𝗣𝗮𝗿⁷⁴
𝗣𝗮𝗿⁷⁴
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ: فردا میای ا/ت، اگه نیای خیلی برات بد میشه....
نگاهم رو با خشم ازش گرفتم و در رو باز کردم.
باید میگفتم " به جهنم هر کاری دوست داری بکن."
اما همونی و جين تنها کسایی بودن که ترمزِ خشم و سرکشیم رو میکشیدن و نمیتونستم هیچ کاری در این باره بکنم.
ولی نه، من این بار دیگه گولِ حرف های این آدمو نمیخورم.
رفتم بیرون و به محض اینکه سوار ماشینِ جونگ کوک شدم، آروم گفتم:
ا/ت: ببخشید دیر اومدم.
سرش رو تکون داد و با حرکت دادنِ ماشین، پرسید:
جونگ کوک: چه خبر؟
چیز زیادی برای گفتن نداشتم، خودش هم فهميد و تا رسیدن به خونه حرف دیگه ای نزدیم.
وقتی به خونه رسیدم خداحافظی کردم و پیاده شدم.
برخلافِ انتظارم، اونم ماشین رو پارک کرد و پیاده شد.
در حینی که داشتم با دسته کلید در رو باز میکردم، با تعجب بهش نگاه کردم.
چیزی از اینکه میخواد بیاد خونه بهم نگفته بود.
نگاه منگم رو که دید اشاره کرد در رو باز کنم.
باهم وارد خونه شدیم. جونگ کوک به سمتِ باغچه توی حیاط رفت و من سریع تر از اون رفتم داخل.
در اصل فرار کردم و انگار اونم متوجه رفتارِ جدیدم بود اما چیزی به روم نمیآورد.
بوی غذایی که همونی در حالِ پختنش بود، تمام خونه رو پر کرده بود.
قبل از اینکه برم توی آشپزخونه پیشش، اول رفتم توی اتاقم و یه دست لباسِ مناسب پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
اونقدر دست دست کردم تا جونگ کوک هم اومده بود داخل.
تا منو دید نگاهش برای چند ثانیه بهم براق شد، سریع نگاهم رو گرفتم و رفتم توی آشپزخونه.
جونگکوک: سلام همونی.
برگشتم به طرفش و که توی قاب در ايستاده بود.
همونی هم برگشت، اول جوابِ سلام اون رو با لبخند داد و بعد به من نگاه کرد و لبخندش گرم تر شد:
همونی: خوش اومدی عروس.
•پارت هفتاد و چهارم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ: فردا میای ا/ت، اگه نیای خیلی برات بد میشه....
نگاهم رو با خشم ازش گرفتم و در رو باز کردم.
باید میگفتم " به جهنم هر کاری دوست داری بکن."
اما همونی و جين تنها کسایی بودن که ترمزِ خشم و سرکشیم رو میکشیدن و نمیتونستم هیچ کاری در این باره بکنم.
ولی نه، من این بار دیگه گولِ حرف های این آدمو نمیخورم.
رفتم بیرون و به محض اینکه سوار ماشینِ جونگ کوک شدم، آروم گفتم:
ا/ت: ببخشید دیر اومدم.
سرش رو تکون داد و با حرکت دادنِ ماشین، پرسید:
جونگ کوک: چه خبر؟
چیز زیادی برای گفتن نداشتم، خودش هم فهميد و تا رسیدن به خونه حرف دیگه ای نزدیم.
وقتی به خونه رسیدم خداحافظی کردم و پیاده شدم.
برخلافِ انتظارم، اونم ماشین رو پارک کرد و پیاده شد.
در حینی که داشتم با دسته کلید در رو باز میکردم، با تعجب بهش نگاه کردم.
چیزی از اینکه میخواد بیاد خونه بهم نگفته بود.
نگاه منگم رو که دید اشاره کرد در رو باز کنم.
باهم وارد خونه شدیم. جونگ کوک به سمتِ باغچه توی حیاط رفت و من سریع تر از اون رفتم داخل.
در اصل فرار کردم و انگار اونم متوجه رفتارِ جدیدم بود اما چیزی به روم نمیآورد.
بوی غذایی که همونی در حالِ پختنش بود، تمام خونه رو پر کرده بود.
قبل از اینکه برم توی آشپزخونه پیشش، اول رفتم توی اتاقم و یه دست لباسِ مناسب پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
اونقدر دست دست کردم تا جونگ کوک هم اومده بود داخل.
تا منو دید نگاهش برای چند ثانیه بهم براق شد، سریع نگاهم رو گرفتم و رفتم توی آشپزخونه.
جونگکوک: سلام همونی.
برگشتم به طرفش و که توی قاب در ايستاده بود.
همونی هم برگشت، اول جوابِ سلام اون رو با لبخند داد و بعد به من نگاه کرد و لبخندش گرم تر شد:
همونی: خوش اومدی عروس.
•پارت هفتاد و چهارم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۱.۴k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.