چشمای قشنگ تو

#part73
چشمای قشنگ تو✨
ارسلان کارتشو نشون داد یکم ب کارت نگاه کرو و رفت و ب ما هم گفت بریم تو اتاقامون خداروشکر ب خیر گذشت
#ارسلان
خب خداروشکر چیزی نشد و اتاق دیانارو پیدا کردم شیخ هم بایه دختری رفتند تو اتاقشون
اروم ب سمت اتاق دیانا رفتم درو باز کردم نشسته بود روتخت با گزاشتن انگشتش روی بینیش فهمیدم نباید حرف بزنم دستمو کشید برد تو حموم و اب رو باز کرد
دیانا:اینجا هیچیش معلوم نیست ب احتمال زیاد بلند گو گزاشتنن
ارسلان:این چیزارو ول کن خودت خوبیی
دیانا:خوبمم چطوری از دیت شقایق فرار کردی؟
ارسلان:بیا دیگ بهش فک نکنیم باشه؟
دیانا:ب.. با.. شه ـ
ارسلان:دیانا
دیانا:هوم
ارسلان:هیچی
دیانا:ع بگو دیگگگ
ارسلان:ب نظرت چطوری بریم بیرون
دیانا:با اینکه میدونم اینو نمیخواستی بگی ولی نمدونم
ارسلان:لباساتو بپوش
دیانا:بششش
فقط اینکه.....
ارسلان:فقط چی
دیانا:هیچی برم حاضرشمم
ارسلان:باشه عزیزم برو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دیانا
لباسامو پوشیدم و رفتم تو حموم بهش گفتم الان باید چی کار کنیم
ارسلان:از اینجا میریم بیرون نگران نباش فکر همه جاسو کردم تو فق بهم اعتماد کن باشه؟
دیانا:همیشه بهت اعتماد داشتم و دارم
ارسلان:پس بزن بریم
دیدگاه ها (۲۸)

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

چشمای قشنگ تو

رمان بغلی من پارت ۶۵ارسلان: باشه باشه باور کردم برو بخواب لب...

ادامه پارت پنجسونیک: اوکی پس بیاد بریم... برگشتیم و از امی و...

P2🍯 جیمین«وقتی دیدم لارا خوابش برد آروم از بغلم درش آوردم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط