Part76
#Part76
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
حس کردم رگ گردنم الان منفجر میشه
دستم رو دور فرمون ماشین محکم چسبیدم و فشار دادم
انگار میخواستم فرمون رو بین دستام خورد کنم
با ناز و اروم راه میرفت
خدا رو شکر تو کوچه کسی نیست
من اخرش اون لبهاش رو که رژ قرمز جیغ میزد رو میکنم
حالا ببین!
زیر چشمی با اون چشمای خاصش نگاهی بهم انداخت و پشت چشمی برام نازک کرد
یه لحظه خندم گرفت
این از حرص من این تیپ رو نزده باشه منم سام نیستم!
اخمام رو کشیدم تو هم
نه این با ارامش رام نمیشه باید یکم ابهت و غرور براش به خرج بدم
دختره ی سرتق میدونم شرمندشم ولی عزیز دلم این عاشقت رو ببخش مجبورم
میخواستم خیلی اروم و ملایم باهاش برخورد کنم ولی با این تیپ و قیافش مشخصه اومده برا جنگ ولی من اون سام بچه ننه نیستم عزیزم خوب بلدم رامت کنم
"شیرین"
چشمام رو با سر و صدای شهرام و مامان باز کردم
گوشیم رو برداشتم و نگاهی انداختم
اِ ببین کی اس داده جناب وحشتناک!
اس رو باز کردم
" ساعت ١ بعد از ظهر میام دنبالت، آماده باش... آها فکر پیچوندن رو هم از سرت دور کن چون خودت منو خوب میشناسی ... آها حوصله تهدید ندارم مثل بچه ی آدم حرف گوش کن!"
خدایا چرا کیلو کیلو پر رویی به این بشر تزریق کردی آخه؟
با قیافه ای پکر از رو تخت بلند شدم و خودم و رسوندم به دستشویی ساعت ١١ بود...
فقط ٢ ساعت وقت داشتم تو آیینه نگاهی به خودم انداختم... آخه چیکارت کردم که منو عذاب دادی؟
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
حس کردم رگ گردنم الان منفجر میشه
دستم رو دور فرمون ماشین محکم چسبیدم و فشار دادم
انگار میخواستم فرمون رو بین دستام خورد کنم
با ناز و اروم راه میرفت
خدا رو شکر تو کوچه کسی نیست
من اخرش اون لبهاش رو که رژ قرمز جیغ میزد رو میکنم
حالا ببین!
زیر چشمی با اون چشمای خاصش نگاهی بهم انداخت و پشت چشمی برام نازک کرد
یه لحظه خندم گرفت
این از حرص من این تیپ رو نزده باشه منم سام نیستم!
اخمام رو کشیدم تو هم
نه این با ارامش رام نمیشه باید یکم ابهت و غرور براش به خرج بدم
دختره ی سرتق میدونم شرمندشم ولی عزیز دلم این عاشقت رو ببخش مجبورم
میخواستم خیلی اروم و ملایم باهاش برخورد کنم ولی با این تیپ و قیافش مشخصه اومده برا جنگ ولی من اون سام بچه ننه نیستم عزیزم خوب بلدم رامت کنم
"شیرین"
چشمام رو با سر و صدای شهرام و مامان باز کردم
گوشیم رو برداشتم و نگاهی انداختم
اِ ببین کی اس داده جناب وحشتناک!
اس رو باز کردم
" ساعت ١ بعد از ظهر میام دنبالت، آماده باش... آها فکر پیچوندن رو هم از سرت دور کن چون خودت منو خوب میشناسی ... آها حوصله تهدید ندارم مثل بچه ی آدم حرف گوش کن!"
خدایا چرا کیلو کیلو پر رویی به این بشر تزریق کردی آخه؟
با قیافه ای پکر از رو تخت بلند شدم و خودم و رسوندم به دستشویی ساعت ١١ بود...
فقط ٢ ساعت وقت داشتم تو آیینه نگاهی به خودم انداختم... آخه چیکارت کردم که منو عذاب دادی؟
۳.۸k
۲۴ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.