قلبم برای توست p²⁵
قلبم برای توست p²⁵
ویو یونا
عجیب شده بوداا.. قلبنا نگاهمم نمیکرد اما الان حتی داره کمکم میکنه خریدام و ببرم..
تهیونگ: خب تو که نمیتونی ببری برای چی مخالفت میکنی؟
یونا: عامم.. نمیدونم.. خب درست نیست شما خریدای و من و بیارید..
تهیونگ: مودب شدی خانم جئون!
یونا: یاا من همیشه مودبم تا وقتی که بهم کار نداشته باشن!
تهیونگ: اوه پس حواسم باشه رو مغرت راه برم!
یونا: اشتباه متوجه شدی مثل اینکه...
تهیونگ: نه کاملا فهمیدم!
یونا: تو مثل اینکه تنت میخاره ها؟!
تهیونگ: اره بدجور!
یونا: اه من اصلا باهات بحث نکنم بهتره..
تهیونگ: چیشد خانم جئون کم آوردید؟
یونا: نخیر محض اطلاعتون بنده ۱۲ متر و نیم زبون دارم.. فقط نمیخوام باهات صحبت کنم جناب کیم!
تهیونگ: باشه من از خدامه تو باهام حرف نزنی!
یونا: لیاقت حرف زدن باهام و نداری..
چقدر از خودراضی بود!! نیست که من خیلی خوشم میومد باهاش حرف بزنم.. ایش پسره... اما خیلی دوست داشتم که بدونم چرا ماسک زده.. اما خب غرورم اجازه نمیداد.. ولی خب داشتم از کنجکاوی هم میمردم.. نه یونا تو نباید تسلیم بشی.. اصلا به من چه ماسک میزنه! به هیچ وجه نبابد غرورم و بزارم زیر پام!
نزدیک خیابون شدیم وایسادم که اونم وایساد..
تهیونگ: چیشد چرا وایسدی؟
یونا: هیچی رسیدیم.. ممنون که تا اینجا خریدام و آوردید
پلاستیک از دستش گرفتم و رفتم حتی منتظر جواب یا ری اکشنش نشدم.. وای چقدر سنگینه هااا..
از خیابون رد شدم و رفتم تو کوچمون و رسیدم به خونمون دستم و رو زنگ فشار دادم.. اه چرا نمیادد.. ناچار کلید و در آوردم و در و باز کردم.. کفشم و در آوردم و دمپاییم و پوشیم رفتم تو آشپزخونه و خریدارو گزاشتم رو میز.. هوفف دستم شیکست.. پس کوکی کو؟؟ رفتم تو حال که دیدم عین یه خرگوش کوچولو رو مبل حین کتاب خوندن خوابش برده.. وای که چقدر کیوت شده بود:))) رفتم و پتو و آوردم و انداختم روش.. بوسه ای به بینیش زدم و رفتم لباسام و عوض کردم.. رفتم و خریدام و جا به جا کردم..
نگاهی به ساعت انداختم ۱۲ ظهر بود.. گوشیم و برداشتم و به کیومی پیامی دادم
یونا: سلام کیومی، چطوری؟ کی میای؟
بعد ۵ دقیقه سین زد
کیومی: سلام اونیی.. مرسی تو خوبی؟
یه ۳ ساعت دیگه اونجام..
یونا: اوکی فقط ناهار نخوریا بیا مهمون منی:)
کیومی: چشم فعلا بای..
یونا: بای
خب ۳ ساعت دیگه.. چی درست کنم؟ دوکبوکی و کیمچی! عالیهه.. یکمم نودل میزارم.. رفتم و موادش و اماده کردم. تا اماده شدنش تصمیم گرفتم کاری کنم.. گوشیم و برداشتم و رفتم تو گوگل و سرچ کردم کیم تهیونگ.. وقتی اومد بالا دیدم اوفف حسابی معروفه.. پس مدله که ماسک میزد.. اوه باباشم و پولدار و معروف بود.. صاحب یه شرکت پوشاک بود و کلیی برند داشت.. واو پس معلومه حسابی وعضش خوبه ها.. گوشیم و خاموش کردم و رفتم سر غذا..
*۳ ساعت بعد*
دقیقا ۳ ساعت بعد غذا اماده شد.. میز و چیدم و رفتم تا جونگ کوک و بیدار کنم..
یونا: بانی.. بانی کیوتم.. بانی اوپااا
که چشماش و باز کرد و گیج نگاهم کرد
یونا: پاشو ناهار حاضره کیومی هم الان میاد
کوک: عا.. سلام..
یونا: سلام اوپا
کوک: اخ من چقدر خوابیدم؟
یونا: از وقتی من اومدم تقریبا ۳ ساعته خوابی..
کوک: اهان باشه..
____________________
پارت جدید خدمتتون کیوتام🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
ویو یونا
عجیب شده بوداا.. قلبنا نگاهمم نمیکرد اما الان حتی داره کمکم میکنه خریدام و ببرم..
تهیونگ: خب تو که نمیتونی ببری برای چی مخالفت میکنی؟
یونا: عامم.. نمیدونم.. خب درست نیست شما خریدای و من و بیارید..
تهیونگ: مودب شدی خانم جئون!
یونا: یاا من همیشه مودبم تا وقتی که بهم کار نداشته باشن!
تهیونگ: اوه پس حواسم باشه رو مغرت راه برم!
یونا: اشتباه متوجه شدی مثل اینکه...
تهیونگ: نه کاملا فهمیدم!
یونا: تو مثل اینکه تنت میخاره ها؟!
تهیونگ: اره بدجور!
یونا: اه من اصلا باهات بحث نکنم بهتره..
تهیونگ: چیشد خانم جئون کم آوردید؟
یونا: نخیر محض اطلاعتون بنده ۱۲ متر و نیم زبون دارم.. فقط نمیخوام باهات صحبت کنم جناب کیم!
تهیونگ: باشه من از خدامه تو باهام حرف نزنی!
یونا: لیاقت حرف زدن باهام و نداری..
چقدر از خودراضی بود!! نیست که من خیلی خوشم میومد باهاش حرف بزنم.. ایش پسره... اما خیلی دوست داشتم که بدونم چرا ماسک زده.. اما خب غرورم اجازه نمیداد.. ولی خب داشتم از کنجکاوی هم میمردم.. نه یونا تو نباید تسلیم بشی.. اصلا به من چه ماسک میزنه! به هیچ وجه نبابد غرورم و بزارم زیر پام!
نزدیک خیابون شدیم وایسادم که اونم وایساد..
تهیونگ: چیشد چرا وایسدی؟
یونا: هیچی رسیدیم.. ممنون که تا اینجا خریدام و آوردید
پلاستیک از دستش گرفتم و رفتم حتی منتظر جواب یا ری اکشنش نشدم.. وای چقدر سنگینه هااا..
از خیابون رد شدم و رفتم تو کوچمون و رسیدم به خونمون دستم و رو زنگ فشار دادم.. اه چرا نمیادد.. ناچار کلید و در آوردم و در و باز کردم.. کفشم و در آوردم و دمپاییم و پوشیم رفتم تو آشپزخونه و خریدارو گزاشتم رو میز.. هوفف دستم شیکست.. پس کوکی کو؟؟ رفتم تو حال که دیدم عین یه خرگوش کوچولو رو مبل حین کتاب خوندن خوابش برده.. وای که چقدر کیوت شده بود:))) رفتم و پتو و آوردم و انداختم روش.. بوسه ای به بینیش زدم و رفتم لباسام و عوض کردم.. رفتم و خریدام و جا به جا کردم..
نگاهی به ساعت انداختم ۱۲ ظهر بود.. گوشیم و برداشتم و به کیومی پیامی دادم
یونا: سلام کیومی، چطوری؟ کی میای؟
بعد ۵ دقیقه سین زد
کیومی: سلام اونیی.. مرسی تو خوبی؟
یه ۳ ساعت دیگه اونجام..
یونا: اوکی فقط ناهار نخوریا بیا مهمون منی:)
کیومی: چشم فعلا بای..
یونا: بای
خب ۳ ساعت دیگه.. چی درست کنم؟ دوکبوکی و کیمچی! عالیهه.. یکمم نودل میزارم.. رفتم و موادش و اماده کردم. تا اماده شدنش تصمیم گرفتم کاری کنم.. گوشیم و برداشتم و رفتم تو گوگل و سرچ کردم کیم تهیونگ.. وقتی اومد بالا دیدم اوفف حسابی معروفه.. پس مدله که ماسک میزد.. اوه باباشم و پولدار و معروف بود.. صاحب یه شرکت پوشاک بود و کلیی برند داشت.. واو پس معلومه حسابی وعضش خوبه ها.. گوشیم و خاموش کردم و رفتم سر غذا..
*۳ ساعت بعد*
دقیقا ۳ ساعت بعد غذا اماده شد.. میز و چیدم و رفتم تا جونگ کوک و بیدار کنم..
یونا: بانی.. بانی کیوتم.. بانی اوپااا
که چشماش و باز کرد و گیج نگاهم کرد
یونا: پاشو ناهار حاضره کیومی هم الان میاد
کوک: عا.. سلام..
یونا: سلام اوپا
کوک: اخ من چقدر خوابیدم؟
یونا: از وقتی من اومدم تقریبا ۳ ساعته خوابی..
کوک: اهان باشه..
____________________
پارت جدید خدمتتون کیوتام🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره❤️🍓
۴.۷k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.