تکپارتیدرخواستی

#تکپارتی-درخواستی
#فقط به خاطر - تو

گاهی وقت ها آنقدری از زندگی خسته میشی که دلت میخواد ناپدید شی
و بری به اعماق افکارت
تا توی اونجا زندگی کنی ،

با یه تیغ که توی دستت بود توی وان حموم نشسته بودی
تمام لباس توی تنت خیس شده بود
مثل چشمات
لب هات خشک شده بود
دیگه بدنت کم آورده بود ، این دفعه دیگه واقعی بود
و دیگه کاملا از وجود دنیا سرد شده بودی
ولی خوب اون چی ؟
تابه حال فکرشو کرده بودی که بعد رفتنت اون چیکار میکنه ؟

نه ، نه مگه براش مهمی ؟
هیچکاری بخاطرت نمیکنه
تیغ رو محکم تر توی دستت گرفتی
و داشتی به سمت رگ دستت نزدیک میکردی
اشکات صورتت رو خیس کرده بودن
و همینطوری از روی گونت سرازیر میشدن

ولی این دیگه تصمیم اخرت از زندگی بود
تیغ رو گذاشتی رو دستت
که یهو صدای آرامش بخش کوک از توی سالن اومد
از ترست ، بدنت واکنش نشون داد و خیلی کم رگتو زدی

کوک همینطوری داشت صدات میکرد
ولی تو توجهی بهش نمیکردی
و تیغ خو//نی شده رو دوباره دستت گرفتی
ولی اینبار محکم تر
خواستی همون زخم ایجاد شده رو عمیق تر کنی که یهو در با شدت باز شد
و چهره ی ترسیده ی کوک نمایان شد
از چهرش داشت ترس و نگرانی میبارید

کوک : ات..... تو داری چیکار میکنی

تو هیمنطوری به دست زل زده بودی و هیچی نمیگفتی و فقط نگاه میکردی

کوک : ات جوابمو بده ( با بغض و داد )

تیغ از دستت افتاد و کوک اومد دستتو گرفت
با اینکه زخمت عمیق نبود ولی خب داشت ازش خون میومد

از وان حموم براید استایل بغلت کرد و گذاشتت روی تخت
و تو همینطوری به چهرش زل زده بودی

ات : من ... من معذرت میخوام
کوک : اشکالی نداره

چهره ی کوک نگران بود
کوک جعبه ی کمک های اولیه رو اورد و دستتو پانسمان کرد
دستات رو گرفت و بهت گفت :

کوک : ات به من نگاه کن

سرت پایین بود ، که از فکت گرفت و صورتتو بالا آورد
کوک : تو تنها نیستی ، تو منو داری و باهم یه زندگی بهتر میسازیم

ات : بهم قول بده که همیشه پیشم باشی
کوک : بهت قول میدم که همیشه پیش هم باشیم

و پس از آن شب ،
آت دیگه آدم قبلی نشد
انگاری که یه ورژن جدیدی از کوک بود
اون همیشه میخندید و دیگه به گذشتش فکر نمیکرد

و پس از آن شب ، زندگی آن ها تغییر کرد

《 پایان 》


نویسنده : kim lora
چنل ناناصمون :https://wisgoon.com/kookjbcusbak
دیدگاه ها (۱)

#چند پارتی-درخواستی#از اون شبگاهی وقتا ، وقتی چیزایی که به ت...

#چندپارتی-درخواستی#از اون شبویو ات : برای پوشیدن لباس خوابم ...

#تکپارتی-درخواستی#شب-برفیصدای نم نم برف و بارون که روی زمین ...

#ارباب-منpart: ۳۳ ( پارت آخر )دریا رو نگاه میکرد و یاد ات می...

عشق ممنوع

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط