قلبم برای توست p²³
قلبم برای توست p²³
ویو یونا
*یک ساعت بعد*
یونا: وای سرم درد گرفت از سر و صدا..
کیومی: پاشو برو یکم تو تراس هوا بخور..
مینهو: راست میگه..
یونا: باشه..
بلند شدم برم تو تراس یکم هوا به کلم بخوره.. حالم بد شده بود.. صدای موزیکشون خیلی بلند بود.. تازه دود هم که بود.. منم به دود سیگار و قلیون یا کلا به دود حساسم.. یکم نفس عمیق کشیدم که حالم بهتر شد..
خواستم از تراس برم بیرون که سرم گیج رفت.. داشتم میوفتادم که کسی از کمرم گرفتم..
چشمام و بسته بودم.. آروم آروم باز کردم که دیدم کسی که من و گرفته کیم تهیونگه... داشت با همون نگاه نافذش تو چشمام نگاه میکرد.. منم محو چشماش شده بودم... بعد ۱ دقیقه به خودم اومدم و از بغلش اومدم بیرون..
یونا: ب..ببخشید
تهیونگ: مشکلی نیست..
یونا: راستی ممنونم..
تهیونگ: خواهش میکنم.. خوبی حالا؟
وات؟ این همون کیم تهیونگی بود که میشناختم؟!
یونا: بله خوبم مرسی..
خواست نزدیکم بشه که همون موقع کوک رسید.
کوک: یونا کج...
با دیدن تهیونگ عصبی شد.. یقش و گرفت و کوبوندش به دیوار
کوک: با خواهرم چیکار داشتی هانن؟؟
یونا: جونگ کوک آروم باش کاری باهام نداشت..
کوک: پس چرا پیشت بود؟
یونا: اتفاقی دیدیم همو.. بزار بره کوک..
کوک یقش و ول کرد و اومد سمت من.. کیم تهیونگم لباساش و مرتب کرد و وقتی خواست بره اول نگاهی بهم کرد و بعد رفت..
کوک: یونا راستش و بگو کاریت داشت؟
یونا: یاا جونگ کوکا میگم کاریم نداشت.. اتفاقی دیدیم همو..
کوک: مطمئن؟!
یونا: مطمئن..
کوک: باشه بیا بریم.. مهمونی هم دیگه تموم شده..
یونا: اوکی بریم..
رفتیم تو و وسایلمون و جمع کردیم و خواستیم بریم
یونا: خدافط بچه ها پس فردا میبینمتون..
کیومی: راستی فردا میام خونتون برا درس
یونا: باشه بیا.. خدافظ
بچه ها: خدافظ
داشتیم میرفتیم بازم نگاه خیره یه نفر و رو خودم حس کردم.. سرم و گرفتم بالا که دیدم کیم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه.. منم بهش نگاه کردم.. بعدش سرم و انداختم پایین و رفتم.. دلیل این نگاهاش چی بود؟ جلوی در توماس و یولی وایساده بودن و مهمونارو و بدرقه میکردن..
توماس: یونا، جونگ کوک خیلی خوش اومدین.
یولی با دیدن جونگ کوک بازم بهش نگاه کرد.. بازوی و جونگ کوک و گرفتم که فهمید و یه نگاه بهم انداخت.
یونا: مرسی توماس خوش گذشت.. خوشحال شدم از دیدنت یولی
یولی: مرسی عزیزم.. خدافظ جونگ کوک اوپااا
کوک: خدافظ
وقتی رفتیم سوار ماشین شدیم ادای اون دختره و در اوردم
یونا: خدافظ جونگ کوک اوپااا.. درد دختره لوس ایکبیری..
جونگ کوک خنده ای کرد و ماشین و روشن کرد..
کوک: انقدر حرص نخور آخر سکته میکنیاا
یونا: هوفف اعصابم خورد شد خب.. خیلی بهت نگاه میکرد دختره هیز.. انگار نه انگار که خودش دوس پسر داره.. ایششش
کوک: حالا تو حرص نخور نونا..
وقتی رسیدیم خونه جونگ کوک رفت لباساش و عوض کرد و نشست به فیلم دیدن..
منم رفتم آرایشم و پاک کردم و لباسام و عوض کردم و گرفتم خوابیدم..
