قلبم برای توست p²⁴
قلبم برای توست p²⁴
ویو یونا
صبح با صدای داد جونگ کوک بیدار شدم.. اه یروزم که تعطیله این نمیزاره من بخوابم هاا.. کلافه از جام بلند شدم و تختم و مرتب کردم..رفتم پایین که دیدم داره گیم بازی میکنه.. وای خدایا باورم نمیشه بخاطر این بیدار شدم
نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول بازیش شد
کوک: اوه صبح بخیر یونا..
یونا: صبح بخیر منبع صدا..
کوک: وات؟!
یونا: منبع صدایی دیگه نشد یه روز تعطیل من از دست تو راحت بخوابم:/
کوک: دیر یا زود که باید بیدار میشدی.. تازه کیومی هم مگه نمیخواد بیاد..
یونا: شتتتت...اون برای چی میخواد بیاد اینجااا؟!
کوک: دیشب و یادت نیست جوگیر شدی گفتی بیا خونمون من بهت درس یاد میدم..
یونا: وای جونگ کوک ما هیچی نداریم.. با چی غذا درست کنم؟!
کوک: مشکله خودته..
یونا: یااا جونگ کوک صبحونت و خوردی میری خرید میکنی..
کوک: به من چه خودت گفتی خودت برو خرید کن..
یونا: جونگ کوک اگه نری بازیات و همش و میشکونم و میدونی که اینکارو میکنم:)
کوک: اه باشه بابا..
یونا: آفرین بانی کوچولو:)♡
رفتم تو آشپزخونه مشغول درست کردن تخم مرغ شدم..
میز و چیدم و جونگ کوک و صدا زدم..
یونا: بانییی بیا صبحونههه
کوک: اومدم..
کوک اومد نشست و مشغول شد..
کوک: تو که باز یادت رفت شیر موز من و بیاری:/
یونا: اخه شیر موز رو تخم مرغ هوس مردن کردی؟
کوک: تو بیار من چیزیم نمیشه..
هوفی کشیدم و رفتم از تو یخچال براش شیر موز آوردم..
کوک: مرسی نونا
یونا: راستی بانی تو هم بشین درس و بخون هر جا مشکل داشتی بهم بگو
کوک: مرسی ولی من کلا مشکل دارم😂
یونا: هعی خدایا من موندم هوش تو به کی رفته؟
کوک: یااا من خیلیم باهوشم..
یونا: اره واقعا نمیشه انکارش کرد ولی نمیدونم چرا تو مورد ادبیات هوش نداری:/
کوک: فهمیدی به منم بگو:)
یونا: چشم..
کوک: عا یونا تو امروز دست به ظرفا نزن خودم میشورم
یونا: جدی؟!
کوک: اره چاگی
یونا: وایی مرسی بانییی:)
کوک بهم لبخند زد.. از آشپزخونه اومدم بیرون رفتم تو اتاقم حاضر بشم برم بیرون برا خرید.. حواسم نبود جونگ کوک باید میرفت باشگاه.. خب اشکالی نداشت خودم میرفتم یه دوری هم میزدم.. موهام و شونه کردم و باز گزاشتم.. یه تیشرت سفید پوشیدم و روش یه پلیور گشاد آبی نفتی پوشیدم.. با شلوار بگ همرنگ ژاکتم.. کیف پول و موبایلم و کیفم و برداشتن و رفتم پایین.. کوک تا من و دید با تعجب نگام کرد
کوک: جایی میری؟
یونا: اره دیگه میرم خرید..
کوک: قرار شد من برم که..
یونا: مگه تو امروز باشگاه نداری پسر خوب؟
کوک: بلهه
یونا: خب پس چی میگی:)
کوک: باشه پس مراقب خودت باش:)
یونا: مرسی.. خدافظ
کفشم و پوشیدم و از خونه زدم بیرون.. تصمیم گرفتم اول برم فروشگاه مواد غذایی تا یکم خوراکی بگیرم و وسایل غذا..
داشتم تو قفسه ها دنبال پنیر پیتزا میگشتم که صدایی کنار گوشم گفت
تهیونگ: فکر نمیکردم اینجا ببینمت
از ترس برگشتم و دیدم کیم تهیونگه... ولی چرا ماسک زده بود و کلاه گزاشته بود؟
لبخندی بهم زد که از زیر ماسکش فهمیدم.. سرم و انداختم پایین
یونا: سلام.. شما اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: همون کاری که بقیه انجام میدن..
یونا: اهان..
برگشتم و مشغول خریدم شدم.. سر هر قفسه ای که میرفتم اونم دنبالم میومد.. برگشتم و کلافه نگاش کردم.
یونا: میشه بپرسم چرا دنبالم میاید؟
تهیونگ: چرا من باید دنبال تو بیام؟ دارم خریدم و میکنم به تو کاری ندارم..
این و گفت و از کنارم و رد شد رفت.. وای این غرورش حرصم و در می آورد.. هوفی میکشم و میرم سمت صندوق تا حساب کنم..
وقتی حساب کردم پلاستیک هارو که خواستم بردارم دیدم نه مثل اینکه خیلی سنگینن.. عجب غلطی کردما کاشکی کوکی هم باهام اومده بود:/ الان چجوری اینارو ببرم تا خونه... همون لحظه کیم تهیونگ اومد و یکی از پلاستیک هام و برداشت و رفت.. این چرا اینجوری کرد؟؟ اون یکی پلاستیک و برداشتم و دویدم طرفش.. پشت لباسش و گرفتم و نگهش داشتم..
یونا: وایسا چیکار میکنی؟ خریدام و کجا میبری؟
تهیونگ: برات میارمشون.. تو که نمیتونی..
یونا: نمیخواد ممنون خودم میبرم..
پلاستیک و گزاشت زمین و رفت
تهیونگ: باشه هر جور راحتی..
ای بابا این چرا رفت حالا من یه حرفی زدم این چرا جدیش گرفت:/ هوفف مجبور شدم صداش کنم..
یونا: وایساا.. کیم..
برگشت سمتم و خندید اومد و دوباره پلاستیک و برداشت و رفت منم پشت سرش رفتم..
_________________
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
ویو یونا
صبح با صدای داد جونگ کوک بیدار شدم.. اه یروزم که تعطیله این نمیزاره من بخوابم هاا.. کلافه از جام بلند شدم و تختم و مرتب کردم..رفتم پایین که دیدم داره گیم بازی میکنه.. وای خدایا باورم نمیشه بخاطر این بیدار شدم
نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول بازیش شد
کوک: اوه صبح بخیر یونا..
یونا: صبح بخیر منبع صدا..
کوک: وات؟!
یونا: منبع صدایی دیگه نشد یه روز تعطیل من از دست تو راحت بخوابم:/
کوک: دیر یا زود که باید بیدار میشدی.. تازه کیومی هم مگه نمیخواد بیاد..
یونا: شتتتت...اون برای چی میخواد بیاد اینجااا؟!
کوک: دیشب و یادت نیست جوگیر شدی گفتی بیا خونمون من بهت درس یاد میدم..
یونا: وای جونگ کوک ما هیچی نداریم.. با چی غذا درست کنم؟!
کوک: مشکله خودته..
یونا: یااا جونگ کوک صبحونت و خوردی میری خرید میکنی..
کوک: به من چه خودت گفتی خودت برو خرید کن..
یونا: جونگ کوک اگه نری بازیات و همش و میشکونم و میدونی که اینکارو میکنم:)
کوک: اه باشه بابا..
یونا: آفرین بانی کوچولو:)♡
رفتم تو آشپزخونه مشغول درست کردن تخم مرغ شدم..
میز و چیدم و جونگ کوک و صدا زدم..
یونا: بانییی بیا صبحونههه
کوک: اومدم..
کوک اومد نشست و مشغول شد..
کوک: تو که باز یادت رفت شیر موز من و بیاری:/
یونا: اخه شیر موز رو تخم مرغ هوس مردن کردی؟
کوک: تو بیار من چیزیم نمیشه..
هوفی کشیدم و رفتم از تو یخچال براش شیر موز آوردم..
