رفتم سمت عمارت یه نگهبانی سوار ماشینش شد تقیبش کردم که یه جا وایساد لباساشو عوض کرده بود از داشبورد ماشین سنجاق برداشتم و قفل ماشینو باز کردم لباساشو برداشتمو رفتم سمت عمارت لباساشو پوشیدم
یه کارت تو جیبش بود
جلوی در عمارت اسکن بود کارتو گرفتم جلوش در باز شد لبخندی زدمو رفتم داخل حالا کدوم اتاق دیانا بود؟
وقت زیادی نداشتم
وارد راه روی بزرگی شدم 20اتاق بودددد
هیچ راه دیگه نداشتم تا همه اتاقا رو چک کنم
اولی نبود دومی نبود سومی نبود بیستمی هم نبود....
تنها این راه رو اتاق داشت!
کم کم چشامو اشک گرفت داشتم برمیگشتم که یه دختری بهم خورد
که افتاد زمین
ارسلان :ببخشید خانم
عسل:آخ..... تو فارسی بلندی؟
ارسلان:وای چه سوتی دادم...
دیانا:عسل حالت خوبه؟
ارسلان:یه صدای آشنایی اومد برگشتم د.. ی.. ا.. ن.. ا بود!
ارسلان:د.. یا...نا؟
#دیانا
عسل حالش بد بود رفت بیرون خیلی دیر کرده بود خواستم برم ببینم کجا مونده
که یه مرده خورد به عسل
دیانا:عسل حالت خوبه؟
ارسلان:د... ی.. ا.. ن.. ا؟
دیانا:ارسلان بود خودش بود....
دیانا:ارسلاااااان😭
رفتم پیشش که شیخ....
شیخ:هویییییی چه خبره اینجا؟
دیانا:گندش بزنن شیخ بود...
شیخ:نگهبان!
به عربی یه چیزایی به ارسلان گفت و اومد سمتش از ترس بدنم یخ زده بود!
چشمای قشنگ تو✨
#ارسلان
منتظر فرصتی بودم وارد عمارت شم
تا میومدم برم جلو نگهبانها پیشتر میشدن! گندش بزنن آنقدر وایسادم که تقریبا هوا روشن شدع بود نگهبانها شیفتشون داشت عوض میشد یه فکری به سرم زد خیلی عادی رفتم سمت عمارت یه نگهبانی سوار ماشینش شد تقیبش کردم که یه جا وایساد لباساشو عوض کرده بود از داشبورد ماشین سنجاق برداشتم و قفل ماشینو باز کردم لباساشو برداشتمو رفتم سمت عمارت لباساشو پوشیدم
یه کارت تو جیبش بود
جلوی در عمارت اسکن بود کارتو گرفتم جلوش در باز شد لبخندی زدمو رفتم داخل حالا کدوم اتاق دیانا بود؟
وقت زیادی نداشتم
وارد راه روی بزرگی شدم 20اتاق بودددد
هیچ راه دیگه نداشتم تا همه اتاقا رو چک کنم
اولی نبود دومی نبود سومی نبود بیستمی هم نبود....
تنها این راه رو اتاق داشت!
کم کم چشامو اشک گرفت داشتم برمیگشتم که یه دختری بهم خورد
که افتاد زمین
ارسلان :ببخشید خانم
عسل:آخ..... تو فارسی بلندی؟
ارسلان:وای چه سوتی دادم...
دیانا:عسل حالت خوبه؟
ارسلان:یه صدای آشنایی اومد برگشتم د.. ی.. ا.. ن.. ا بود!
ارسلان:د.. یا...نا؟
#دیانا
عسل حالش بد بود رفت بیرون خیلی دیر کرده بود خواستم برم ببینم کجا مونده
که یه مرده خورد به عسل
دیانا:عسل حالت خوبه؟
ارسلان:د... ی.. ا.. ن.. ا؟
دیانا:ارسلان بود خودش بود....
دیانا:ارسلاااااان😭
رفتم پیشش که شیخ....
شیخ:هویییییی چه خبره اینجا؟
دیانا:گندش بزنن شیخ بود...
شیخ:نگهبان!
به عربی یه چیزایی به ارسلان گفت و اومد سمتش از ترس بدنم یخ زده بود!
۳.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.