پارت ۱۸
پارت ۱۸
ا.ت:مامان!
《خانم جانگ یا همون مامان ا.ت رو م.ا مینویسم و مامان کوک رو م.ک》
واقعا تعجب کردم چرا مامانامون باید بیان اینجا
م.ک:چطوری دخترم؟
ا.ت:مرسی من خوبم شما چطورین؟
م.ک:ماهم خوبیم
ا.ت:بیاین بشینین
ا.ت:اجوما یکم خوراکی بیار
م.ا: نمیخواد بشین دخترم میخوایم یکم حرف بزنیم
ا.ت:باشه
م.ک:خب دخترم الان ۲ ماه از ازدواجتون گذشته و خوشبختانه تونستید خوب باهم کنار بیاید دیگه وقتشه به فکر یه بچه باشیم
م.ا:درسته دخترم به یه وارث نیاز داریم
ا.ت تمام مدت ساکت بود یعنی نمیدونست چی بگه(یعنی من نمیدونم چی بنویسم😶)
ا.ت:اممم خب... راستش..تاحالا بهش فکر نکرده بودم( اره خودت من دارم قرص میخورم ا.ت:تو خفه)
م.ک:بهرحال میخوام هرچه زودتر نوه عزیزم رو ببینم کوک هم خیلی بچه دوست داره
ا.ت هم لبخند ملیحی زد
ا.ت:به من چه من که دوست ندارم(تو ذهنش)
خلاصه ا.ت بحث رو عوض کرد و یکم بعد رفتن خونه های خودشون و....○پرش زمانی به چند روز بد○
{دارن ناهار میخورن}
ویو ا.ت
چند ساعت پیش خیلی گشنه ام بود انگار داشتم ضعف میکردم ولی الان اصلا نمیتونم چیزی بخورم و داشتم با غدا ور میرفتم که حالت تهوع گرفتم
(انقدر زود پیش بینی نکن خررررررررِ😂😐)
اولش خواستم نادیده بگیرم که حالم داشت بد تر میشد سریع رفتم توی سرویس بهداشتی و بالا اوردم دست و صورتم رو شستم حال غذا نداشتم رفتم نشستم روی مبل که کوک اومد بالا سرم
کوک:چت شده
ا.ت:نمیدونم...یهویی اینجوری شدم
کوک:حالا هرچی اگه بدتر شدی بهم بگو بریم دکتر
اینو گفت و رفت بالا توی اتاق کارش
ا.ت:این الان نگرانم شد!! خب ب درک
{{ادمین:خود درگیری داری خواهرم؟؟
ا.ت:الان فازت چیه خودت داری اینا رو مینویسی خودتم به خودت جواب میدی!
ادمین:نمیدونم😶 اگه فهمیدی حتما بهم بگو👍🏻}}
ا.ت:مامان!
《خانم جانگ یا همون مامان ا.ت رو م.ا مینویسم و مامان کوک رو م.ک》
واقعا تعجب کردم چرا مامانامون باید بیان اینجا
م.ک:چطوری دخترم؟
ا.ت:مرسی من خوبم شما چطورین؟
م.ک:ماهم خوبیم
ا.ت:بیاین بشینین
ا.ت:اجوما یکم خوراکی بیار
م.ا: نمیخواد بشین دخترم میخوایم یکم حرف بزنیم
ا.ت:باشه
م.ک:خب دخترم الان ۲ ماه از ازدواجتون گذشته و خوشبختانه تونستید خوب باهم کنار بیاید دیگه وقتشه به فکر یه بچه باشیم
م.ا:درسته دخترم به یه وارث نیاز داریم
ا.ت تمام مدت ساکت بود یعنی نمیدونست چی بگه(یعنی من نمیدونم چی بنویسم😶)
ا.ت:اممم خب... راستش..تاحالا بهش فکر نکرده بودم( اره خودت من دارم قرص میخورم ا.ت:تو خفه)
م.ک:بهرحال میخوام هرچه زودتر نوه عزیزم رو ببینم کوک هم خیلی بچه دوست داره
ا.ت هم لبخند ملیحی زد
ا.ت:به من چه من که دوست ندارم(تو ذهنش)
خلاصه ا.ت بحث رو عوض کرد و یکم بعد رفتن خونه های خودشون و....○پرش زمانی به چند روز بد○
{دارن ناهار میخورن}
ویو ا.ت
چند ساعت پیش خیلی گشنه ام بود انگار داشتم ضعف میکردم ولی الان اصلا نمیتونم چیزی بخورم و داشتم با غدا ور میرفتم که حالت تهوع گرفتم
(انقدر زود پیش بینی نکن خررررررررِ😂😐)
اولش خواستم نادیده بگیرم که حالم داشت بد تر میشد سریع رفتم توی سرویس بهداشتی و بالا اوردم دست و صورتم رو شستم حال غذا نداشتم رفتم نشستم روی مبل که کوک اومد بالا سرم
کوک:چت شده
ا.ت:نمیدونم...یهویی اینجوری شدم
کوک:حالا هرچی اگه بدتر شدی بهم بگو بریم دکتر
اینو گفت و رفت بالا توی اتاق کارش
ا.ت:این الان نگرانم شد!! خب ب درک
{{ادمین:خود درگیری داری خواهرم؟؟
ا.ت:الان فازت چیه خودت داری اینا رو مینویسی خودتم به خودت جواب میدی!
ادمین:نمیدونم😶 اگه فهمیدی حتما بهم بگو👍🏻}}
۱۰.۲k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.