کوک: مرسی نونا
یونا: راستی بانی تو هم بشین درس و بخون هر جا مشکل داشتی بهم بگو
کوک: مرسی ولی من کلا مشکل دارم😂
یونا: هعی خدایا من موندم هوش تو به کی رفته؟
کوک: یااا من خیلیم باهوشم..
یونا: اره واقعا نمیشه انکارش کرد ولی نمیدونم چرا تو مورد ادبیات هوش نداری:/
کوک: فهمیدی به منم بگو:)
یونا: چشم..
کوک: عا یونا تو امروز دست به ظرفا نزن خودم میشورم
یونا: جدی؟!
کوک: اره چاگی
یونا: وایی مرسی بانییی:)
کوک بهم لبخند زد.. از آشپزخونه اومدم بیرون رفتم تو اتاقم حاضر بشم برم بیرون برا خرید.. حواسم نبود جونگ کوک باید میرفت باشگاه.. خب اشکالی نداشت خودم میرفتم یه دوری هم میزدم.. موهام و شونه کردم و باز گزاشتم.. یه تیشرت سفید پوشیدم و روش یه پلیور گشاد آبی نفتی پوشیدم.. با شلوار بگ همرنگ ژاکتم.. کیف پول و موبایلم و کیفم و برداشتن و رفتم پایین.. کوک تا من و دید با تعجب نگام کرد
کوک: جایی میری؟
یونا: اره دیگه میرم خرید..
کوک: قرار شد من برم که..
یونا: مگه تو امروز باشگاه نداری پسر خوب؟
کوک: بلهه
یونا: خب پس چی میگی:)
کوک: باشه پس مراقب خودت باش:)
یونا: مرسی.. خدافظ
کفشم و پوشیدم و از خونه زدم بیرون.. تصمیم گرفتم اول برم فروشگاه مواد غذایی تا یکم خوراکی بگیرم و وسایل غذا..
داشتم تو قفسه ها دنبال پنیر پیتزا میگشتم که صدایی کنار گوشم گفت
تهیونگ: فکر نمیکردم اینجا ببینمت
از ترس برگشتم و دیدم کیم تهیونگه... ولی چرا ماسک زده بود و کلاه گزاشته بود؟
لبخندی بهم زد که از زیر ماسکش فهمیدم.. سرم و انداختم پایین
یونا: سلام.. شما اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: همون کاری که بقیه انجام میدن..
یونا: اهان..
برگشتم و مشغول خریدم شدم.. سر هر قفسه ای که میرفتم اونم دنبالم میومد.. برگشتم و کلافه نگاش کردم.
یونا: میشه بپرسم چرا دنبالم میاید؟
تهیونگ: چرا من باید دنبال تو بیام؟ دارم خریدم و میکنم به تو کاری ندارم..
این و گفت و از کنارم و رد شد رفت.. وای این غرورش حرصم و در می آورد.. هوفی میکشم و میرم سمت صندوق تا حساب کنم..
وقتی حساب کردم پلاستیک هارو که خواستم بردارم دیدم نه مثل اینکه خیلی سنگینن.. عجب غلطی کردما کاشکی کوکی هم باهام اومده بود:/ الان چجوری اینارو ببرم تا خونه... همون لحظه کیم تهیونگ اومد و یکی از پلاستیک هام و برداشت و رفت.. این چرا اینجوری کرد؟؟ اون یکی پلاستیک و برداشتم و دویدم طرفش.. پشت لباسش و گرفتم و نگهش داشتم..
یونا: وایسا چیکار میکنی؟ خریدام و کجا میبری؟
تهیونگ: برات میارمشون.. تو که نمیتونی..
یونا: نمیخواد ممنون خودم میبرم..
پلاستیک و گزاشت زمین و رفت
تهیونگ: باشه هر جور راحتی..
ای بابا این چرا رفت حالا من یه حرفی زدم این چرا جدیش گرفت:/ هوفف مجبور شدم صداش کنم..
یونا: وایساا.. کیم..
برگشت سمتم و خندید اومد و دوباره پلاستیک و برداشت و رفت منم پشت سرش رفتم..
_________________
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
۶.۹k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.