_______________________
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
ویو یونا
*یک ساعت بعد*
یونا: وای سرم درد گرفت از سر و صدا..
کیومی: پاشو برو یکم تو تراس هوا بخور..
مینهو: راست میگه..
یونا: باشه..
بلند شدم برم تو تراس یکم هوا به کلم بخوره.. حالم بد شده بود.. صدای موزیکشون خیلی بلند بود.. تازه دود هم که بود.. منم به دود سیگار و قلیون یا کلا به دود حساسم.. یکم نفس عمیق کشیدم که حالم بهتر شد..
خواستم از تراس برم بیرون که سرم گیج رفت.. داشتم میوفتادم که کسی از کمرم گرفتم..
چشمام و بسته بودم.. آروم آروم باز کردم که دیدم کسی که من و گرفته کیم تهیونگه... داشت با همون نگاه نافذش تو چشمام نگاه میکرد.. منم محو چشماش شده بودم... بعد ۱ دقیقه به خودم اومدم و از بغلش اومدم بیرون..
یونا: ب..ببخشید
تهیونگ: مشکلی نیست..
یونا: راستی ممنونم..
تهیونگ: خواهش میکنم.. خوبی حالا؟
وات؟ این همون کیم تهیونگی بود که میشناختم؟!
یونا: بله خوبم مرسی..
خواست نزدیکم بشه که همون موقع کوک رسید.
کوک: یونا کج...
با دیدن تهیونگ عصبی شد.. یقش و گرفت و کوبوندش به دیوار
کوک: با خواهرم چیکار داشتی هانن؟؟
یونا: جونگ کوک آروم باش کاری باهام نداشت..
کوک: پس چرا پیشت بود؟
یونا: اتفاقی دیدیم همو.. بزار بره کوک..
کوک یقش و ول کرد و اومد سمت من.. کیم تهیونگم لباساش و مرتب کرد و وقتی خواست بره اول نگاهی بهم کرد و بعد رفت..
کوک: یونا راستش و بگو کاریت داشت؟
یونا: یاا جونگ کوکا میگم کاریم نداشت.. اتفاقی دیدیم همو..
کوک: مطمئن؟!
یونا: مطمئن..
کوک: باشه بیا بریم.. مهمونی هم دیگه تموم شده..
یونا: اوکی بریم..
رفتیم تو و وسایلمون و جمع کردیم و خواستیم بریم
یونا: خدافط بچه ها پس فردا میبینمتون..
کیومی: راستی فردا میام خونتون برا درس
یونا: باشه بیا.. خدافظ
بچه ها: خدافظ
داشتیم میرفتیم بازم نگاه خیره یه نفر و رو خودم حس کردم.. سرم و گرفتم بالا که دیدم کیم تهیونگ داره بهم نگاه میکنه.. منم بهش نگاه کردم.. بعدش سرم و انداختم پایین و رفتم.. دلیل این نگاهاش چی بود؟ جلوی در توماس و یولی وایساده بودن و مهمونارو و بدرقه میکردن..
توماس: یونا، جونگ کوک خیلی خوش اومدین.
یولی با دیدن جونگ کوک بازم بهش نگاه کرد.. بازوی و جونگ کوک و گرفتم که فهمید و یه نگاه بهم انداخت.
یونا: مرسی توماس خوش گذشت.. خوشحال شدم از دیدنت یولی
یولی: مرسی عزیزم.. خدافظ جونگ کوک اوپااا
کوک: خدافظ
وقتی رفتیم سوار ماشین شدیم ادای اون دختره و در اوردم
یونا: خدافظ جونگ کوک اوپااا.. درد دختره لوس ایکبیری..
جونگ کوک خنده ای کرد و ماشین و روشن کرد..
کوک: انقدر حرص نخور آخر سکته میکنیاا
یونا: هوفف اعصابم خورد شد خب.. خیلی بهت نگاه میکرد دختره هیز.. انگار نه انگار که خودش دوس پسر داره.. ایششش
کوک: حالا تو حرص نخور نونا..
وقتی رسیدیم خونه جونگ کوک رفت لباساش و عوض کرد و نشست به فیلم دیدن..
منم رفتم آرایشم و پاک کردم و لباسام و عوض کردم و گرفتم خوابیدم..
_______________________
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
۷.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.